سوال های مرتبط

مامان هلنا مامان هلنا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 4

ماماهمراهم گفت بچه تا ساعت چار به دنیا میاد ماما ها گفتن انشالله تا صبح نکشه ساعت ی رب به دوازده احساس فشار داشتم و دردام قابل تحمل که به ماماهمراه گفتم گفت اومدن معاینه کردن گفت خیلی خوب داری پیش میری شدی هفت سانت و من خیلی خوشحال که به به شدم هفت سانت باز از تخت اومدم پایین با ماما همراه رفتیم کمرمو ماساژ داد حالت دستشویی ایرانی نشستم زمین یکمی ورزش کردیم ساعت دوازده بود دیدم واقعا احساس میگنم بچه داره میاد بیرون ماما همراهم گفت برو رو تخت گفتم نمیتونم بزور کمک کرد و رفتم رو تخت درد داشتم فشار زیاد گفت اومدن معایه کردن و گفتن فول شدی اصلا خیلی عجیبه تا ماما ها بیان شد ساعت دوازده ربع و من ماسک بیدردی گرفتم چون درد داشتم و یکمی دوست داشتم تجربش کنم(مریضم خودتونید)هی میگفتن زور بزن ماسک انداختم اونور گفتم نمیبینید مگه دارم زور میزنم دیگه بیشتر از این نمیتونم زور بزنم ساعت دوازده نیم بود ماماهمراه گفت زور بزن موهای بچه داره دیده میشه گفتم اگه موهاش دیده میشه چرا نمیکشیدش بیرون بعد در اون حالت درد فشار با خودم گفتم اخ جون بچم مو دارع کچل نیست 😂😑(بازم مریض خودتونید )زور میومدم و بچه بیرون نمیومد دوازده سی پنج دقیقه بود احساس سوزش داشتم دیدم بله اونجامو زدن پاره کردن گفتن زور بزن بچه اومد من زور دادم و بچه اومد بیرون خیلی حس خوبی بود وقتی دست پاهاش میومد بیرون 😂😑ساعت دوازده چهل دقیقه بدنیا اومد من دردام انگاری نیست شد
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
پارت ۳
دکترم دائم با بخش و پرستارادر تماس بود و گفتن چرا دیر کردم و زنگ زدن بهش و گفتن ک حالم خوبه، معاینه کردن و شده بودم دو فینگر، دیگه لباسامو عوض کردم اول لباس معمولی بهم دادن ولی بعد اومدن و لباس اتاق عمل بهم دادن انگار دکترم گفته بود ک من نمیتونم طبیعی زایمان کنم، چون هم بچه درشت بود هم لگنم کوچیک بود،ولی من طبیعی میخاستم ، دیگه دستشویی رفتم و روتخت دراز کشیدم و بهم سرم وصل کردن و گفتن بدون اطلاع بلند نشو و دستشویی هم تنهایی نرو، یک ساعت گذشته بود و من همچنان بدون درد بودم،ی خانومی بود ک مسئول پرستاراو بخش بود ولی خودش خیلی رسیدگی میکرد با دکترم درتماس بود، دوباره اومد معاینه کرد و همچنان دو فینگر بودم سرم بعدی رو وصل کردن و امپول فشارو داخل سرم زدن، شنیدم اون خانمه با دکترم صحبت میکرد و دکترم گفته بود کیسه ابمو پاره کنن، دکترم برای زایمان طبیعی گفته بود فقط برای زدن بخیه ها میاد ،ولی شنیدم ک خانم اسماعیلی می‌گفت من کیسه ابشو پاره میکنم ولی خودتم بلند شو بیا بیمارستان، دیگه اومد و دستشو تا آرنج کرد داخل و یهو ی حجم زیادی اب ازم خارج شد. ،وقتی کیسه ابمو پاره کرد فشارم افتاد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن وحشتناک ک اصلا نمیتونستم کنترل کنم ،دوباره دستگاه ان اس تی وصل کردن و انقباضامم چک میکردن
مامان الوین مامان الوین ۱ ماهگی
پارت ۳
پرستار بهم گفت دراز بکش
دراز کشیدم اومد سرم وصل کرد بعد بهم گفت نترس الان یه قرص می‌زارم تو بدنت ولی او همه دردت زیاد نمیشه که نتونی تحمل کنی
منم خیلی ترسیده بودم
ساعت یه ربع به هفت غروب بود که بستری شدم قرص رو که گذاشته تا چند ساعت اول اصلا درد نداشتم بعدش دردم شروع شد ولی خیلی خفیف بود نوار قلب هم یکسره وصل بود بهم ساعت ۱۲ اومد ماما معاینه کرد گفت عالیه ۳سانتی
من خوشحال شدم گفت اینجوری پیش بری با همین درد کم زود زایمان می‌کنی
بهم گفت چند تا ورزش انجام دادم
تا صبح
صبح اومد معاینه کرد گفت تغییری نکردی
ساعت یه ربع به ۹صبح بهم آمپول فشار زدن
من تا ۱۲ دردم قابل تحمل بود
۱۲ اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی
بعدش دیگه دردام شروع شد که دیگه قابل تحمل نبود
گفتم آمپول اپیدورال می‌خوام گفتن تا ۶سانت نمی‌تونیم بزنیم
گفتم من نمیتونم تحمل کنم می‌گفتن باشه می‌زنیم برات
آنقدر داد میزدم میگفتم بیاید آمپول بی درد بزنید هی میگفتن باشه الان می‌زنیم
ساعت۲ اومد معاینه کرد گفت ۶سانتی الان میاد آمپول بی درد میزنه برات
اومد آمپول رو زد ولی درد اصلا کم نشد
فقط داد میزدم میگفتم دستشویی دارم می‌خوام برم دستشویی میگفتن نه سر بچس نوار قلب. رو در نمیاوردن که برم دستشویی
(اینو یادم رفت بگم آمپول فشار که زدن بعد یه ساعت کیسه ابم پاره شد )
خوردم نوار قلب رو درآوردم رفتم سرویس ولی نمی‌تونستم دستشویی کنم
ساعت ۳بع ظهر به بعد دیگه دردم خیلی زیاد شده بود فقط زورم می‌گرفت دکتر هم می‌گفت زور نزن دهانه رحمت ورم میکنه
مامان ماهلی مامان ماهلی ۷ ماهگی
ماما اومد معاینه کرد و گفت که ۴ سانت شده
ساعت ۱۰:۲۰ بود حدودا
متخصص اومد و بی حسی اپیدورال زد
اون لحظه داشتم از درد کمر و دلدرد میمردم
دوباره گفتن بخواب که دارو پخش بشه
من با درد زیاد دراز کشیدم
کم کم حس کردم بدنم داره گرم میشه!
کم کم بدنم بی حس شد
باورتون نمیشه جزو بهترین و سبک بال ترین حس هایی بود که تو عمرم داشتم!
خیلی حس عجیب و خوبی بود اونقدر آرامش داشتم
ماما اومد روم پتو انداخت گفت بخواب که برای مرحله ی آخر آماده بشی!
خیلی حس خوبی بود!
بعد به دکترم زنگ زدن که بیاد
بعد از حدود ۴۵ دقیقه دکترم اومد و من و معاینه کرد گفت فول شده!!!
همه تعجب کردن!
حالا دهانه ی رحم من ۱۰ سانت باز شده بود ولی منتظر بودن بیحسی از بین بره که من بتونم همکاری کنم و زور بزنم
بعد از حدود نیم ساعت من دردهام و کامل حس میکردم
پاهام بی حس بود ولی انقباض های شکمم و حس میکردم
که ماما اومد از من خواست زور بزنم
من هم از قبل تحقیق کرده بودم که اولا بیخودی زور نزنم
یعنی زمانی که دکتر خواست زور بدم
دوم اینکه بیتابی و بیقراری نکنم که انرژیم بیخودی از بین نره
مامان پسر کوچولو مامان پسر کوچولو ۹ ماهگی
تا رسیدیم بیمارستان کل کیسه آبم خالی شد رفتیم معاینه کرد گفت باید بستری شی دیگ ان اس تی گرفتن دید انقباض دارم ۳فینگر باز شده رفتم زایشگاه ساعت ۵ دردام ده دقیقه ای شد داد میزدم همیش التماس میکردم بیان بالا سرم ترسیده بودم گفتم میمیرم شده بودم ۳۵ هفته ۲ روز همش ترسم از این بود بچم بره دستگاه یا اتفاقی بیوفته
ساعت ۶ نیم صبح دردام شد هر ۴ دقیقه ساعت رو به رو بودم همش جیغ میزدم
اومدن معاینه کردن دیدن ۷سانت شدم گفت زور بزن تو و رفتن
منم همش زور میزدم جیغ میکشیدم ساعت ۷ اومدن دیدن ۱۰ سانت شده ریختن سرم فشار میدادن شکمم ک بچه بیاد رحمم خشک شده بود نمیومد بچه
لگنم کوچیک بود گیر کرده بود خودمم نفس کم آورده بودم اصلا نمیتونستم تکون بخورم آمپول فشار رو دوبار زدن بهم
دکتر هی میگفت زور بزن بچه تا نصفه اومده نمیشه سزارین کرد الان بچه از دست میره
من دوباره شروع کردم ب زور زدن ساعت شد ۷:۱۵ دقیقه بچه رو با دستگاه کشیدنش گذاشتن رو شکمم دکتر گفت مبارک باشه مامانی بچت سالمه سالم بدنیا اومد باز جفتم زد بالا ریختن سرم جفتم رو کشیدن بیرون
کلی بخیه خوردم بچم ۳۵هفته ۲ روز با وزن ۲۶۰۰ بدنیا اومد
ولی با زردی خیلی شدید و بالا ی روز خونه بودیم و بستری شد بیمارستان دوباره ۳۰درجه زردیش بود ۶روز داخل مراقبت های ویژه بود خونش تعویض شد و بهتر شد مرخص کردیم خودم تا ۱۰ روزگی بیمارستان بودم افسرده شدم حال روحی خوبی نداشتم🥰اینم از تجربه زایمانم و الان پسر عجول شده ۳ماهه زندگیه من😍
مامان هلنا مامان هلنا ۲ ماهگی
پارت اخر

و من محو بچه ای بودم که از جنس و خون من بود
گفتن زور بده جفت بدنیا بیاد گفتم زورم تموم شده نمیتونم گفتن زور بده الان وقت شوخی نیست ی چند تایی زور دادم که جفت بدنیا اومد بهم بیحسی زدن و شروع کردن به بخیه زدن داخلی هارو که اصلا نفیهمدم بیرونی هام نمیدونم کجاش بود گفت به اونجا دست بزنی صداش میره بالا که بنده کرمامم فعال شد و گفتم اخ یواش تر چخبره با اینکه اصلا چیزی حس نکردم بعد بخیه زدن گفتن جوری دوختیمت که با اولین رابطه شوهرت بگه دمشون گرم 😑😂چ چیز تنگی درست کردن (ک واقعانم آونجوری بود از قبلشم تنگ تر شده بود با اولین رابطه )تا ساعت یک چهل دقیه بخیه ها تموم شد رفتن ساعت دو بود یکی اومد شکممو فشار بده خیلی بد بود از زایمان بدتر بود با هر فشار اون من دستشو فشار میدادم که گفت نکن گفتم خب درد داره ولم کرد رفت گفتن میتونی به همراهت بگی بیاد داخل ماماهمراه که داشت میرفت به گفتم به همراهم بگه بیاد داخل همراهم اومد داخل تا ساعت چهار تو بلوک زایمان بودیم ساعت چهار فرستادنم بخش ساعت چهار نیم دخترمو اوردن من دیگه تا صبح نخوابیدم صبح ساعت هشت بود اومدن بخیه هامو چک کردن و شکممو معاینه کردن گفتن ساعت شیش مرخصی من که فضای بیمارستان سنگین بود برام گفتم نمیمونم ساعت دونیم اومدم خونه

اینم از تجربه زایمان طبیعی من سوالی داشتید بپرسید جواب میدم
و اینم بگم من در طول بارداری هر روز پیاده روی میکردم و ورزش میکردم مسافرت میرفتم که خیلیی تاثیر داشت تو زایمانم
مامان جوجو علی🧸😅 مامان جوجو علی🧸😅 ۶ ماهگی
پارت 3

خلاصه ساعت هفت و نیم بود دیدم کلا زیرم خیس شد تا ملافه بالا زدم دیدم بعله زیرم پر خونه🫤
ماما و دکترا و صدا زدم اومدن بالا سرم دکتره تا حال منو دید اکسیژن وصل کرد
خودش معاینه کرد گفت دختر جون تو که سه سانتی چرا بستری کردن فقط اون لحظه دلم میخواست موهاش و بکنم😅🤣
خلاصه کیسه ابم و پاره کرد گفت بچه آن مدفوع کرده نمیتونی طبیعی بزایی باید بری سز اونم اورژانسی منم از بس گریه میکردم همش باهام دعوا میکرد خلاصه اومدن ازم آزمایش بگیرن منم چون لج کرده بودم میگفتم تا مامانم نیاد نمیزارم ازم آزمایش بگیرین دیدن من خیلی لجباز و ی دنده تشریف دارم مامانم اومد اونم گریه منم گریه میکردم و بگم بخاطر این گریه ها نوار قلب بچه خوب نمی‌زد دیگه سریع سوند وصل کردن که اصلا چیز وحشتناکی نبود سوار ویلچر شدم و راهی اتاق عمل وارد اتاق عمل که شدم عموی همسرم چون دکتر همون بیمارستان زنگ زد که این مریض عروس داداشمه اون لحظه بود که رفتارا باهام صدو هشتاد درجه فرق کردخلاصه دوتا آقا بلندم کردن گذاشتم روی تخت و یکی کمرم و گرفت که آمپول بی حسی زدن من خودم درخواست بیهوشی داشتم اما قبول نکردن آمپول که زدن پاهام داغ شد پرده رو کشیدم جلو روم و بهم گفتن صحبت نکن 🙃
ی دفعه ای انگار نفسم راحت شد دیدم صدای گریه میاد منم با گریه نیکان گریم گرفته بود آوردن گذاشتن روی شکمم که بهترین حس دنیا بود و قلب من ساعت ۸و بیست دقیقه روز ۱۱اردیبهشت ب دنیا اومد 💃💃💃🧸🖤
مامان ninimaryam مامان ninimaryam ۷ ماهگی
من کفتم زور دارم خیلی از درد خارجه‌گفت‌ما بهت امپول زور نزدیم گفتم به خدا زور دارم ماما اومد چک کرد بدو بدو رفت بیرون دیدم‌داره با اونیکی‌ماما پچ‌پچ‌میکنه‌اومد‌گفت‌زنگ‌زدیم‌دکتر بیاد زایمان میکنی گفتم ساعت چنده کفت ۲:۳۰ منم از طرفی ناراحتم که از شوهرم خبر ندارم نگو‌اونده‌خودشو‌رسونده بیرونه ولی من‌نمیدونم اونیکی‌پرستار که جوون تره اومد معاینه کرد گفت وای بچه بیرونهدکه زور بزن‌اونیکی‌گفت‌نزن‌بزار‌دکترت بیاد ازین حرفا دیدن‌داره بچه میاد منو بردن اتاق زایشگاه هیچکس نبود بیمارستان یدونه من بودم تو بخش منو که میبردن زایشگاه مامانم و مادر شوهرمو دسدم‌ولی شوهرم نبود ته دلم‌خالی شد . از شانس‌من دوتا ماما که بودن اونجا نثل فرشته بودن خیلی مهربون و هوای متو داشتن .نگو شوهرم احازه گرفته بیاد منو ببینه هیچکشو‌نمیزارن ولی یهمو دیدن مهدی اومد بوسم کرد دیدمش رفت دکترم اومد چندتا زور زدم ولی واسه زور اخر دیگه خسته بودم زورم‌ تموم شده بود یکی از ماماها رو شکمم بود فشار میداد مه کمکک‌کنه
مامان آرسام 💙 مامان آرسام 💙 ۸ ماهگی
تجربه ی زایمان 3♥️
منم گریه میکردم شدید سریع رفتم تاکسی بگیریم تا نشستم داخل ماشین که برم خونه درد هام شدید شد هر چی گفتن بریم بیمارستان نرفتم گفتم میرم خونه تموم درد هامو میخوردم بعد میام بیمارستان از خونه تا بیمارستان نیم ساعت راه بود رفتم خونه با کمک بقیه راه میرفتم گریه میکردم قابل تحمل نبود درد هام از ساعت ۶نیم تا ساعت ۱۰ نیم داخل خونه درد خوردم ساعت ۱۰ نیم گفتم بریم بیمارستان ماشین آوردن با شوهرم و خواهرشوهرم و برادرشوهر رفتیم تا رسیدم بیمارستان معاینه کرد گف ۴نیم سانتی سریع لباسهامو تنم کرد هنوز پذیرش نکرد بودن منو منو برد داخل بخش سرمو گذاشت ماما اومد معاینه کرد کیسه آب مو پاره کردن بعد نیم ساعت که درد میخوردم آمد گف ۸ سانتی زور بزن منو همکاری میکردم هر کاری میگفت میکردم بعد یک دو ساعت که درد میخوردم اومد گفت بلند شو بچه سرش بیرونه منم نمیتونستم راه برم خود ماما کمک کرد رفتم رو تخت جاک داد ۱۲:۲۰ دقیقه زایمان کردم تا بچه رو گذاشت روسینم تموم دردهای آروم شد خدا روشکر گذشت ولی خیلی سخت بود برام تا سه شب خواب میدیدم 😁ولی بدن تا بدن است بعضی ها کمتر درد دارن بعضی ها بیشتر
مامان آوا مامان آوا ۸ ماهگی
تجربه زایمان
خیلی دیره ولی الان وقت کردم بیام بگم
خیلی خیلی ورزش میکردم و فعالیت داشتم از ساعت ۴ صبح بیمارستان پاستور بستری شدم با دهانه رحم ۴ سانت باز...۳۸ هفته و ۵ روزم بود
اپیدورال درخواست کردم.دردی نکشیدم همه چی خیلی عالی بود.ساعت ۹ صبح ده سانت فول شده بودم همه ماماها میگفتن عالیه..ولی متاسفانه سانت اخر هرچی میگفتن زور بزن من بی حس بودم و انقباضا رو نمیفهمیدم زور نمیزدم.اپیدورال رو قطع کردن و من هزار بار مردمو زنده شدم از درد
زور میزدم اما بی فایده
ساعت ۱۲ ظهر ضربان قلب بچم اومد پایین و دکترم گف ببرین سزارین اورژانسی
کمتر از دو دقیقه تو اتاق عمل بودم از شدت ترس تمام بدنم میلرزید التماس میکردم بیهوشم کنن اما بیحس بودم و نمیدونم چی تزریق کردن خابم برد.اتاق ریکاوری ک بودم بهم گفتن بیهوش نکردیمت ..خابیدی
خداروشکر خداروشکر بعد از تحمل دردای زیاد دخترم سالم بغلمه
صدبرابر سزارین بهتر از طبیعیه
دکترم دکتر آیتی بود از بیمارستان و دکتر راضی بودم
هزینه سزارین اورژانسی با اتاق خصوصی با اپیدورال با بیمه تامین شد ۱۴ ونیم