۲ پاسخ

منکه چند هقته ست فقط شکمم سفت میشه فشار رو‌مثانه و واژن میاد اما درد ندارم

شما رشت زایمان کردی؟؟ کسی داشتین رشت؟

سوال های مرتبط

مامان mamaniiiii مامان mamaniiiii ۹ ماهگی
پارت ۱
تجربه زایمان
سلام مامانای گل من تصمیم گرفتم تجربمو بنویسم فقط برای اینکه برایخودم موندگار بشه
من دکتر اخرین باری که معاینم کرد گفت دو سانت باز شدی و خیلی خوبه این جور چیزا ....من از هفته ۳۵ هروز یک ساعت پیاده روی حدودا تندی داشتم و خوب هی هروز فکر میکردم انگار بعضی وقتا بچه خودشو میکشه بالا ...علاوه بر پیاده روی شیاف گل مغربی و حمام آب گرم و ورزش و این جور کارو هم میکردم....خلاصه ۳۸ هفته ۵ روز که بودم وکتر گفت دو سانت بازی و شنبه که میشد ۱۴ بهمن و ۳۹ هفته دو روز بودم گفت بیا برای زایمان من گفتم خانم دکتر من هنوز وقت دارم گفت حالا شنبه بیا یه ان اس تی بده تا ببینیم چی میشه...خلاصه من جمعه خونه مامانم اینا بودم و استرس داشتم هی هم گریه ام میگرفت و از صبح هم حرکات پسرم کم شده بود ولی همه میگفتن چون استرس داری اینطور شده...خلاصه ساعت ۸ شب که میخواستم برم خونه خودمون مامانم با ما اومدن و تو راه به شوهرم گفتم یه سر بریم بیمارستان یه ان اس تی بدم (البته من پسرم در کل خیلی کم تکون میخورد تو بارداری ولی اون روز دیگه واقعاکم تکون میخورد)
مامان ninimaryam مامان ninimaryam ۷ ماهگی
مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۰ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ ماهگی
(تجربه زایمانم پارت 1)
خب من شنبه 6/10 ساعت 22:30 دقیقه شب زایمان کردم
از هفته قبلش کلی ورزش از گوشی گرفتم و انجام میدادم توی خونه تحرک هم زیاد داشتم از اول بارداریم شبها هم میرفتیم پارک من پیاده روی میکردم و پله نوردی هم بیرون داشتم هم تو خونه چهارشنبه شبش هم رابطه بدون جلوگیری داشتم که شنیده بودم دهانه رحم رو نرم میکنه شب شنبه بود رفتیم خونه پدرشوهرم یکم کمرم درد میکرد برگشتنا هم پیاده اومدیم تا خونه و کمرم درد میکرد ولی فکر کردم بخاطر وزنم و شکممه که بزرگ و زیادشده وقتی خوابیدیم یه نیم ساعت گذشت رفتم دستشویی یهویی دیدم خون از دماغم میاد که یه کوچولو بود آب زدم و بند اومد و رفتم خوابیدم ولی از نصف شب تقریبا کمرم و زیر دلم هی درد میگرفت و ول میکرد که فکر کردم از سردی هواس و پهلوهام درد میکنه و سرما خورده خلاصه گذشت تا صبح ساعتاب پنج بود دیدم هنوز درد دارم و یکم بیشتر شده بازم گذشت یه دو ساعتی گذشت دیدم نه داره شدید ترمیشه مثل درد پریودی توی همین گهواره گفتم خانوما گفتن درد زایمانه و برم بیمارستان یا اگه منظم شد دردا برم منم طبق گفته اونا محاسبه کردم ببینم دردم(انقباضام) منظمه یا نه که دیدم هر پوج دقیقه در حد سی ثانیه میگیره ول میکنه زنگ زدم به جاریم گفتم اینجوریه گفت آماده شو میام بریم بیمارستان معاینه کنن اگه برای زایمانت باشه بستری میشی اگه نه میای خونه خلاصه آماده شدم جاریم اومد دنبالم رفتیم بیمارستان(بنت الهدی) توی مسیر هم هی دردم میگرفت هی ول میکرد رفتیم بیمارستان بخش زایشگاه رفتم گفتم دردام شروع شده اومدم گفتن باید معاینه بشی دیگه نشستم تا نوبتم شد( حالا منم معاینه نرفته بودم قرار بود همون روز شنبه بعدازظهر برم پیش دکتر برای معاینه لگنی🤦🏻‍♀️😂)
مامان کیان مامان کیان ۳ ماهگی
پارت سوم زایمان طبیعی


ک حرکتش کمه ،سه شنبه از صبح دیدم کلا تکون نمیخوره ،دردام همون بود ولی تکون نمی‌خورد ،با خودم میگفتم بیخودیه برم امروزم زایمان نمیکنم ،ولی یه حسیم داشتم ،حس عجیبی بود ، (از یه طرفم خوش بودم ک با این همه ورزش الان حداقل ۳ سانت بازه)خلاصع ظهر رفتم حموم ورزش کردم بازم بعدازظهر نهار رفتیم بیمارستان ، معاینه کرد گفت حتی یک فینگرم باز نیستی ،نوار قلب بچه و گفت اصلا تکون نخورده ،برو سونوگرافی اورژانسی
تقریبا دو ساعت سونگرافیم زمان برد (خانمای ملایری دکتر عفت ترکاشوند رفتم بهترینه یعنی ) چون به تازگی رفته بودم پیشش منو یادش بود و گفت تو هنوز زایمان نکردی 😂💔،
خلاصه سونو گرفت گفت تکون نمیخوره ،ولی بعد از چند دقیقه گفت پسرم یه حرکت خیلی عالی زد و گفت تکون خورد
بیمارستان گفته بود ک اگ سونو امتیاز ۸ بهت بده بستری نمیشی ولی اگر ۶یا زیر ۶ باشه بستری میشی و زایمان می‌کنی
خلاصه تکون خورد امتیاز تکون خوردن و گرفت
ولی گفت از نفس کشیدن خسته میشه یعنی یک دقیقه نفس میکشه استراحت می‌کنه و من میگم خوب نیست اینجوری نفس کشیدن جنین.....
مامان رهاد مامان رهاد ۳ ماهگی
بیاین براتون از تجربه ی زایمان طبیعیم بگم...

اول اینکه مث همه ی مامانا منم خیلی ترس و استرس داشتم و تا لحضه ی اخر دنبال سز شدن ک نشد و طبیعی زاییدم ولیییی یه زایمان عااالی داشتم😍
هفته های اخر شبی دو ساعتم پیاده روی میکردم هر شب، از هفته ۳۸ به بعد هر شب شیاف گل مغربی گذاشتم تو واژن
۴۰ هفته که شدم رفتم بیمارستان بدون درد و گفتن یه فینگری که خیلی زوده و هنوز میتونی بچه رو نگه داری ، اما همون معاینه باعث شد یکم خونریزی کنم
روز بعد از معاینه شدت خونریزی کم شد اما پررو تر ازین حرفا دو تا شیاف گل مغربی رو سوراخ کردم و گذاشتم تو واژن و یه ساعت دراز کشیدم، بعدم که پاشدم و رفتم دو ساعت راه رفتم ، وقتی برگشتم یه قوری گل گاو زبون دم کردم و خوردم و بعد اونم یه لیوان دمنوش زیره نبات، دردا شروع شده بود اما هنوز تو فاز فعال نبودم، تا صبح هی رفتم زیر دوش اب گرم که دردمو به شدددت کاهش میداد اخرم ۸و نیم صبح رفتم بیمارستان
وقتی رفتم ۵ سانت بودم، تا ساعت ۱۰ نگهم داشتن و از ۵ سانت پیشرفت نکردم تا کیسه ابم و زدن و ۱۰ دیقه ای فول شدم و زایمان کردم

دکتر بخاطر دمنوشا کلی دعوام کرد، اما منی که یه زایمان سخت قبل این زایمان داشتم میدونم چقد اون دوشا و دمنوشا و گل مغربی کمکم کننده بود

ایشالله هر کی تو شرف زایمانه به راحتی زایمان کنه🤗
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت سه

خلاصه که زنگ زدم شوهرم ، شوهرمم گفت الان راه میفتم
من از اول هم قصد داشتم مامانمو نبرم سر زایمانم چون ادمیه که استرس میگیره و به ادم منتقلش میکنه و من کلا ادم ریلکسی ام

رسیدم جلو در بیمارستان نشستم رو نیمکت که شوهرم برسه تو همون فاصله زنگ زدم مامانم
مامانم گفت رفتی دکتر؟
گفتم اره گفت چی گفت دکترت کی زایمان میکنی؟
گفتم بخاطر وزن تینا نامه بستریمو داد برای روز جمعه (در صورتی که اون روز سه شنبه بود)
گفت پس جمعه بیاین دنبالم باهم بریم بیمارستان گفتم باشه و یذره باهاش حرف زدم و قطع کردم
مامانم رفته بود خونه مامان بزرگم داشت رب میپخت و کاملا سرگرم رب بود😂

بالاخره شوهرم رسید بعد سه ساعت

اینو یادم رفت بگم که من دو هفته بود دهانه رحمم یک فینگر باز بود و توی مطب دکترم معاینه تحریکی کرد که تا برم بیمارستان شده بود دو فینگر و توی مطب هم یبار نوار قلب گرفتن از تینا

شوهرم اومد و تا کارای پذیرشو انجام داد شد ساعت ۷ شب
رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم همه وسیله هامو دادن دست شوهرم حتی گوشیمو
مامان دیارا مامان دیارا ۵ ماهگی
خب خب منم بلاخره وقت پیدا کردم که بیام بعد یه ماه از تجربه ی زایمانم بگم
تجربه ی زایمان طبیعی (پارت 1)
سلام مامانا من از هفته ی ۳۵ خیلی پیاده روی میکردم روزی یه ساعت پیاده روی داشتم و همش امیدوار بودم که زایمان راحتی دارم همش ذوق اینو داشتم که زود تر برم معاینه ببینم چند سانتم اصلنم تو بارداری استرس و ترس نداشتم به همین پیاده روی امیدوار بودم من تا هفته ۳۸ همینجور هر روز پیاده رویامو داشتم تا اینکه اول هفته ی ۳۸ رفتم برا معاینه ی لگن رفتم و معاینه شدم دکتر گف خیلی لگن خوبی داری و نزدیک سه سانت بازی منو میگی انقدر خوشحال شدم همینو گف دیگه هیچ چیزی نگف یا راهنماییم نکرد فقد گف بعد از این ترشحات قهوه‌ای رنگ داری همون شب که من معاینه شدم از همون شب دل درد پریودی هر رب ساعتی یا نیم ساعتی میگرفت و ول میکرد به مادر شوهرم گفتم گف اینا ماه دردیه چیزی نیس دیگه منم خودمو بی خیال گرفتم دو روز درد داشتم و ترشح داشتم شنبه که رفته بودم معاینه دیگه شب دوشنبه ساعت دو سه شب دردام بیشتر شد و هر رب ساعتی میگرف و ول میکرد اصن نخوابیدم از درد به خودم میپیچیدم ساعت چار صبح تایم گرفتم تا پنج دردام منظم شد و هر پنج دیقه شد دیگه خیلی دردام بیشتر میشد و گریه میکردم شوهرمو بیدار کردم گفتم بریم بیمارستان من خیلی درد دارم دیگه خونه مادر شوهرم بودیم اونم بیدار کردم ساعت شیش با هم رفتیم بیمارستان تامین اجتماعی زایشگاه که رفتم دیدم یه زنه وسط زایشگاه نشسته و درد میکشه ترسیدم گفتم شاید رسیدگی نمیکنن دیگه نیم ساعتی منتظر بودیم تا زنه اومد معاینم کرد گف چار سانتی همونجا جوری معاینم کرد کیسه ابمو پاره کرد دیگه لباس پوشیدم و رفتم بستری شدم
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت شش

شوهرم اومد ماساژم داد دستمو گرفت یذره سوالای چرت و پرت ازم پرسید😂

من تکنیک تنفس رو کاملا رعایت میکردم و شوهرم چون براش عجیب بود ازم میپرسید الان که اینجوری نفس میکشی چه اتفاقی داره میفته؟
فکر کنین تو اوج دردام بهش میگفتم وایسا تموم شه بهت توضیح میدم

انقباضم که تموم میشد میگفتم اون لحظه من دردم شروع میشه و انقباض دارم 🤣

کلاس درسی بود برای شوهرم😀

از چهارسانت تا پنج سانت یمقداری طولانی شد و دردا داشت کلافم میکرد جوری که تو دلم میگفتم به ماماهمراهم بگم پشیمون شدم میخوام سزارین کنم بعد میگفتم نه ولش کن این نهایتش چهارپنج ساعت درد کشیدنه ولی سزارین بعدشم درد داری

دیگه ماماهمراهم میخواست معاینم کنه بنابراین شوهرمو بیرون کرد
معاینه کرد و من همچنان چهارسانت بودم
دیگه گفت فاطمه میدونم درد داری ولی تحمل کن من معاینه تحریکی کنم که پیشرفت کنی
معاینه تحریکی کرد من همون لحظه سریع پنج سانت شدم و به ثانیه نکشید شش سانت شدم
دوباره پاشدم شروع کردم ورزش کردن
یه انقباضم که رد شد هی گفتم ریحانه (ماماهمراهم ) میخوام برم دستشویی گفت الان وقتش نیست
دیدم نه نمیتونم تحمل کنم گفتم ریحانه من واقعا باید همین الان برم دستشویی

گفت تو خیلی حس زور داری بخواب ببینم چند سانتی
خوابیدم معاینه کرد گفت فاطمه خیلی عالی پیشرفت کردی ۹ سانتی الان وقت زور زدنت نیست
زور بزنی دهانه رحم‌ سفت میشه زایمانت سخت میشه
مامان آنید🎀💝 مامان آنید🎀💝 ۵ ماهگی
دیدم دارید از تجربه زایمان می‌نویسید دلم خواست منم بنویسم واستون😂♥️
من شیاف پروژسترون میزدم طی بارداری بخاطر اینک اوایل لک بینی داشتم اخراام بچه خیلی اومده بود پایین و دوتا دوتا میزدم...(اینک بگم من وقتی پیاده روی میرفتم نوار میزاشتم میومدم‌‌خونه و میدیم نوارم خیسه ولی فک میکردم عرق کردم...)
از35هفته دیگ شیاف قطع کردم و هر شب پیاده روی... و تو خونه ورزش های لگنی میکردم روزی چندین بار..چون خسته شده بودم از بارداری و میخواستم زودتر زایمان کنم..
دو س شب بود وقتی میرفتم پیاده روی حس میکنم ی سیخی از شکمم فرو میشه ب سمت ران پام و همونجا برای چند ثانیه نفسم حبس میشد... ی شب شدید شد و زد ب کمرم وسط پارک...سر و صدا نکردم و ب همسرم گفتم بریم خونه...اومدیم خونه و دیگ دیدم دردش یک دقیقه یکباره ولی قابل تحمله ولی کاملن ریخته ب کمرم و ران پام...
همسرم اصرار میکرد بریم بیمارستان و من هی میگفتم نه بزار تو خونه دردامو بکشم خلاصه دیدم ول کن نیست چند ساعت بعدش گفتم خوب شدم و ماه درد بوده... بهش گفتم بخواب صبح میری سرکار
..خلاصه همسرم خوابید و من میدونستم درد زایمانه چون داشت میشد پنج دقیقه یکبار خلاصه همون ورزش های لگنی انجام میدادم و سعی میکردم نفس بکشم تا عدد هشت...
تاپیک بعدی می‌نویسم ادامه رو.......