۸ پاسخ

دقیقا منم همین بودم باکلی ذوق وسایلشو گذاشتم توماشین ک بعد زایمان بابچه بیام خونه ولی بچم دوروز تو ان ای سیو بستری بودمن تنها برگشتم خونه واقعا حس بدی بود

دقیقا شرایطت مث من بود یک لحظه ک خوندم پیامتو فک کردم خودم نوشتم خیلی سخته
ان شاالله ک تن دخترامون و همه بچه هامون سالم باشه

اشکال نداره تنش سالم ایشالله نی نی بعدی

منم بچه اولم ده رپز موند بیمارستان
تو دومی جبران شد نکران نباش😄
خدا رو شکر کنیم که امکامات هست و بچه ها خوب میشن تو ان آی سی یو

گذشته ها گذشته الانا بچسب ک دختر نازت تو بغلته

به اين فكر كن كه شما تنها نبودي عزيزم
خدا رو شكر كه الان پيشته سالمه
حتما يه مصلحتي بوده

عزیزم خدا رو هزاران مرتبه شکر که صحیح و سالمع کنارتع

عیب نداره گلم از الانت لذت ببر

سوال های مرتبط

مامان السانا🥰🥰 مامان السانا🥰🥰 ۳ ماهگی
فردا تولدمه.... انقد دلم‌گرفته و گریه کردم ک چشام دورش کامل کبود شده... باورم نمیشه تو این‌۱۲ روز چ چیزایی و تجربه کردم🥲
بعد از زایمان مستقیم ربتم‌ای سی یو بچم و ندیدم ۲ روز اونجا بودم.. چون ندیده بودمش برام راحت بود. بعد ک‌رفتم بخش و دیدمش شد دنیام... مرخص شدم اومدم خونه شوهرم حتی ی شاخه گل هم برام نخرید خبری از قربونی نبود ینی هیچیه هیچی. تو بیمارستان هم همین بود. مامانم اومده بود خونه ما ک بمونه پیشم بخاطر شوهرم کوتاه اومدم نرفتم خونه بابام اینا ولی وقتی اومدم خونه همون جور خشک و خالی، حتی ی نیم نگا ب بچه نمینداخت خودم و زدم زمین ک الا و بلا میرم خونه بابام. اون‌شب موندیم‌خونه ما. چون برا دخترم دستگاه زردی آورده بودیم و جا ب جاییش و کسی حال نداش انجام بده. با شوهرم دعوام‌شد حسابی، فرداش شوهرم‌رف سرکار تو راه اونجا تو اس ام‌اس دعوای حسابی کردیم . شاید باورتون نشه ولی مادر پدرش نیومدن دیدن بچه. بعد ۵ روزگی بچه اومدن. شوهرم برگشت گفت قربونی و مامانم اومد میخوام ببرم منم دیگ دادم رف رو هوا ک ی دفه بگو برت اون داری میبری انقد از لحاظ روحی داغون بودم ک فقط گریه میکردم
مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۶ ماهگی
#تجربه زایمان
(بیمارستان میلاد لاهیجان)
پارت چهارم:واسه پذیرش رفتیم بخش مادر همراه من دو تا خانم باردار دیگه اومده بودن واسه پذیرش که یکیش دکترش دکتر خودم بود و فهمیدم ک دکترم روز عمل من ی عمل دیگه داره،تو بیمارستان اون روز آزمایش خون دادم،نوار قلب دادم و دکتر بیهوشی منو ویزیت کرد و کارام برای شنبه آماده شد از اونجایی ک من آدم معذبی هستم دوست نداشتم با کسی تو ی اتاق باشم واسه همین درخواست اتاق خصوصی دادم و بعد زایمان فهمیدم چقدر کار درستی کردم که اتاق خصوصی گرفتم🥴
خلاصه اون روز کارم تموم شد و اومدم خونه و همچنان استرسی نداشتم و ریلکس بودم که واقعا برام جالب بود این موضوع😳
تو این فاصله ی روزه تا زایمان خانواده همسرم چند بار اومدن پیشم و بهم سر زدن و همش سعی می‌کردن بهم روحیه بدن و میگفتن نه تو دختر قوی هستی خیلی خوب زایمان میکنی و میای فامیلام  و دوستام بهم زنگ میزدن بهم انرژی میدادن و تو راس همه مادرم وپدرم و همسرم بودن که خیلی بهم انگیزه میدادن🙂