۷ پاسخ

چند تا دختر وپسر داری به سلامتی؟

خدارو شکر به سلامتی فارق شدی

خداروشکر الان بچه ات بغلته
شما هم مثل من سن پایین سه تا بچه داری
من 20سالگی سه تا بچه هامو داشتم 28سالگی چهارمی رو آوردم

منم گرمی زیاد میخوردم سر بارداریم جفتم تیکه تیکه درومد، آخرم کورتاژ دستی کردن تا درومد

من تو بیمارستان بستری شدم بخاطر آب دورش کم بود
یعنی حدودا آب دورش نبود
بعد ۴ بعد از ظهر بستری شدم هنوز ناهار نخورده بودم
بهم میگفتن نخور شاید اورژانسی بخایم ببریمت اتاق عمل
گفتم بابا من گشنمه اینطور ک نمیشه
دیگ خوردم
بعد موقع شام میگفتن شام نخور شاید دردت بگیره تهوع بگیری
بازم چند تا لقمه خوردم گفتم یه چی بخورم جون داشته باشم
مگ گشنه باشی میشه

خداروشکر ک ب سلامت زایمان کردی

متولد چندی که ماشالا ۳تا بچه داری😁

سوال های مرتبط

مامان ninimaryam مامان ninimaryam ۷ ماهگی
من کفتم زور دارم خیلی از درد خارجه‌گفت‌ما بهت امپول زور نزدیم گفتم به خدا زور دارم ماما اومد چک کرد بدو بدو رفت بیرون دیدم‌داره با اونیکی‌ماما پچ‌پچ‌میکنه‌اومد‌گفت‌زنگ‌زدیم‌دکتر بیاد زایمان میکنی گفتم ساعت چنده کفت ۲:۳۰ منم از طرفی ناراحتم که از شوهرم خبر ندارم نگو‌اونده‌خودشو‌رسونده بیرونه ولی من‌نمیدونم اونیکی‌پرستار که جوون تره اومد معاینه کرد گفت وای بچه بیرونهدکه زور بزن‌اونیکی‌گفت‌نزن‌بزار‌دکترت بیاد ازین حرفا دیدن‌داره بچه میاد منو بردن اتاق زایشگاه هیچکس نبود بیمارستان یدونه من بودم تو بخش منو که میبردن زایشگاه مامانم و مادر شوهرمو دسدم‌ولی شوهرم نبود ته دلم‌خالی شد . از شانس‌من دوتا ماما که بودن اونجا نثل فرشته بودن خیلی مهربون و هوای متو داشتن .نگو شوهرم احازه گرفته بیاد منو ببینه هیچکشو‌نمیزارن ولی یهمو دیدن مهدی اومد بوسم کرد دیدمش رفت دکترم اومد چندتا زور زدم ولی واسه زور اخر دیگه خسته بودم زورم‌ تموم شده بود یکی از ماماها رو شکمم بود فشار میداد مه کمکک‌کنه
مامان پسر کوچولو مامان پسر کوچولو ۹ ماهگی
تا رسیدیم بیمارستان کل کیسه آبم خالی شد رفتیم معاینه کرد گفت باید بستری شی دیگ ان اس تی گرفتن دید انقباض دارم ۳فینگر باز شده رفتم زایشگاه ساعت ۵ دردام ده دقیقه ای شد داد میزدم همیش التماس میکردم بیان بالا سرم ترسیده بودم گفتم میمیرم شده بودم ۳۵ هفته ۲ روز همش ترسم از این بود بچم بره دستگاه یا اتفاقی بیوفته
ساعت ۶ نیم صبح دردام شد هر ۴ دقیقه ساعت رو به رو بودم همش جیغ میزدم
اومدن معاینه کردن دیدن ۷سانت شدم گفت زور بزن تو و رفتن
منم همش زور میزدم جیغ میکشیدم ساعت ۷ اومدن دیدن ۱۰ سانت شده ریختن سرم فشار میدادن شکمم ک بچه بیاد رحمم خشک شده بود نمیومد بچه
لگنم کوچیک بود گیر کرده بود خودمم نفس کم آورده بودم اصلا نمیتونستم تکون بخورم آمپول فشار رو دوبار زدن بهم
دکتر هی میگفت زور بزن بچه تا نصفه اومده نمیشه سزارین کرد الان بچه از دست میره
من دوباره شروع کردم ب زور زدن ساعت شد ۷:۱۵ دقیقه بچه رو با دستگاه کشیدنش گذاشتن رو شکمم دکتر گفت مبارک باشه مامانی بچت سالمه سالم بدنیا اومد باز جفتم زد بالا ریختن سرم جفتم رو کشیدن بیرون
کلی بخیه خوردم بچم ۳۵هفته ۲ روز با وزن ۲۶۰۰ بدنیا اومد
ولی با زردی خیلی شدید و بالا ی روز خونه بودیم و بستری شد بیمارستان دوباره ۳۰درجه زردیش بود ۶روز داخل مراقبت های ویژه بود خونش تعویض شد و بهتر شد مرخص کردیم خودم تا ۱۰ روزگی بیمارستان بودم افسرده شدم حال روحی خوبی نداشتم🥰اینم از تجربه زایمانم و الان پسر عجول شده ۳ماهه زندگیه من😍
مامان اوین مامان اوین هفته دوازدهم بارداری
تجربه زایمان ۲
ولی با پارتی مادرشوهرم امد حتی نمیزاشتن من برم دسشویی هیچ پرستاریم دستم نمیزد اولش صدا جیغ میومد من میگفتم خدا مرگشون ده چی خبره خودم که دردم گرفت زایشگاه رو سرم گرفته بودم یعنی
ساعت ۱ شب امد معاینه بازم ۱سانت بودم اصلا باز نمیشد ساعت ۴صبح ی دکتری امد من دردام زیاد شده بود هر ۵دقیقه میگرفت وول میکرد پاهامو ت شکمم جمع میکردم مادرشوهرم میگرفت وباز میکرد هم تو خودم جمع میشدم هی غش میکردم باز از درد بهوش میومدم ..امد بهم گفت بلند شو راه برو من ۱۰ دقیقه اسکات زدم راه رفتم کمرمو قر دادم امد شدم ۸سانت ساعت ۵صبح خیلی درد داشتم ولی ی چیزی که داره میشه تحمل کرد با اب داغ ودسشویی رفتن رو ورزش کردن کنترل میشد انقدری جیغ زده بودم انرژی نداشتم نمیتونستن ساکتم کنن یعنی ..خلاصه ساعت ۶گفت زور بزن انقدر زور زدم ساعت ۸ صبح شدم ۱۰ سانت پاهامو با دستام گرفتم به مقعدم زور میزدم ی نفس میگرفتم دوباره میگفت محکم واستوار بزن بردنم رو تخت زایشگاه من اول نفس کشیدم بعد بصورت زیاد واستوار زور کردم با ۵تا زور محکم سرش امد بیرون دست زدم ذیدم سرش تو دستمه اینجا اصلا درد نداشتم فقط تا ۸سانت درد داشتم ولی از جیغهام دیگه زور نداشتم از ۶صبح تا۲کلی بهم سرم زدم ابمیوه چایی نبات فشارم پایین بود بعد گفت دستاتو بردار چرا دستتو میزنی به سرش همش تشویقم میکرد خدا خیرش بده الهی میگفت تو میتونی زور بزن اره اخراشه یعد قیچی انداخت هنوز بی حس نبودم ی جیغی زدم خیلی درد داشت میگفت جیغ نزن بچه برنگرده باز بی حسی زد ولی زیاد تاثیر نداشت بچه رو کشید بیرون گذاشت رو شکمم