کسایی که فالوم دارن همشون زندگی منو میدونن و مادرشوهرمو میشناسن همیشه تایپیک زدم در مورد بلاهایی که میاره سرمون.. امروز زدم به سیم آخر و صدامو بردم بالا واقعا اختیار از دست دادم بدجور ریدم بهش..تموم شد🫠اومد بچمو حموم کنه پوشکشو باز کرد دید ریده برگشته میگه این سهم مامانت شه همیشه اینو میگه ها میگفتم عبندارع بزار بگه بچه رو برداشت برد حیاط شیرآبو باز کرد باسنشو شست طفلی بچم جیغ زد گریه کرد شوک شدم یه لحظه دیدم بچم داره جیغ میزنع دستام لرزیدگفتم بده من بچه رو گفت نه بزار بدنش سفت شه داد زدم بده من از خونه ما گمشو بیرون چرا نمیزاری زندگیمونو بکنیم اون یکی پسرتو فراری دادی الان نوبت ماست کلید خونه مارم بده هروقت دلت میخاد در باز می‌کنی میای شاید با شوهرم خابیدم برداشتم کلیدمونو در آوردم کلیدشو انداختم روش گفتم صدبار گفتم تو با من لجی با جون بچه من چرا بازی می‌کنی اونم فشم داد پدرمادرمو در حالی که مادرم خاهرشه.. رفته زنگ زده به مامانم گفته..به شوهرم زنگ زده سرکار گفته..دارم بچمو شیر میدم و تو همین حالت سپردمش دست خدا که فقط دخترشو عذاب بدن اینم عذاب بکشه خدایا..کل فامیل میدونن این چه افعی هستش معروف به بازیگر هست همه بهش میگن بازیگر از بس دروغگو و بازیگر و حیله گره..قلبم درد میگیره پسرمو نگاه میکنم خدا قلبشو به درد بیاره به حق فاطمه زهرا..💔

۱۱ پاسخ

حق داری ناراحت باشی اما حق مداری دخترشو نفرین کنی
نفرین نا حق به خود آدم برمیگرده
به نظرت عدالت خداست که تاوان مادرتو خدا از شما بگیره که همچین چیزی از خدا واسش میخوای!!! از خدا بخواه اول هدایتش کنه دوم به شما صبر بده

بعضی ها لیاقت سکوتت و ندارن
باید به روشون اورد چه ادمایی هستن
خوب کردی

خوبش کردی...چقد بدم از ایطور آدمی میاد..وقتی گف سهم مامانت باید میگفتی ن دیگ تا وقتی ننه جونش هس چرا من😒ز ن ی ک ه عقده ای

وای آفرین دلمو خنککککک کردی😍😍😍😍😍

خوب کردی

یاعلی چه وحشتناک حالا زیاد عصبی نشد

شوهرت چی گفت

ای کاش منم میتونستم همین کارو کنم باهاش ک گورشو گم کنه از زندگیم

من پدرشوهرم ب شوهرم میگفتوزنوروزی دوباربایدبزنی بعددخترخودش کتک میخوردوهمش شوهرش میفتاددنبالش توکوچه هاوبهش شک داشت درصورتی ک هیچکاریم نمیکردازهردست بدی ازهمون پس میگیری خیالت راحت

من دنبالت نمیکنم و داستانت نمیدونم ولی خوب کردی .بچه جز مادرش البته بعد خدا پناهی نداره مادر باید مراقب باش حتی به قیمت بده شدن.

غصه نخورگلم خداخیلی بزرگه آروم باش صلوات بفرس بچتوشیربده ایناهمینجورعوضیایی هستن ماخدامون بزرگه اعصاب خودتوخوردنکن گورباباش

سوال های مرتبط

مامان آروین مامان آروین ۴ ماهگی
خانم ها دلم گرفته از دست مادرشوهرم همش راه میره و به همه چه زن چه مرد میگه بیچاره نوه ام نمیتونه شیر بخوره مادرش نوک سینه هاش فرو رفته است یا نوکی نیست که بخوره اونروز به خواهر شوهرم میگه محدثه مادر نیست وقتی شیر نمیتونه بده و این که الکی هم شب ها بیدار میمونه هر کسی میتونه به این بچه شیر بده 😭😭😭😭داغونم و خسته به شوهرم گفتم میگه یه گوش رو در کن یه گوش رو دروازه آخه مگه میشه ابرو نذاشته برام به خدا منم آدمم منم مادرم حالا بچم فقط شیر خشکی شد 😭😭😭😭نمی‌دونم چیکار کنم دلم گرفته فقط خداروصد هزار مرتبه شکر بچم سالمه و کنارمه با اون بارداری سخت و فشار بالایی که داشتم اما شیر ندادن و نوک سینه نداشتن من شده یه چوب که همش میخوره تو سرم
شوهرم خودش امروز رفته ۲تا شیر خشک خریده هیچی به من نمیگه اما مادرش 😭
مثلا میریم خونشون بچم کنارم خوابه من هم خوابم میاد بچه رو میبره میگه تو بخواب من خودم بهش میرسم آخه چرا بچمو میبره صد دفعه بهش گفتم هر موقع خودم خیلی خسته بودم میگم اما اون کار خودش رو میکنه تو رو خدا یکی بگه چی کار کنم هفته ای دو شب هم میریم خونشون چی بگم که دیگه بچمو نبره وقتی کنارم خوابه
مامان Anisa🧚🏻‍♀️ مامان Anisa🧚🏻‍♀️ ۱۱ ماهگی
این داستان دردسر های منو مادرشوهر 😐😐
یه لحظه بیاین دیگه ردددد دادم 😤
جمعه خونه ی مادرشوهرم بودیم کلا میریم اونجا بچه مال من نیست طفلک خوابه بیدارش میکنه میگه پاشو دلم تنگ شده برات گشنشه میگه نه پستونک میده دهنش بغلش میکنه بوسش میکنه یا مثلا دارم شیرش میدم یهو میاد از زیر سینم میکشه بیرون بچه رو میگه خبببب بیا ببینم جیش کردی یا نه اعصابمو بهم میریزه خواب بچمو بهم میریزه وقتی میایم خونه تا دوروز درگیرم خوابشو تنظیم کنم . حالا اینارو بیخیال مساله این است👇🙄
پوشکشو میخواست باز کنه گفتم تازه عوض کردم مامان بازش نکن گفت اره میدونم باز کنم بچم یکم هوا بخوره گناه داره گفتم نه سرما میخوره گفت نه خونه گرمه گفتم گرم باشه واسه نوزاد ۲ ماهه خوبه ولی نه بدون پوشک گفت اوووو چقدر گیر میدی انقدر نازدونه بارش نیار بازش کرد پوشکشو بعد ۵ دقیقه گفتم ببند اصلا گوش نمیداد گفتم بده بچه رو اصلا نگا نمیکرد با آنیسا حرف میزد شوهرم در زد رفتم باز کردم اومد خونه بغلش کرد انیسا رو گفت وای پوشک نداره که گفت اره من باز کردم بچم یکم هوا بخوره اتیش گرفت تو پوشک گفتم علی بده بچه رو بعد گرفتم پوشکش کردم پاشدم رفتم دستامو بشورم آنیسا گریه میکرد مادرشوهرم گفت دخترم اذیته ای مامان بد دخترمو اذیت میکنی دوباره پوشکشو باز کرد😤 آنیسا هم جیش کرد رو فرش و شلوار مادرشوهرم
اونم گفت عیب نداره دخترم سریع گذاشتش درو باز کرد رفت تو حیاط
مامان پسرم👶🏻 مامان پسرم👶🏻 ۷ ماهگی
حس میکنم آستانه تحملم خیلی کم شد
هروقت که من این بچه رو بردم خونه مادرشوهرم اینا
رفتارهای مزخرفی از خودشون نشون میدن که ادم رغبت نمیکنه باز اونجا بره حس میکنم فقط میخوان ادمو حرف بیارن مثلا بهشون میگم بچه کوچیکه نباید بوسش کنید باز پدرشوهرم تو چشمم نگا میکنه بچه رو بوس میکنه میگه من فرق میکنم تو بچتو بوس نکن که مریض نشه یا میگه بزار بچه بزرگ تر بشه از دستت میگیرمش دیگه عمرا بزارم بچتو ببینی من کلا فقط نگاش میکنم لبخند میزنم اصلا حوصلشو ندارم یا هروقت میخوام به بچه شیر بدم میگه چرا میری تو اتاق اون سری داشت به شوهرم میگفت این چه اخلاقیه این داره چرا همینجا پیش ما به بچش شیر نمیده که چی میره یه اتاق دیگه هرچی میگم من سختمه خوشم نمیاد و اینطوری راحت ترم انگار نمیفهمه تازه میرم تو اتاق مادرشوهرمم میاد پشت سرم و تا لحظه اخر تو حلق من میشینه یا بچه رو از تو اغوشش در میارن تمام تنش درد میگیره گردن بچم شله هنوز هرچی میگم با اغوشش بردارید میگه اونجوری مزه نمیده بهمون اون سری مادرشوهرم برگشته به شوهرم میگه مگه بچتون تحفس که تو زنت اینطوری میکنید😐بخدا بخوام از کاراشون بگم زمان کم میارم اینقدر که رو اعصابن
بنظر شما من حساسم؟یا مشکل از منه؟
مامان بچش🤤💗 مامان بچش🤤💗 ۵ ماهگی
خدا بچمو بم برگردوند وای خدااا حالم بده قلبم تیر میکشه 😭😭😭داشتم شیر بش میدادم یهو پرید تو گلوش فک کردم مث همیشه هس انداختمش رو شونم زدم پشتش یهو نگاش کردم فک کردم درس شده دیدم رنگش سیا شده پاهاش سیا شده نفس نمیتونست بکشه😭😭جیغ زدم امام حسین صدا کردم زدم تو کمرش محکم میزدم تاثیری نداشت دویدیم خونه مادرشوهرم هماروسم اونجا بود انداختمش رو دست اون من گریه میکردم اون میزد تو پشتش بچم بی حال بود ترسیده بود اونم اب زدن صورتش اصلا حال نداشت گریه کنه مادرشوهرم سرشو گرف زیر اب یخ بعد محکم میزد تو کمرش یه‌ذره سیاهی پاش رفت ولی همچنان بی حال بود دارم میمیرم 😭😭دیگه یهو خدا بچمو بهم برگردوند بچم پستونکه که براش بزرگ بود کردن تو دهنش که بیاره بالا دهنش باز نمیکرد دیگه یهو دهنش به زور باز کردن فشار دادن دهنش اورد بالا😭وای خدایا شکرتتت خدایا شکرت قلبم درد میکنه😭مراقب بچه هاتون باشید بچم داشت از دستم میرفت من یه چی میگم شما چون ندیدین شاید نتونین درک کنید ولی خیلی لحظه سختی بود عمرم تموم شد تو این لحظه 😭الان خابیده بنظرتون میخاد دکتر ببرمش گریه هم کرد یه ذره هم شیر خورد خابش برد
مامان ماهلين🌙 مامان ماهلين🌙 ۶ ماهگی
تاپیک قبلیمو بخونین ...اینم ادامه اش حقو بهم بدین که میترسم و دارم دیوانه میشم
خواهرشوهرم از وقتی که زایمان کردم دخالتاش شروع شد ...داستان زیاده ولی در اینی حد بدونین که وقتی زایمان کردم رفتم خونه ی خودم همش میگفت به مامانم که تو برو من هستم که اختیار بیوفته دستش...خلاصه دیدم خیلی داره کار بیخ پیدا می‌کنه رفتم خونه ی بابام سومین روز بود زایمان کرده بودم..که تب کردم چون سینه هام داشت شیر میوفتاد این همش میگفت تو عفونت داری یا میرفت میومد نیگفت باید بچه رو ب بری دکتر زردی داره...یه شب شوهرم اومد بچه رو بغل گرفت دیدیم بغض کرده میگه بچه خیلی زردی داره میگن خطرناکه (خواهرش گفته بود) گفتم کمه درصدش ما هم بهداشت بردیم بچه رو هم دکتر عمومی دیده بود هم اینکه بیمارستان موقع ترخیص گفته بودن نداره
ولی خانم حکم کرده بود داره ...بماند که با دعوا و گریهی زاری رفتم پیش متخصص و گفت نداره
بهش اس دادم گفتم دخالت نکنه قهر کرد ده حمومم نیومد و فرداش خودشو زد پرویی و پیش شوهرم جوری نشون داد که اومده اشتی و این مظلومه‌چند وقت بود کلید کرده بود بچه روشیرخشک بده .و یا شیرتو بدوش بده به من تو برو بیرون کاراتو برس...گفتم بچه ی من شیرخشک و نمیخوره...الانم شوهرم نذری داره و هرسال میره محلشون خواهرش کلید کرد بریم ییلاق ما با بچه ولی بچه رو اصلاااا بیرون حق نداری بیاری و اگ خواستی بری بده من بچه روگفتم نمیام که بچمم بدم نگه داره...بعدشم من بخوام برم نرم به این ربطی نداره
نمیتونمم نرم پیشش چون مطلقه هست و با پدرشوهر و مادرشوهرم زندگی میکنه
واقعا حس میکنم زندگیم داره سر دخالتاش خراب میشه شوهرمم همش میگه خواهر من دلسوز و مهربونه تو چرا باهاش دعوا داری ولی من میبینم که شوهرم عوض شده