تجربه ی من از سزارین دوم
تاریخی ک دکتر مشخص کرده بود سر تایم رفتیم بیمارستان
یکم استرس داشتم رفتیم کارای پذیرشو انجام دادیم و گفتن برم بلوک زایمان
با نفس و. مامانم خدافظی کردمو رفتم و. دلم تیکه تیکه شد وقت خدافظی از نفس
بعدا مامانم گفت ک نفس گریه کرده وقتی رفتم
خلاصه رفتم بالا گان اتاق عمل دادن گفتن بپوشم
بعد خوابیدم نوار قلب جنین رو گرفتن و انژیوکتمو وصل کردن و. منم اون. وسطا همش یاد نفس و رضا میکردم. احساس تنهایی میکردم تو. مکانی ک خیلی استرس داشتم و مدام جلوی گریه هامو. میگرفتم
همسر. اومد وسایلو. لباسامو گرفت و نشوندنم روی ویلچر و. رفتیم سمت اتاق عمل
کمکم کردن روی تخت خوابیدم و. تاکید کردم سوند رو بعد بی حسی برام بزنن
متخصص بیهوشی اومد و. امپول رو. تزریق کرد تو نخاعم خودش. دردی نداشت ولی یهویی انگار به یه پام برق وصل کردن. و. پرید بعد ک خوابیدم کم کم پام حس خواب رفتگی بهش دست داد
همه چیو حس میکردم ولی درد نداشت
سوند رو. وصل کردنو دستامو کنارم فیکس کردنو بعد. از دیدن قیافه ی. وحشت زده. م بهم ارامبخش زدن ک خوابالود و. کمی بیخیالم کرد
و تمایل زیادی ب خواب داشت چشمام
اون. وسطا هم درد شدید معده. داشتم و. سنگینی قفسه سینه ک. بهم گفتن طبیعیه
بعد. ی امپول مورفین زدن روی شونم گفتن که چون. پایین تنم استرلیزه هست مجبورن اونجا بزنن بعد اینکه تزریق کردن مرگو. ی لحظه جلو چشمام دیدم از دردش خیلی دردناک بود
خلاصه
خیلی زود. عوامل اتاق عمل گفتن موهاشووو چقد مو داره چقد خوشگله و. من ب خودم. اومدم و. مدام تلاش میکردم اونور پرده. رو. ببینم صدای گریه شو. میشنیدم
قربون. صداش برم انگار دنیا ماال من بود اصلا باورم نمیشد این لحظه ی جادویی رو
تمیزش کردن پیچیدنش اوردنش سمت صورتم
گفتم ک عقب بگیرنش تا ببینمش
دیدمشو. از خوشحالی و حس خوب گریه میکردم گرمای صورتشو. ک حس کردم بردنش
از پیشم
خلاصه دکتر بخیه هارو. زد و. بازم تاکید کردم شکممو تو بیحسی فشار بدن
بعد. همه اینا رفتیم تو ریکاوری و اونجا صدای نفسو شنیدم از پشت در که داشت با خاله های مختلفش حرف میزد.
خاله ابجیم اومد؟ خاله مامانمو. عمل کردید؟خاله ابجیمو. کی میارید
بچرو اوردن. تو ریکاوری. ک سینمو بدن بهش مثل اینکه گرسنه بوده
پرستار یکم تمرین کرد باهاش ک بتونه سینه رو بگیره
بعد. در. ابن حین نفس اومد تو. اتاق ریکاوری 😂 و. اولین نفر. ک نگاهو دید نفس بود
بچم کلی ذوق کرد از همون. پشت در. بچرو. ب مامانمو. بابای نگاه نشون دادن
و بعدم ک رفتیم تو بخش و. بازم پرستارارو بچرو گذاشتن رو سینم تا شیر بخوره و. ب پدرش نشون بدن
خلاصه ک موج خوشحالی تو. چشمای نفس و رضارو. از دو کیلومتری میشد دید
این بود داستان بدنیا اومدن. نگاه فسقلی من
بعد. اون. هم تا همین امروز مثل کابوس گذشت ولی گذشت ...
خدایا شکرت بخاطر. فرشته کوچولوم
بماند ب یادگار
۱۴۰۳
اگر استرس داشته باشی ارامبخش میزنن
چقد پیام برام آرامش بخش بود چون چند هفته دیگه نوبت سزارین دارم و کلی استرس
قدم نو رسیده مبارک عزیزم.ولی چرا مثل کابوس گذشت؟خیلی سخته با دوتا بچه؟شکمتونو فشار دادن به نسبت سزارین قبلی بیشتر درد نداشت؟منم باردار شدم و استرس زیادی دارم
به به مبارک باشه.بسلامتی.😍😍😍
چرا تاپیکت نیومده بود واسم🥴
قدم دخمل گلت مبارک😍🥳🥳🥳
الان بخیه هاتو شکمت دردشون بیشترازقبل یامثل همون؟
سلام مبارک باشه قدمش پربرکت چقد خوب توضیع دادی👍🥰
عزیزم خداروشکر که گذشته🥺 و حال هر دوتون خوبه😍
برا منم دعا کن الان میرم بیمارستان🥺
قدمش پر خیر و برکت باشه
نگاه چه اسم زیبایی داره
خوب بود؟؟؟
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.