۵ پاسخ

انشالله
منم تا هفته پیش هر جا عروسی میرفتم نمیبردمش ولی ترسیدم گفتم شاید عادت کنه بعدها نمونه
هفته قبل رفتیم پسرم مثل آقا خوب نشست
قربونش برم

الهی آمین منم ۱۵ روز پیش رفتم عروسی اصلا بهم خوش نگذشت همش گندم تو بغلم بوده دلمم نمیخواد پیش کسی بزارم
البته مادر خودم فوت شده اگه بود میدونم از خودم بیشتر مراقبش بود

انشالله.
منم چند روزه درگیر اثاث کشی هستم با اینکه دخترم خیلی خیلی صبوره ولی شیطونیشو داره. میدونم که میتونم کنار خودم نگهش دارم چون دختر بزرگم هم ١٤ سالشه دوتایی میتونیم ولی شوهرم نمیزاره میگه بزار خونه مامانم. در صورتی که من هر روز از ساعت ٨صبح تا ٩و نیم شب سر کار باخودمه اونجا که طفلی اذیت میشه کسی نظر یا لطفی نداره اینجا که بحث کار خونه هست نمیزارن با خودم باشه. بخدا دلم پر میکشه براش وقتی که ازم دوره دق میکنم

وای حس‌ خیلی بدیه،ماکان هشت ماهه بود که عروسی دوستم دعوت شدم،به اصرار همسرم راضی شدم که برم ،ماکانو هم سپردم به همسر و مادرم،از لحظه ای که شوار ماشین شدم یک لحظه ارومو قرار نداشتم تو مراسم هر لحظه ساعتو نگاه میکردم و هی میگفتم پس کی ششام میارن مراسم تموم میشه یهو اشک تو چشام جمع میشد با فکر کردن بهش،تا برسم خونه دل تو دلم نبود،بی قراریایه بچه شروع شده بود اما بهم نگفتن تا عروسی بهم خوش بگذره،رسیدم خونه بچه گریه من گریههه،قول دادم بهش که دیگه تکرار نشه

الهی امین واقعا سخته منم مجبور شدم چن روز در طول روز تنهاش بزار خیلی سخت بود یادش میوفتادم گریم میگرفت ...خدا حفظش کنه برات❤

سوال های مرتبط