تجربه زایمان پارت ششم

تا اینجا ماماها کنارم بودن
دیگ دکتر خودم اومد و شروع کرد به چک کردن
و خیلی زود رسیدیم به مرحله زور زدن
من ک خب خیلی چیزی حس نمیکردم
ولی تلاشمو میکردم زور بزنم و ماما هم فشار میورد به شکمم
دکتر برام برش زد و بعد از چندتا زور و فشار
بچم یهو شکمم خالی شد و بچم ساعت ده نشده تو‌۳۸ هفتگی
به دنیا اومد و‌گذاشتنش تو بغلم😭😍
باورم نمیشد ، بهترین حس دنیا بود
شوهرمم از اتاق رفته بود بیرون و‌همون لحظه رسید
و بند ناف بچه رو برید
دوتایی باهم از شوق گریه میکردیم
الحمدلله شرایط خوب بود و بخیه هم طبق گفته دکتر کم خوردم .
نمیدونم اگر بازم به عقب برگردم طبیعی زایمان میکنم یا نه
چون واقعا درد بدیه فقط تنها نقطه مثبت من این بود که از وقتی رسیدم بیمارستان و شدید شدن دردهام تا زایمان کردنم ۳ ساعت طول کشید
و من واقعا تند تند باز میشدم .
و اینکه الحمدلله حال آدم بعد زایمان و
روزهای آتی اش خوبه و من خیلی کارهارو خودم میکنم .
بخیه خوردن هم انقدری ترس نداشت و مشکلی ایجاد نمیکنه .
برای دستشویی رفتن هم انگار واقعا ترس وجود داشت که بازم الحمدلله فقط ترس بود و در واقعیت
اتفاق بدی قرار نبود بیفته .
روز بعد از زایمان دکترم بهم گفت آفرین دختر حرف گوش کن و انگار بهم کاپ قهرمانی دادن 🤣
این بود تجربه زایمان مامانی که از بیخ نمیخواست طبیعی زایمان کنه
ولی انگار خدا براش جور دیگه ای رقم زده بود 🤣😍

مرسی از همه راهنمایی هاتون
و‌کمک ها و توصیه هاتون.

۸ پاسخ

ببخشید دکترتون کی بود؟

عزیزم این اپیدورال ک میزنن بعدش ک بی حسیت تموم شد مث سزارین درد نداری؟

مبارکه عزیزم ولی یه چیز بگم دعوام نکنیدا اگه میترسین نرین الان کمپین طببعی راه افتاد هردکتری راضی کنه مریض طبیعی شه پول میدن بهش دولتی ۲ ملیونه خصوصی نمیدونم چقد اگه واقعا دوست دارین میتونین برین اگه ام نه ریسک نکنین

خداروشکر ک راضی بودی و فسقلیت سالم تو بغلته

خب خداروشکر
عالی پیشرفتی
برا ماهم دعا کن🥺

اخ من شنیدم میگن اپیدورال زایمانو طولانی میکنه حقبقته ینی؟واینکه منم دلم میخاد طبیعی زایمان کنم ولی نمیدونم باید چیکارکنم بگم دکترم معاینه تحریکی انجام بده؟؟دگ توان تاچهل هفته وایسادن ندارم میخام حداعقل دگ تا38هفته زایمان کنم چیکارکنم ب نظرت ممنون میشم کمکم کنی

بقیه اش

خوب بوده بازم روند زایمانت من ۲۴ ساعت درد کشیدم تا زایمان کردم در ۴۰ هفتگی

سوال های مرتبط

مامان پناه💞 مامان پناه💞 روزهای ابتدایی تولد
خب خانما تجربه زایمان طبیعی من!!!
اول از همه بهتون میگم هر روشی که خودتون دوست دارید برای زایمان برید
من تا دقیقه نود سزارین میخواستم هیچکس قبول نکرد ولی خداروشکر الان از طبیعی هم راضیم
من از ۲۲ آبان درد داشتم ولی نرفتم
۲۴ م دردام خیلی خیلی ناجور شد‌
که رفتم بیمارستان ساعت ۲ و نیم ظهر چکم کرد گفت ۲ سانتی احتمالا ترخیص بشی معاینه تحریک انجام داد که درد نداره
دیگه نشستم توی سالن که شد پنج و نیم رفتم گفت چهار سانتی و نامه بستری داد
ساعت ۶ و نیم وارد زایشگاه شدم
دردام بیشتر و بیشتر شد
رفتم توی اتاق زایمان که ماما همراه هم هم اومد شروع کردم باهام صحبت و اینا یک ساعت بعد شدن ۵ سانت و برام سرم فشار زدن شروع کردم ورزش که بعد حدود یک ساعت و نیم دکتر اومد گفت باورت نمیشه هشت سانته و کیسه آبم و زد و منم دیگه دردام مداوم شد که بهم گفت زور بزن زمانی که دردا میااااد من یه کم همکاری بد بود چون واقعا ترس داشتممم از این قسمت و اما یهویی با کمک دکتر و فشار روی شکمم دخترم به دنیا اومد کههه من از لحظه تولد ترس داشتم اصلا بی درد ترین قسمت بود انگار اون لحظه تمام دنیا بهم دادن شکممم‌ یهویی خالی شد 🙂و اینم بگممممم اصلا برش و بخیه درد نداره اصلاااااااا من برای این موضوع هم ترس داشتم فقط بعد زایمان خوب بهشون رسیدگی کنید ❤️اینم از تجربه زایمان طبیعی من❤️
مامان محمد حسین 👼🏻 مامان محمد حسین 👼🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان من 5
ماما همراهم خدا خیرش بده خیلی آدم خوبی بود از دکترم اجازه گرفت که موقع زایمان کمکم کنه و دکترم هم اجازه داد بعد از چند بار زور زدن به یک دو سه دکتر ،ماما که زیر پاس یه چهار پایه گذاشته بود که قدش از تخت خیلی بالاتر بیاد با فشار دست روی رحمم و با زور من بالاخره بچه خارج شد 😍حس خیلی خوبی بود چون می دونستم که دیگه درد نمی‌کشم و بچه رو گذاشتن رو سینه ام و واقعا حس فوق العاده ای بود و بعد بچه رو بردن برای وزن و ... و دکتر بهم گفت چون آرام بخش داری می تونی بخوابی تا بخیه بزنم و من آروم چشمام رو بستم و اونجا بود که چند تا ماما وارد اتاق شدن و همه میگفتن ای واااای بیچاره چقدر پاره شده !وای چقدر آش و لاش شده و دکتر هم دعواشون کرد و گفت از اتاق برید بیرون !!اگر بیدار بشه و بشنوه می‌ترسه ،فقط‌یه نفر ماما همراه من داخل اتاق بمونه و همه برن بیرون !!اونجا بود که چشمام رو باز کردم و گفتم خیلی پاره شدن ؟و دکتر گفت بله متاسفانه ولی تحمل کن و طاقت بیار تا خوب بخیه بزنم و خلاصه حدود یک ساعت و نیم بخیه زدن و اینجور کارا طول کشید و قسمت مقعدم هم چون نمی تونست بی حس کنه بهم گفت تحمل کن و اگر درد داشت فریاد بزن و خودتو سفت نکن و من تحمل کردم،متاسفانه به علت پارگی خیلی زیاد دو روز بیمارستان بودم و خیلی درد هم دارم و واقعا وضعیتم سخته ولی خب چه میشه کرد مادر شدن دردسر داره و من به عشق فرزندم این رو به جون خریدم ،امیدوارم تجربه ام به کارتون بیاد اول اینکه مانای همراه حتما بگیرید و بعد هم اتاق خصوصی بگیرید چون برای آرامش بعد از زایمان خیلی موثره 😍😍
مامان دلارا❤️🌱 مامان دلارا❤️🌱 ۲ ماهگی
مامان فرحناز 😍♥ مامان فرحناز 😍♥ ۷ ماهگی
تجربه زایمانم
29تاریخم بود رفتم بهداشت نامه گرفتم بعد 30 ساعت 6عصر رفتم بیمارستان اول معاینه کردن گفتن 1سانت ولی بچه پایینه خیلی وریزه زود زایمان میکنم یعنی بستریم کردن اول بهم امپول فشار وصل کردن دردام کم کم شروع شد من هم فقط درد کمر حس میکردم دیگه حالم داشت بد میشد یه دوتا خانم باهام بودن ساعت 2شب زایمان کردن من موندم بعد درد کشیدم کیسه رو پاره کردن بهم گفتن 3سانت شدی خوب دارب پیشرفت میکنی ولی من خیلی حالم بد بود نتونستم تحمل کنم از اتاق زایمان فرار کردم رفتم دم در همرو دعوا کردم فقط میگفتم سزارین کنید قبول کردن خیلی خیلی کمر درد میکرد حس میکردم داشت از هم جدا میشد 2روز کامل درد کشیدم روز دوم دیگه خود به خود زور میزم انگار زور از خودش میومد بعد ساعت 12شب زاییدم اماخیلی خیلی تجربه بدی بود برام اما خوشحالیش وقتی دخدرمو بهم دادن زیاد هم بخیه خوردم اما خیلی وحشتناک بود اصلا اصلا دیگه به طبیعی فکر نمی کنم حالم به مرگ رسید اما خدا نجاتم داد واقعا خدارو شکر الان یکم خوبم ودخترم خوبه خدارو شکر ♥
مامان میران مامان میران ۱ ماهگی
زایمان پارت سوم
مامانمو از اتاق بیرون کردن منو گذاشتن رو تخت زایمان گفتن زور بزن خیلی عالی پیش داری میری سر بچت مشخص شده بود دوسه تا زور بزن جیغ نکشی به دنیا میاد
من همش از بریدن واژن ترس داشتم تو زایمان طبیعی 😑انقدری که قدرت زور بالا بود درد داشتم اصلا برش اونو متوجه نشدم حتی بی حسی هم نزده بودن برام دو سه تا زور از ته دلم زدم سر پسرم اومد بیرون هی گفتن نفس بگیر زور بزن که کل بدنش اومد اون لحظه انگار روح از بدنت خارج میشه حس ازادی نمیدونم چجوری بگم ولی حس خوبی بود با تموم درداش 🥺
خلاصه از زمانی که دردم گرفت برای زایمان کلا دوساعت درد کشیدم تا دهانه رحمم باز بشه ۱۰ دقیقه هم خود بچم بیرون اومدنش طول کشید از زایمانم خیلی راضی بودم پرستارا و دکترای خوبی بودن نزاشتن برای اولین بار خاطره بد برام به جا بمونه 🫠
اینم تجربه من شاید به دردتون بخوره حین زایمان فقط جیغ نکشین اصلا تاثیری نداره تا میتونید زور بزنیدو نفس های عمیق بکشین
انشالله که همتون خوش زایمان باشید❤️
مامان آوین بلا💋👀 مامان آوین بلا💋👀 ۱ ماهگی
من اون روزی ک گفتم زنگ زدن از بیمارستان و میرم بستری بشم رفتم و کار های بستریم انجام شد دیگه تا کارا انجام شد ساعت ۶ و ۷ بود ... اون موقع اومدن لباس بهم دادن و سرم فشار و اینا وصل کردن و تا یکی دو ساعت حالم خوب بود ولی یکم درد داشت سراغم میومد . ساعت ۸ و نیم و ۹ دردام شروع شد شدید شدن پرستار گفت میخوای ماما همراه بگیری منم انقد درد داشتم از خدام بود یکی پیشم باشه چون داشتم دیوونه میشدم توی اون اتاق تک و تنها
چند دیقه یبار هم میومدن معاینه ام میکردن ک اذیت میشدم خیلی ...
دیگه ماما اومد و ورزش هارو باهام شروع کرد ک خیلی سخت بود موقع درد اون ورزش هارو انجام بدی ... ولی به زور هم ک شده بود همراهی میکردم ...
اون شب ۹ نفر پشت سر هم زایمان کردیم همین کارو سخت تر کرده بود چون وقتی من ده سانت باز شدم مامام گفت زور نزنی فعلا تا بریم اتاق زایمان ..
خلاصه ک رفتم اتاق زایمان و انقد درد کشیدم و زور زدم ک نفسم داشت بند میومد واقعا
دکتر گفت پوست دهانه رحمش کلفته بچه بیرون نمیاد به زور و بدبختی دیگه آخرش برش زدن و دنیا اومد اون لحظه کل درد هام تموم شدن بعدش هم بخیه زدن ک یکم درد داشت ولی خب قابل تحمل بود ...
بعد ک بخیه ها تموم شدن لرز بدی داشتم انگار ک داشتم میمردم تموم بدنم میلرزید .. بعد از لرز هم تب کردم تا صبح
دیگه خلاصه فرداش ساعت ۱۱ ترخیص شدم و تمام
مامان هایان مامان هایان ۴ ماهگی
سلام خوبید من 23 تیر ماه بستری شدم 24 ساعت 6 عصر زایمان کردم می‌خوام تجربه مو بگم
اول از اینکه خیلی زایمان سختی داشتم
من با قرص دارو دردام شروع شد خوب بعدش تا 5 سانت تونستم تحمل کنم بعد از از گاز استفاده کردم ت بیمارستان تا 10 سانت ک فول شدم هیچ دردی احساس نکردم فقط یکم احساس دشویی بزرگ داشتم اونم بعد ک خواستم برم سرویس دکترم نذاشت گفت بچه آن داره میاد زور بده ت تخت تا 10 دقیقه زور دادم بی فایده بود رفتیم اتاق زایمان ک‌ آنقدر زور دادم طاقت نداشتم دیگه بعد دکتر برش زد چند بار با زور و فشار شکم بچم به دنیا اومد ولی اصلا گریه نکرد با ترس دکترم و پرستار ها پیش من رفتند سمتش نمی‌دونم چی بود به دهنش و بینی اش زدند چند تا سیلی هم به باسنش گریه کرد دیگه بند ناف شو بریدند خون از بند ناف گرفتند بردنش منم بعد چند دقیقه بعد جفتم دکتر در آورد بی حسی زد بخیه زد ولی چون برشی که خورده بودم خیلی زیاد بود بیحسی که زدند بعد چند دقیقه اثرش رفت احساس میکردم باز هم بهم گاز دادن. گذاشتم رو دهنم تا اتمام دیگه چیزی احساس نکردم خوابم میومد. خلاصه بعد نیم ساعت اونجا اتاق زایمان نگهم داشتم ببینم سر گیجه چیزی دارم چون نداشتم بردنم بخش بچه ام ک چون مدت بیشتری ت کانال زایمان مونده بود دچار تنگی نفس شده بود بعد 3 ساعت نیم ک بچم دستگاه رفته بود آوردم پیشم
مامان همتا مامان همتا ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
به بیمارستان که رسیدم پرستار بخش وضعیت منو دید گفت مستقیم برو اتاق زایمان نیازی به بستری نیست. وارد اتاق زایمان ک شدم دردای شدیدی داتشم حدودا هر یک ربع. ماماهمراهم اومد و انژوکت زدن و شروع کردیم به ورزش. همه چیز خوب بود و ماما گفت اگ همینجور پیش بری چن ساعت دیگ دخترت بغلته
منم سرخوش و خوشحال دردا رو تحمل میکردم و تند تند ورزش میکردم .حدود ساعت ۱۰ صبح ماماخصوصیم اومد و معاینه کرد گفت ۴ سانتی . ولی نوار قلب بچه افت کرده . بازم ورزش کن تا ببینیم چی میشه.
همچنان درد میکشیدم و ورزش میکردم .همسرمم میامد سر میزد و دلگرمیم بود. وان آب گرم پر آب کردن و گفتن دراز بکش ریلکس کن. منم خیلی آبو دوس دارم واقعا اروم شدم و تو وان نیم ساعتی خوابم برد. بیدارم کردن و از وان اومدم بیرون شروع کردیم باز ورزش کردن اما اصلا دردام خوب نبود و هی داشت کمتر میشد. پزشک هم اومد معاینه کرد و گفت اینجوری خوب پیش نمیره سزارین میشی . گفتم من تمام تلاشمو میکنم فقط کمکم کنید طبیعی دنیا بیاد.بین دردا دعا میخوندم خدا کمکم کنه .دیگ به ۷ سانت که رسیدم خیلی حالم بد شد تهوع داشتم و افت فشار . ضد تهوع زدن و خرما و ابمیوه بهم دادن تا بهترشدم.وارد مرحله زور زدن شدیم .این مرحله سخت ترینش بود. چون حین درد باید زور میزدم تا ده سانت شم. حدودا سه ساعتی زور میزدم تا فول شدم .بعد منو بردن رو تخت زایمان اصلی. ولی توانی برام نمونده بود. نهایت انرژیمو گذاشتم و با کمک ماماها و پزشک دختر گلم به دنیا اومد . نگم براتون از حس بعد از دنیا اومدن گل دخترم . بهترین حس دنیا بود .همه دردا تموم شد و ارامش بسیاری نصیبم شد
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
پارت ۳

تا گفت وسایل استریل فهمیدم ک میخوان برش بزنن
قبل برش امپول بیحسی زدن به اون قسمتی ک قرار بود برش بخوره بعد برش دادن ک من از برش هیچی نفهمیدم فقط موقعی ک دخترم سرش داشت فشار میاورد به دهانه واژنم یکم حس سوزش داشتم
ساعت ۱۸ و ۱۰ دیقه تقریبا دخترم دنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم ک واقعا بهترین حس دنیا بود تا موقعی ک تو بغلم بود همه دردام تموم شد ک بعدش ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت مخصوصش و اونور دخترمو تمیز کردن این سمت هم مامایی ک عامل زایمانم بود دوباره یه بی حسی به قسمت برش خورده زد و شروع کرد بخیه زدن ک خب حرکت رفت و امد نخ و سوزن بخیه رو حس میکردم ولی درد و سوزش اصلا فقط یکی از بخیه هام یکم سوخت
بعدش گفتن همسرم اومد بالا سرم و بعد اون مامانم و مادرشوهرم اومدن بالا سرم یکی یکی بعد بچه رو بردن بخش نوزادان و ماما هایی ک بالا سرم بودن شروع کردن به فشار دادن شکمم ک خوب اینم یکم درد داشت ولی قابل تحمل تر بود برام
دوساعت بعدش هم منو انتقال دادن به بخش و دخترمو اوردن پیشم
من اصلا دوست نداشتم طبیعی زایمان کنم چون واقعا بعدش مراقبت از بخیه ها یکم برام سخت بود و تا حدودا یه هفته هم موقع نشستن و بلند شدن حس سوزش تو قسمت اخرین بخیه داشتم ولی الان کاملا خوب شدم فقط خونریزیم تا قبل ده روز کم بود ولی الان دوباره شدید شده و امروز اندازه یه کف دست ( اندازه خود کف دست به غیر انگشت ها ) ازم لخته خون اومد
در کل بد نبود برام زایمان طبیعی اونقدری ک فکر میکردم سخته و نمیتونم نبود
همه سختیش برای من همون لحظه ک گفتن فول شدی و زور بزن بود تا لحظه دنیا اومدن دخترم بعدش دیگه سختی نداشتم