.....
باور نکردم تا با چشم خودم ندیدمش یکمی پیشش نشستم دلم خنک شد بعد رفتم اتاقم صبح ک شد مرخص شدم من ولی بچم دستگاه باید میموند شب ک من خواب بودم بهش یه سرنگ شیر خشک داده بودن ک هضمش نکرده بود و یهو استفراغ کرده بود گفتن بدنش با شیر خشک نمیسازه باید مامانش شیر بده ببینیم اونم اینطوره رفتم بهش دادم که خدارو شکر خوردو چیزیش نشد منم با این حالم گفتم کنارش میمونم و اصلا نمیرم خونه با مامانم موندیم منم سر تخت همراه دراز کشیدم کنار دستگاه بچه سه روزمون اینطور سپری شد ک ازمایش گرفتن گفتن زردیش زیاده نوز باید اینجا بمونین دو روزم بخاطر زردی اونجا بودیم ک سر شش روز واقعا کلافه شده بودیم گفتم با رضایت خودم میبرمش خونه دستگاه زردی براش میگیریم این بود داستان اولین بچه م ک دنیا اومد حالا اینم خدا خودش رحم کنه اینجوری نشه و برام راحت باشه🥲الانم یه دحتر نازو مامانی سه سالو چهار ماهشه خدا بچه های همه رو صحیحو سالم به بغلشون بده خیلی هم طولانی شد ببخشید❤️

۵ پاسخ

خداروشکر که دخترت الان سالم و سلامته، نگران نباش قرار نیست این داستان تکرار بشه دوباره، انشالله بسلامتی این یکیو راحت بغل میگیری و میای خونه

عزیزم دخترتونو چند هفته زایمان کردید؟

بارداری اولت کدوم بیمارستان بودی؟؟

ای جانم تو راهیتون به سلامتی بیاد و خدا حافظ بچه هاتون باشه منتظر خیر و خوبی ها باش بطرفت جذب بشه

چقد خاص بود نوشته ت😍 ایشالله هیچ مامانی بدون بچه ش مرخص نشه... خدا بهت فرج خیر بده

سوال های مرتبط

مامان روژیا مامان روژیا ۴ ماهگی
......
مامانمم هی دلخوشیمو میداد رفته بود واسم عکس بگیره نشونم داد یه دختر معصوم و ناز کوچولو با دیدنش دلم اب شد اون خانمای هم اتاقیم به بچه هوشون شیر میدادن کنارشون بودن منم خیلی دلم به حالم خودم میسوخت ک بچم پیشم نیست همه خوابیده بودن منم از فکر بچم نمیخوابیدم مامانمم هی میگفت بخواب خوابیدم هرجور باشه نصف شب صرای گریه یه بچه می اومد از بیرون اتاق اصلا بند نمیاومد گریه ش منم گفتم این دختر منه مامانمم اونجا نبود دیگه خیلی شک کردم پاشدم ازتخت با هزارتا مکافاتو تحمل درد اومدم پایین و رفتم سالن ک یهو صدای بچه قطع شد رفتم اتاق دستگاه گفتم مامانم اونجا نبود یه زن اونجا بود گفتم اون بچه ای ک خودشو تو شکم مادرش کثیف کرده بود کدومه گفت من خواب بودم دستگاش این بود ولی الان اینجا نممونده نمیدونم بردنش کجا که یهو قلبم ایستاد گفتم خدای نکرده نمرده باشه ک یهو مامانم اومد گفت چرا از جات بلند شدی اومدی اینجا منم گریه کنان گفتم پس بچم کوو مرده چش شده گفت دیوونه شدی مردنی دیگه چیه زبونتو گاز بگیر پرستارا بردنش پیش خودشون اونجا بهش اکسیژن وصل کردن تا همش جلو چشمشون باشه