۸ پاسخ

عزیزم منم مثل شمام الان کلا از زندگی افتادم هیچ کاری نمی تونم انجام بدم کل خونه زندگیم بهم ریخته اس فقط وقتم برای دخترمه

کاملا درکت میکنم 😢😢من بعد ده سال اوردم هم خیلی دلم میخاست هم اینکه دگ لازم بود کل فامیل و اشنا دگ ابرومونو بزده بودن ک بچه دار نمیشن پسرمم تا چهلم واقعا اثن نمدونستم بچه دارم خیلی اروم بود ولی الان ک تازه هم دگ اومدم خونه خودم شهر غریبم هستم هیچکی پیشم نیس مامانم حدودا شیصدو خورده ای ازم دوره واقعا دگ دارم کم میارم خیلی گریه مکنه نمیدونم چشه کولیک و رفلاکسم نداره روزانه چهار پنج بار باید یه ساعت شدید گریه کنه تا بخابه تو ال آی ارومه؟؟

اروم باشه گریع نکنه دگ دلتگی برا باشگاه و کارمو تفریحو ارایشو وقت گزرونی با همسرو همه چی فدای سرش😢

چقد من

عزیزم برای واکسن هر دو ساعت قطره استامینوفن دور واکسن بزن اگه روغن حیوانی گوسفند هم داشتی بزن دور واکسنش دردش رو کم میکنه اگه تب کرد پیاز ببند کف پاهاش تبش رو میاره پایین

همشو حق داری ولی به قول خودت یه نگاه که به بچمون میکنیم میگیم همه دنیا فدای یه تار موش😍 من اینجوری خودمو قانع میکنم که من به دنیاش آوردم و درمقابلش مسئولم،الویت اولم باید دخترم باشه. تا به دخترم نرسم تا کارهاشو انجام ندادم سراغ کار دیگه ای نمیرم. الان کوچولو هستن و معنی صبر رو نمیفهمن بزرگتر که بشن میتونیم به خودمون ببشتر برسیم. همه این روزها میگذرن. همونجوری که ۹ماه بارداری گذشت و انگار همین دیروز بود و هیچی از سختیاش یادمون نمونده.
درمورد واکسن حتما بلافاصله بعد از تزریق استامینوفن بده روز اول هر ۴ساعت روز دوم هر ۶ساعت اگه روز سوم تب نداشت لازم نیست بدی اگه تب داشت هر ۸ساعت بده. روز اول کمپرس سرد و روز دوم کمپرس گرم بذار.
اگه تبش بالا رفت پیاز حلقه کن بذار کف پاش واسه نیم ساعت. بدنشو با گلاب تمیز کن. تو آبی که پاشویه میکنی سرکه یا نمک بریز. در نهایت اگه با هیچ روشی تب پایین نیومد شیاف بزن

ب همسرم میگم باورت میشه خانواده ما چهارنفره شده
میگه من همون سه نفره شم هنوز باور نکردم خخخخ
درسته بچه سختیش واقعا زیاده
ولی شیرینه
من بیشتر ب این فک میکنم ک نسل شیعه زیاد بشه
واقعا سخته بچه داری
ولی میگن این روزا جهاد هست فرزند آوری

عزیزم ببخشید این سوال میپرسم اسم دخترتون ائل آی هست ؟

بنظرم سعی کن بتونی بزاری پیش بقیه
منم اولش اینطوری بودم اما الان دیگ ن

سوال های مرتبط

مامان مَهدیار💙 مامان مَهدیار💙 ۴ ماهگی
از مادربودن خیلییی خستم خیلی دلم میخاد چندروز برم ی جایی ک هیشکی نباشه تنها باشم 🫠روح و روانم دیگه جواب نمیده اصلا هرروز ب سختی دارم میگذرونم فقط منتظرم شب شه دوباره از صب شدن میترسم از ازین روتین تکراری و سخت ازینکه هرروزم سختر از دیروزه دلم میخاد ی دوساعت بیکار دراز بکشم ب هیچی فکر نکنم تو حال خودم باشم هیچ مسبولیتی نداشته باشم عجیب غریب کم اوردم حال دلم اصلا خوب نیست 🥲😭حتی دیگ مادرخوبی هم نیستم برای بچم چون دیگ نمیکششششم
دیگ توان جسمی و روحی ندارم
نمیدونم چیکارکنم داره همه چی برام ب سختی میگذره
حس میکنم گیرافتادم در بندم زندانی ام
ب شوهرم میگم دیگ نمیتونم ادامه بدم 😭ولی هیشکی نمیفهمه من چی میکشم نمیدونم برم پیش دکتر یا ن
شوهرم میگ تو فقط خسته ای از بچع داری وگرنه هیچیت نیست بچه اتو یکی نگه داره برمیگردی ب همون ورژن عالی و پر انرژی خودت میگ تو فقط مشکلت همین خستگی از بچه داری و مادرشدن و مسیولیتش وگرنه نیاز ب دکتر اینا نداری نمیدونم چیکار کنم 🙂