۶ پاسخ

صد در صد
من ۲۰ال پیش که پسر بزرکم بدنیا اومد
جفتمون مریض شدیم و رفتیم دکتر ،وقتی به دکتر کفتم اول پسرمو ویزیت کنه،برگشت بهم گفت پسرتو بده همراهت ببره بیرون نفر بعدی اون و ویزیت میکنم،،،
بعدش به من گفت یه نصحیت از یه دکتر،اول به خودت برس تا سلامت باشی،شاد باشی،سرپا باشی ،،بعد شوهر و بچه ات،که اگه خودت مریض باشی اونا نمیتونن به نوبرسن و از بین میری،،،از همون ۲۰سال پیش شدم یه مادر که اول به خودم میرسم و تو زندگی جیزی کم نمیزارم وتا الان زندگی خوبی داشتم و دارم ،بچه های سالم،زندگی شاد ،زندگی زناشویی خوب ،
اول خودت برای خودت ارزش قایل باش

برمیگردی
من که ازوزن قبل بارداریمم لاغرتر شدم
بس که آدم جنب وجوش داره و شیر میده وکم استراحت میکنه

منم رژیم دارم تو خونه ورزش هم میکنم

من وزنم و سایزم زود برگشت ولی وقت نمیکنم زیاد ب خودم برسم😵‍💫😫

هی انقدر افسردگی دارم که همش یاد اون موق میفتم الان بواسیرک دارم معده درد دارم داغونم

مگه شیر نمیای چجوری رژیم بگیری

سوال های مرتبط

مامان فندق 🧚🏻‍♀️ مامان فندق 🧚🏻‍♀️ ۵ ماهگی
خانما من بشدت موهام میریزه یجور عجیبییییی بعد ما ترکا میگیم هر وقت بچه کامل مادرشو بشناسه موی مادر میریزه،بعد اون روز مادرشوهرم میگ این حرفو ب مادرایی میگن ک شیر میدن شامل تویی ک شیرخشک میدی نمیشه!!!!!واقعا ناراحت شدم از حرفش از اولش مشکل داره با شب خشک دادنم با اینک من شاغلم و از اول قرار بر شیر خشک بود همسرمم از شیردادن متنفره گفته بود نده بچم رفلاکس و الرژیم داره ک دکتر شیرخشک مخصوص نوشت ب خودمم رژیم داد خیلی سخت بود رسما نباید چیزی میخوردم شوهرم گف بیخیال خودت از بین میری شیر خشک بده کلا منم تا ۲ ماهگی شیر خودم دادم البته همراهش شیرخشکم میدادم کمکی خلاصه ک همش میگ بچه ات بزرگ بشه فرقشو با بچه هایی ک شیرمادر خوردن متوجه میشی!!!!شوهرم بشدت رو مادرش حساسه و چیزی بهش نمیگ منم حق اعتراض ب شوهرم ندارم پشت مادرش درمیاد! انگار من چون شیر خودمو ندادم مادر نیستم انقد این ۴ ماه چالش داشتم انقد حرف شنیدم و همه شدن دایه مهربان تر از مادر ک حالم بهم میخوره
مامان امیر رضا👼🏻🍼 مامان امیر رضا👼🏻🍼 ۴ ماهگی
مامانا ی چیزی بگم😄
من و همسرم تو پسر و تک دختر هستیم یعتی من داداش فقط دارم همسرم خواهر فقط داره
بعد موقعه ای ک من حامله بودم جنسیت زیاد برام مهم نبود ولی شوهرم عاشق پسر بود من کلا تو شُک بودم
بعد من عاشق دخترم چون خودم تنها بودم شوهرمم عاشق پسر
وقتی خدا. بهمون پسر داد خوشحال تر از شوهرم بودم ولی من یکی از ارزوهام داشتن دختره 🫠
حالا چرا میگم آرزو ؟
چون من ب مامانم رفتم اون طبعش پسر زا بوده
ولی من نمیخوام مثل مامانم زیاد بچه بیارم
چون مامانم ۵ تا پسر اورده تا رسیده ب من ک دختر بشم
بعد امشب داشتم ب مامانم میگفتم دوتا بچه پشت هم خیلی خوبن مامانم میگفت آره خوبه و اینا (البتهالان نها یک سال دیگه اینا)
بعد همش دارم میگم خدایا اگه دادی دختر بده
بعد مامانم ی داستانی برام تعریف کرد میگفت هیچوقت چیزی و ب زور از خدا نگیر ی آقا و خانم بعد ۱۲ سال بچه دار میشن بعد پسر ۷ یا ۸ سالش میشه سر ی اتفاق میمیره همش میگه بگو هرچی صلاحه
ولی همش میترسم حسرت دختر ب دلم بمونه🫠
دیوانه وار عاشق دخترم چون خودم تک بودم خیلی سخت گذشته بهم
🫠 البته الان برا پسرم جون مبدم جون ب معنای واقعی انقدر ک دوسش دارم ولی من خیلی دختر دوست دارم ولی ب مامانم رفته باشم باید پنجتا بیارم ولی بخاطر وضعیت اقتصادی دلم میخواد حداقل ۳ تا بچه داشته باشم🫠