سلام شب همگی بخیر شادی .بچه ها من معمولا سعی میکنم پسرم رو هر روز ببرم بیرون از خونه چون تو خونه همبازی نداره و خیلی کسی رو هم ندارم واس رفت و آمد و همش نگرانم دلش بگیره تو خونه واینکارو معمولا غروب که آفتاب میره انجام میدم چن تا پارک نزدیک خونمون هست هر روز میبرمش یه دونه از اون پارک ها ولی الان چون دست شوهرم شکسته بیشتر خریدها رو خودم انجام میدم امروز صبح چن تا چیز میخاستم که علی رغم میل باطنیم مجبور شدم برم بیرون چون صبح ها خیلی گرمه همه کارامو کردم و با پسرم رفتیم فروشگاه تو کالسکه میزارمش موقع برگشت از فروشگاه احساس کردم که یه ماشین دنبالمه از کنارم رد شد و یه حرف زشت زد ولی کلا مانتوم خیلی بلند بود و گشا.د جلوش هم خودم دکمه زدم از بالا تا پایین آرایشی هم جز ضد آفتاب نداشتم از جلوم رد شد اون حرف بد رو زد و رفت توقف کرد جلوتر تا من برسم بهش موقعی که رسیدم یه چیز بدتر گفت منم گفتم گمشو عوضی با عصبانیت بعد اونم گفت پیاده میشم فلان کارو میکنم آبروتو میبرم به درد نخور من دیگه جوابشو ندادم چون بچه باهام بود خیلی ترسیدم و باترس ولرز خودم رو رسوندم خونه غروب هم پسرمو پارک نبردم مطمئنم که اگه بچه نداشتم یه بلایی سرش میاوردم یه بار دیگه هم بچه نداشتم یه همچین چیزی پیش اومد و من برای شوهرم تعریف کردم بعدش به شدت پشیمون شدم چون حساس شده بود شما اینجور مواقع چکار میکنید واقعا من هیچ چیزی واس جلب توجه نداشتم قیافمم معمولی نه خشگل به نظرم و این روزا داغون و خسته
تا حالا پیش اومده براتون؟

۴ پاسخ

هیچ وقت جواب نده حتی فحش...چون فک میکنند ببخشید اهل شی و داری ناز می‌کنی اگه دور اطرافت آدم درستی دیدی برو پیششون بهشون بگو فلان ماشین مزاحمت شده
یا پلاکش بردار بده ۱۱۰به جرم مزاحمت نوامیس پدرشو در بیارن

اصلا جواب نده
برا شوهرت هم نگو اصلا خدای نکرده شرمیشه یوقت
راهتو برو نگاه نکن جواب هم اصلا نده یوقت پیاده میشه آشوب میشه

خیلی بعضی مردا کثیف هستن اصلا خودتو ناراحت نکن قبلا قیافه زن خراب و سالم مشخص بود خودشونو مدل خاص آرایش میکردن همه می‌فهمیدن ولی الان از بس زنا هم دور از جون هممون خراب شدن هممون رو بیشور ها به یه چشم میبینن. ولش کن خوب شد چیزی نگفتی ادامه ندادی نفهمن

کافی بود زنگ بزنی پلیس پلاکش رو بگی هیچ وقت دهان ب دهان نشو با کسی ک ابرو نداره

سوال های مرتبط

مامان سیدمهدی مامان سیدمهدی ۱ سالگی
مامانا من اشتباه کردم؟
سلام من شاغلم از وقتی پسرم ۱۰ ماهش تموم شد رفتم سرکار و پسرم رو مامانم نگه میداره.از اول فقط شیر خودم رو به پسرم دادم و موقع خواب هم یا زیر سینه میخوابه یا لالاییش میکنم .موقع غذا هم سه تا میخوره و میره و من باید دنبالش بدوم تا بقیه رو بخوره.خیلی هم اذیت شدم تو این ۱۳ ماه .پسرم ۱۲ شب تا ۱۰ صبح میخوابه ولی چهار پنج بار برای شیر بلند میشه (چون روز خونه نیستم خودم دوست دارم شبا بهش شیر بدم)خیلی هم غر غر کردم تو این یکسال والبته دخالت های خانواده ی شوهرم و گاهی خونواده ی خودم بماند.چند روز پیش پسرم رو بردم دکتر اطفال یه خانمی بود تقریبا ۱۰ سال از من کوچیکتر یه دختر ۱۴ ماهه داشت یه پسر ۳ ماهه ازش پرسیدم اذیت نشدی .گفت دومی ناخواسته بوده ولی من از اول به دختر رو ندادم نه موقع خواب زیر سینه خوابیده نه روی پا .موقع غذا دنبالش نمیدوم خودش باید بیاد بخوره از ۶ ماهگی هم تو اتاق جدا خوابوندمش .تو خیلی اشتباه کردی تو بزرگ کردن بچه ت به خاطر همین اذیت شدی،
واقعا من کارم اشتباه بوده؟؟
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۱ سالگی
دیشب ساعت ۱ خابیدم ۳پاشدم تا ۵بیدار بودم ۵خابیدم مجدد ۶.۵پسرم بیدارم کرد دلم میخاست گریه کنم از خستگی و بی خابی وکلی داروی سرماخوردگی هم خورده بود به زور پاشدم کسل کسل شروع کردم به دادن داروهای پسرم بعد دیدم همش داره غر میزنه کلا پسرم وقتی حال من خوب نباشه عین من میشه به این ایمان دارم که من هر طوری باشم اونم هست خلاصه کلی با خودم کلنجار رفتم که تو میتونی تو کسی رو نداری کمکت کنه تو خیلی قوی هستی صبحانه پسرم رو آماده کردم اول مال خودم رو خوردم که جون بگیرم ۳تا چایی هم خوردم صبحانه پسرم رو دادم سوپش رو آماده کردم موادش رو بار گذاشتم ناهار خودمون ماکارانی هست سسش رو آماده کردم فقط باید بریزم لای ماکارانی ۳کیلو بامیه رو شستم دم هاشونو گرفتم سرخ کردم بسته بندی کردم گذاشتم فریزر یخچال رو ریختم بیرون خیلی شلوغ بود پاک کردم ظرفای اضافی رو خالی کردم شستم میوه هایی که دیشب همسر گرفته بود رو شستم پاک کردم چیدم تو یخچال خونه رو یه جاروی سطحی زدم بعد کلی اسباب بازی آوردم تو سالن گذاشتم جلوی پسرم تا حواسش پرت شه و یه دوش بگیرم به محض اینکه رفتم تو حموم چن دقیقه گذشت دیدم داره گریه میکنه و دنبالم میگرده مجبور شدم درو باز بزارم و یخ زدم بعد اومدم بیرون میان وعده دادم به پسرم کلی دوباره ظرف کثیف شد شستم اونارو الان رو پامه دارم میخابونمش ایشالله یه ساعت بخابه منم بتونم یه استراحتی بکنم بزای غروب چون هم پسرم رو ببرم حموم هم شوهرم رو چون دستش شکسته و تا کتف تو گچه و هیچ کاری نمیتونه انجام بده
مامان نیکا مامان نیکا ۱۴ ماهگی
من حقیقتا تا عمق وجودم دلم تنگه واسه پارسال این موقع ها که دختری یکی دوماهش بیشتر نبود 🥲
جدا از کولیک سختی که داشت و تا ۶ ماهم بشدت هم خودش اذیت شد هم ما ولی بنظرم همه چیز راحتتر بود 🥲
میذاشتمش تو اغوشی براش اهنگ میخوندم و راه میرفتم تا صبح ! این سختترین کارم بود ولی الان واقعا به مرحله نمیدونم چه غلطی بکنم به بچه خوش بگذره رسیدم !🤦🏻‍♀️
میتونم بگم دیگه هیچ بازی نه به ذهنم میرسه نه حوصله دارم بچرخم پیدا کنم یا اصلا بخوایم بازی کنیم🥴
از صبح صدای گربه‌و گاو‌ٌ خر درمیارم تا شب این وسط مسطام میپرسم دلت کو پاهات کو 😐🤯
هردو از هم خسته ایم🤣
حوصله همدیگه رو نداریم مجبورا هم صبح هم عصر میبرمش پیاده روی ولی خب هواسرده از طرفیم دیگه از ۵ هوا تاریکه🤦🏻‍♀️ شب ها برای ما یک سال میگذره 🥲 هی نگای ساعت میکنیم میبینیم تازه شده ۷ 😤
اصلا نمیگذره🤦🏻‍♀️
بعد همینجوری که تو باتلاق دارم دستوپا میزنم دارم به این فکر میکنم کاش یه بچه دیگه بیارم بلکه باهم بازی کنن حوصلشون سر نره و از طرفیم خب من فقط مسئول نظارت میشم که همو نخورن ولی باهم بازی میکنن سرگرم میشن به منم کمتر احتیاج دارن
بعدش شیطانو لعنت میکنم با این فکرای مزخرفش چون همین الان از ۵۸۰ ناحیه شکافتم و توان یه بچه دیگه ای رو ندارم
پس باید یه فکری کنیم تا این شبای سرد و بللللللند زمستونی رو تو شهر غریب و تنها یجورایی بگذرونیم که کمتر اذیت بشیم
شماها چه بازی هایی برای سرگرمی بچه هاتون انجام میدید ؟ بگید تا برای من امثال من هم ایده بشه ❤️
مامان رهام مامان رهام ۱ سالگی
از دست جاریم دلم داره میترکه از غصه. اونا خونه مادرشوهرم زندگی میکنن به خاطر همین هرموقع میریم خونه مادرشوهرم اونم میبینمش. دو تا دختر داره دوقلو هستن ۸ ماهشونه. من عادت دارم هروقت میرم خونه مادرشوهرم چنتا از اسباب بازیای پسرمو هم میبرم و هم به دخترای اون میدم بازی کنن هم پسر خودم. همین پریروز اومده بود خونمون دختراشون بدون اجازه گذاشت تو استخر توپ پسرم بازی کنن منم چیزی نگفتم بلز پسرمم خراب کردن گرون قیمتم بود اصلا به روش نیاوردم گفتم اشکال نداره بچست. یکی از بچه هاشم خوابش میومد تو ننو پسرم بی اجازه خوابوندش بعدم گذاشت تو تخت پسرم بازم هیچی نگفتم. بعد امشب رفتیم خونشون دیدم یه دونه از اون بادکنکا که چراغش روشن میشه خریده دوتاییشون با هم بازی میکردن پسرم تا دیدش ازشون گرفت باهاش بازی کنه از دستش افتاد چراغش اتصال کرد خاموش شد بعد جاریم با بی حیایی کامل به شوهرم گفت برو یکی عین همینو بخر قیمتش ۱۰۰ تومنه. داشتم میترکیدم بهش گفتم تا الان هی شما با وسایل پسر من بازی کردید شکستید یه بارم پسر من شکست وسیله شمارو بعد گفتم منم از این به بعد مثل خودت باهات رفتار میکنم.شوهرم رفت بادکنکشونو خرید اورد با مادرشوهرم خدافظی کردم اومدیم خونمون.
انصافا مادرشوهرمم بهش عصبانی شد گفت خجالت نکشیدی برادرشوهرتو فرستادی بیرون به خاطر یه بادکنک بی ارزش