دیشب ساعت ۱ خابیدم ۳پاشدم تا ۵بیدار بودم ۵خابیدم مجدد ۶.۵پسرم بیدارم کرد دلم میخاست گریه کنم از خستگی و بی خابی وکلی داروی سرماخوردگی هم خورده بود به زور پاشدم کسل کسل شروع کردم به دادن داروهای پسرم بعد دیدم همش داره غر میزنه کلا پسرم وقتی حال من خوب نباشه عین من میشه به این ایمان دارم که من هر طوری باشم اونم هست خلاصه کلی با خودم کلنجار رفتم که تو میتونی تو کسی رو نداری کمکت کنه تو خیلی قوی هستی صبحانه پسرم رو آماده کردم اول مال خودم رو خوردم که جون بگیرم ۳تا چایی هم خوردم صبحانه پسرم رو دادم سوپش رو آماده کردم موادش رو بار گذاشتم ناهار خودمون ماکارانی هست سسش رو آماده کردم فقط باید بریزم لای ماکارانی ۳کیلو بامیه رو شستم دم هاشونو گرفتم سرخ کردم بسته بندی کردم گذاشتم فریزر یخچال رو ریختم بیرون خیلی شلوغ بود پاک کردم ظرفای اضافی رو خالی کردم شستم میوه هایی که دیشب همسر گرفته بود رو شستم پاک کردم چیدم تو یخچال خونه رو یه جاروی سطحی زدم بعد کلی اسباب بازی آوردم تو سالن گذاشتم جلوی پسرم تا حواسش پرت شه و یه دوش بگیرم به محض اینکه رفتم تو حموم چن دقیقه گذشت دیدم داره گریه میکنه و دنبالم میگرده مجبور شدم درو باز بزارم و یخ زدم بعد اومدم بیرون میان وعده دادم به پسرم کلی دوباره ظرف کثیف شد شستم اونارو الان رو پامه دارم میخابونمش ایشالله یه ساعت بخابه منم بتونم یه استراحتی بکنم بزای غروب چون هم پسرم رو ببرم حموم هم شوهرم رو چون دستش شکسته و تا کتف تو گچه و هیچ کاری نمیتونه انجام بده

۳ پاسخ

عزیزم خسته نباشی الان که مریضی فقط به بچه برس و یه غذا بذار کارای دیگه رو بذار بعدا توانت کم نشه دوشم وقتی بگیر که خوابه که یخ نکنی

إلهی خدا کمکت کنه عزیزم آفرین به این همه توانایی با وجود مریضی حسابی زحمت کشیدی احسنت

خدا قوت مامانِ مهربون😍❤️
کاش منم بتونم عین تو خودمو کنترل کنم همش سر دختزم دادو هوار نکنم

سوال های مرتبط

مامان رادین مامان رادین ۱ سالگی
سلام مامان ها صبح بخیر
رادین خیییییلی زودرنجهههه 😮😮😮 آخه از این سن از الان؟؟؟
باباش خیلی زودرنجه اوایل ازدواج خیلی شدید بود الان بهتر شده. حتما به باباش رفته 😭
نیم ساعت پیش بیدارشد شیر خواست دیدم جیشش پس داده عوضش کردم خوابوندمش رو تشک خودم که کنارش میخوابم شیشه شیر دادم دستش ملافه رو تشک و رو بالشی رو هم دروردم دیدم یه ذره به ملافه ی خود تشک هم نم داده. رادین شیرش تموم شد میخواست غلت بزنه بره سرجاش بخوابه بغلش کردم باز خوابوندم تو جای خودم گفتن مامانی سرجای من بخواب فعلا تشکت جیشی شده. تشکش رو زدم بالا که بعدا ملافه اونم در بیارم. واااای همین که تشکش رو زدم بالا یه گریه ای کرد یکم صبر کردم گفتم قطع میشه نشد شدیدتر شد. بدو بدو یه ملافه چندلاکردم انداختم رو تشکه گذاشتمش سرجاش بخوابه همچنان گریه میکرد بغلش کردم عروسکشو نشونش دادم باهاش حرف زدم یکم دورش دادم برگشتیم تو اتاق آروم شد همینجور که تو بغلم گرفته بودمش چشماش سنگین شد خوابش برد الان جرات نمیکنم از پیشش تکون بخورم میترسم بیدار شه این بار بهش بربخوره که رفتم از اتاق بیرون همونجوری گریه کنه 😅😅😅 گرسنمههه صبحانه میخوام کار دارم 🥴
مامان سیدمهدی مامان سیدمهدی ۱ سالگی
مامانا من اشتباه کردم؟
سلام من شاغلم از وقتی پسرم ۱۰ ماهش تموم شد رفتم سرکار و پسرم رو مامانم نگه میداره.از اول فقط شیر خودم رو به پسرم دادم و موقع خواب هم یا زیر سینه میخوابه یا لالاییش میکنم .موقع غذا هم سه تا میخوره و میره و من باید دنبالش بدوم تا بقیه رو بخوره.خیلی هم اذیت شدم تو این ۱۳ ماه .پسرم ۱۲ شب تا ۱۰ صبح میخوابه ولی چهار پنج بار برای شیر بلند میشه (چون روز خونه نیستم خودم دوست دارم شبا بهش شیر بدم)خیلی هم غر غر کردم تو این یکسال والبته دخالت های خانواده ی شوهرم و گاهی خونواده ی خودم بماند.چند روز پیش پسرم رو بردم دکتر اطفال یه خانمی بود تقریبا ۱۰ سال از من کوچیکتر یه دختر ۱۴ ماهه داشت یه پسر ۳ ماهه ازش پرسیدم اذیت نشدی .گفت دومی ناخواسته بوده ولی من از اول به دختر رو ندادم نه موقع خواب زیر سینه خوابیده نه روی پا .موقع غذا دنبالش نمیدوم خودش باید بیاد بخوره از ۶ ماهگی هم تو اتاق جدا خوابوندمش .تو خیلی اشتباه کردی تو بزرگ کردن بچه ت به خاطر همین اذیت شدی،
واقعا من کارم اشتباه بوده؟؟
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۱ سالگی
سلام شب همگی بخیر شادی .بچه ها من معمولا سعی میکنم پسرم رو هر روز ببرم بیرون از خونه چون تو خونه همبازی نداره و خیلی کسی رو هم ندارم واس رفت و آمد و همش نگرانم دلش بگیره تو خونه واینکارو معمولا غروب که آفتاب میره انجام میدم چن تا پارک نزدیک خونمون هست هر روز میبرمش یه دونه از اون پارک ها ولی الان چون دست شوهرم شکسته بیشتر خریدها رو خودم انجام میدم امروز صبح چن تا چیز میخاستم که علی رغم میل باطنیم مجبور شدم برم بیرون چون صبح ها خیلی گرمه همه کارامو کردم و با پسرم رفتیم فروشگاه تو کالسکه میزارمش موقع برگشت از فروشگاه احساس کردم که یه ماشین دنبالمه از کنارم رد شد و یه حرف زشت زد ولی کلا مانتوم خیلی بلند بود و گشا.د جلوش هم خودم دکمه زدم از بالا تا پایین آرایشی هم جز ضد آفتاب نداشتم از جلوم رد شد اون حرف بد رو زد و رفت توقف کرد جلوتر تا من برسم بهش موقعی که رسیدم یه چیز بدتر گفت منم گفتم گمشو عوضی با عصبانیت بعد اونم گفت پیاده میشم فلان کارو میکنم آبروتو میبرم به درد نخور من دیگه جوابشو ندادم چون بچه باهام بود خیلی ترسیدم و باترس ولرز خودم رو رسوندم خونه غروب هم پسرمو پارک نبردم مطمئنم که اگه بچه نداشتم یه بلایی سرش میاوردم یه بار دیگه هم بچه نداشتم یه همچین چیزی پیش اومد و من برای شوهرم تعریف کردم بعدش به شدت پشیمون شدم چون حساس شده بود شما اینجور مواقع چکار میکنید واقعا من هیچ چیزی واس جلب توجه نداشتم قیافمم معمولی نه خشگل به نظرم و این روزا داغون و خسته
تا حالا پیش اومده براتون؟