۱۹ پاسخ

عزیزم یه خانم دکتر تو تلویزیون میگفت فکر نکنید فقط خودتون هستین
مردا هم ت بارداری خیلی از نظر هورمونی و روانی به هم می ریزن اینها طبیعیه مخصوصا بچه اول که دوست دارن بهترین زندگی واسه بچشون فراهم کنن
باهاش حرف بزن بگو روزی خدا میده ما خودمون بعد از بچه اول هم خونه بهمون دادن هم ماشین خریدیم
همه بچه ها خوش قدم ن تا بیان از درو دیوار روزی میرسه براشون
اونم میبینه تو با حاملگی باید بر ی سر کار عذاب وجدان گرفته لابد چاره هم نداری باید بری

من میگم شوهرت میترسه که نتونه نیازهای بچه رو تحمیل کنه بعد هم باردار شدی کمتر نزدیکت شده به خاطر اینه

دوست عزیز نمیخوام اصن خدایی نکرده توی دلت رو خالی کنم بانوی عزیز این رفتار ها عادی و نرمال نیست احتمال اینکه همسر شما سرشون جای دیگه گرم هست زیاده و یا دچاره مشکل روحی شده که کارهشما نیست کاره تراپیست هست از این دوحالت هم خارج نیست باید ببریدش تراپیست

واقعا اگه تو زندگی من بودید چیکار میکردید

عزیزم مشخصه ک شوهرت فکر درگیری داره و حتمنم هیچ پشت و دلگرمی مالی نداری و داره هزار جور فکروخیال میکنه و عذاب وجدان گرفته ک نکنه نتونه از پس بچه بر بیاد شرمنده بشه چون قبل بارداریت اینطور نبوده و الان اینجوری حساس شده باهاش صحبت کن انشاالله که درست میشه خدا بزرگه

شوهرمن ک همه چی داره خونه ماشین ولی ازوقتی فهمیده حاملم دست بزن پیدا کرده فحش میده دعوا میکنه تا میگم دلم فلان چیز میخاد دادوبیداد میکنه ک مگ تو فقط حامله ای بقیه اینجور نبودن دیگ خسته شدم میخام برم خونه بابام بهش گفتم بچه بدنیا اومد بیا طلاقم بده کار هرروزم شده گریه موندم این بچه ب دنیا بیاد میخاد چی بشه

باهاش حرف بزن برنامه بریزین برای پس انداز کردن از خوبی های بچه بهش بگو از آینده ایی که قراره جاهای خوب با هم برین بگو بزار استرس و اعصابش خوب بشه

سعی کن نادیده بگیریش . بذار هرچی‌ میخواد بگه انگار با دیواره 😒😒😒 فک نکن حالا مال ما خیلی درک میکنن….

عزیزم منم شوهرم همینجوری شدع میترسه از پس زندگیمون و خرج مخارج بچه بر نیاد همیشه تو خودشه تو فکر عصبیه من یه کلام حرف میزنم سریع میخواذ بپره بهم

بچه ها نکنید اینکارو بحث نکنید من ۱هفتس بیمارستان بستری بودم دیروز مرخص شدم بخاطر ی چیز الکی ک شوهرم ناراحت بود منم حوصله نداشتم باهم دیگ بحث کردیم خیلی جدی کارم ب بیمارستان کشید بخدا کلی عذاب کشیدیم بعدش پشیمون شدیم ولی خدا بازم بهمون رحم کرد چیز بددگی واسه بچم نیفتاد

اگ با خانوادش اوکی
یچی بگو تا بهش بگن
باهاش زیاد حرف بزن یکم شاید از نظر خرج و مخارج ترسیده
بلاخره مرداهم اه مث بچ ان دگ نغ میزنن

🫂🫂🫂

واقعا من با دوتا بچه و الان باردار دخترم ۱۵ ساله شوهرم خیلی ساله بیکار مستاجر هستم ۶۰۰ کرایه میدم باورتون میشه به خدا هر کی جای من اصلا نمیموند

سلام مادرای عزیزم یه چی بپرسم اعتیاد نداشتن ؟یا شک کنید تند خو شدن میگم

چند مدتی تنهاش بزار درست میشه.

عزیزم شاید مشکلی داره بشین باهاش صحبت کن ببین چشه

نمیتونه با شرایط کنار بیاد بچه ک اومد درست میشه.....مردا دیر تر خانوما شرایط رو میپذیرن و بهش عادت میکنن

ببرش پیش دکتر اعصاب

فشار روشه اصلا سر به سر نزار

سوال های مرتبط

مامان نیلی💓 و🩵💙 مامان نیلی💓 و🩵💙 هفته سی‌وپنجم بارداری
واقعا دیگه خسته شدم از دست دخترم
هرجا میبرمش پارک تو جمع بچه ها یا مهد اصلا بازی نمیکنه فقط وایمیسته ی گوشه نگاه می‌کنه دیروز همه خونه پدر بزرگم بودیم بچه ها همه داشتن بازی میکردن نیلا فقط چسبیده بود ب من همه میگفتن آخی چرا انقدر مظلوم
یا همش میگه بچه ها بیان دست منو بگیرن ببرن هی میگم خودت برو میگه ن نمیتونم
تا حالا نشده ببرمش پارک این بچه بازی کنه فقط نگاه می‌کنه بچه های دیگه سرسره رو دارن از جاش میکنن این میگه اونا بزرگن من میترسم
موندم چطوری سال بعد باید بره پیش دبستانی
از صبح گفت بریم مهد بردمش دید معلمش عوض شده فقط گریه کرد مانتومو میکشید می‌گفت بریم خونه 3تا معلم هرکاری کردن با بازی با جایزه با خوراکی اصلا نرفت سر کلاس ک نرفت
همه ی بچه ها میگفتن نیلا بیا بازی کنیم این فقط گریه کرد گفت مامان بریم انقدر حرصم گرفت ک آوردمش خونه منی ک هیچوقت نمیزدمش کلی حرصمو سرش خالی کردم دیگه دیوونه شدم تو خونه دهن منو سرویس می‌کنه انقدر میگه بیا بازی کنیم
توروخدا بگید چیکار کنم کجا ببرمش از این خجالتی بودن در بیاد
مامان بلوبری مامان بلوبری هفته بیست‌وششم بارداری
رسم ما اینه بچه اول خانوادمون سیسمونی میدن. بچم هیچی نداشت
امشب اولین خریدهاش بود خودم شوهرم وضعیت مالی زیاد خوبی نداره وگرنه اصلا نمیزاشتم بابام بخره. خونه مردم نشستیم تو یه سوئیت . از بس گفتن بچه بیار و از طرفی خودمم خیلی تنها بودم و دوست داشتم یه بچه بیارم از تنهایی در بیام . حالا که بعد یه بچه ای که خدا نخواست برام بمونه اینا تا اینجا از اولش با استراحت و آمپول و شیاف نگه داشتم تازه شاید اگه ماه بعدی پساری برام نزاره دکتر. رفتم امشب براش چیزهاشو با بابام بخرم . خودش گفت یعنی ولی از دماغم درآورد. همه کلی با ذوق و شوق میخرن من با اعصاب خوردی بود و بغض فقط گلوما گرفته بود . از بس هی غر میزد من چند ماهه بیکارم و ندارم . خداییش خیلی مراعاتشا کردم و چیز واجب فقط خریدم اصلا چیز اضافه از لباس گرفته تا کالاسکه و نی لالا و اینا اصلا برنداشتم. اسباب بازی هم در حد چندتا جغجغه اونم همش تو یه مغازه که هم وام میدادن هم اقساطی با چک قبول میکردن. ولی از رفتنم پشیمون شدم با این اخلاق بابام و همش میگفت بیا بریم دیگه خودت باید جورشا بکشی بدی و ..... کلا اعصابم خیلی بهم ریخت . نمی‌تونستم هیچی بگم چون یه چیزی که بگی زودی قهر می‌کنه . میخواستم بگم چرا اصلا گفتی بیا برو چیزهاتو بخر که بعدن بخوای اینجوری اعصاب منا خورد کنی و این لحظه ها قشنگ که باید با خوشحالی باشه من با گریه تموم شد😭😭😭😭 هنوز هم اصن نیاوردم وسیله هاشو شاید فردا که میره برای حساب و کتاب تازه اگه بره خیلی چیزهاشو کم کنه😔