میشه یکم درد و دل کنم شوهرم کارش افتاده جنوب و این سه ماهی که زایمان کردم به زور یک ماهش رو کنارم بوده هی میرفته و میومده خونه خودم یه شهر دیگه بوده که وسایلش رو جمع کردیم قراره ببره جنوب
الان من رو گذاشته خونه مامانش اینا دو ماهه دارم عذاب میکشم
بدم میاد یکی بپزه بزاره جلوی من بخورم بعدش منت سرم بزاره
دوست ندارم هی راه و بیراه پدر شوهرم بگه شیر خودت رو که نمیخوره بچه رو بزار همین جا خودمون بزرگش میکنیم دل دور بودنش رو نداریم
هر مهمونی که میاد و می‌ره من یه سر باید توبیخ بشم چرا بچه خوابیده مهمانان عزیز نتونستن از بیدار بودنش بهره ببرن
دیشب که دیگه نور علی نور شده بچه رو بردم آتلیه خواهر شوهرم زنگ زده که عکسای بچه رو برام بفرست گفتم خودم میارم نشونت میدم گفت چرا نمیفرستی گفتم بچه خودمه من با شوخی گفتم ولی خانوم جدی گرفته نشسته گریه کرده به پدر شوهرمم گفته مظمون حرفشم این بوده که آره بچه برادر منم هست برای چه برام عکسش نفرستاده باید می‌فرستاده

۱ پاسخ

مامان بابای منم میگن شیرخشک میخوره بذار پیش ما😐ولی از خانواده شوهر بشنوی سخت تره ... تو این مواقع بهتره بهونه دست کسی ندی عکس رو بفرست غریبه نیست .. ایشالا اینام بگذره از اونجا بری

سوال های مرتبط

مامان لیانا🌼 مامان لیانا🌼 ۱۰ ماهگی
سلام خانوما
⛔⛔خانومای باردار و اونایی که میترسن نیان لطفا⛔⛔
من دوشب پیش خونه مامانم بودم شب که خوابیدیم دشک دخترم از خودم فاصله داشت بعد صبح بیدار شدم مامانم گفت چرا بچه رواوردی اینقد نزدیک خودت خطرناکه گفتم دیشب که بیدارم کردی گفتی بچه رو شیر بده گذاشتی بغلم بعدش اینقد خوابم میومد نزاشتمش سرجاش همینطوری خوابیدم بعد مامانم گفت نه من نیاوردم بچه رو که گفتی چرا بابا گفتی شیربده گشنشه بعد میخواستی بری گفتی فاطمه گیجی مواظب باش رو بچه نیوفتی چون دراز کشیده شیرش دادم مامانم گفت نه من نبود من اصلا نیومدم تو اتاق شما
گفتم پس حتما محمد(شوهرم) بوده من گیج بودم فکر کردم تویی مامانم گفت اره بعد شوهرم از سرکار اومد ظهر بهش گفتم تو نمیخواد بچه رو میزاری بغل من منو قشنگ از خواب بیدار کنی لیانا تا صبح بغلم بوده خطرناکه اینجوری خدای نکرده رو بچه میخوابیدم چی بعد شوهرمم گفت من؟گفتم اره تو گفت من اصلا دیشب بیدار نشدم گفتم مگه تو نذاشتی بغلم بچه رو گفت نه از اون شب یه ترس بدی دارم نمیدونم اون کی بوده اصلا نه صداش یادمه نه ظاهرش ولی حرفاشو یادمه چون هیکل و قد بلند بود به مامانم و شوهرم گفتم بابام و داداشم لاغرن دیگه از اونا نپرسیدم
این اخری مامانم دید ترسیدم گفت من بودم یادم رفته بود الان گفتی یادم اومد ولی میدونم الکی گفت برا نترسم چون اون اول خیلی محکم گفت من نبودم
حالا من چیکار کنم چی بوده به نظرشما😓
مامان سام مامان سام ۳ ماهگی