۱۲ پاسخ

من اصلا دوس ندارم بهش فکر کنم چه برسه دلتنگ بارداری شم😂😂😐💔

دقیقاً همینطوره 😁👍🌷
استراحت زیادی ، تنبلمون کرده بود 😬
الان تلافی شد
خواب و آسایش بر ما حرام است 😁

حق داری عزیزم منم دقیقا همینطورم، بس که راه میرم کف پاهام سوزش میگیره کمرم در حال شکستنه، دلم برای آسودگی بارداری تنگ میشه هر چند استرس زیادی برای منم داشت با شرایط استراحت مطلق، خداروشکر که سالم و سلامت هستن ،الهی که به امید خدا دور از هر درد و بی قراری خودشون هم راحت بخوابن ما هم راحت بخوابیم شبا🤲🥺

آی گل گفتی

منم دقیقا هروز دلتنگ بارداریمم بااین تفاوت ک من بارداری راحتی هم داشتم و دیگه ببین چقد بهم خوش گذشت 😅 همش گشت و گذار و شادی بودم و همه هم بهم میرسیدن 🥲
یادمه ماه‌های آخر ک فقط سنگینی و تکرر ادرار اذیتم میکرد میگفتم زودتر دنیا بیاد از این همه دسشویی رفتن خلاص شم😑 الان میگم کاش غصه‌ی الانمم فقط جیش داشتن بود🤣 اون تو ک بود زندگی خیلی راحتتر بود و من اشتباها فکر میکردم دنیا بیاد تازه راحت میشم. اما همینکه سلامتن شکر

اتفاقا امشب شوهر منم میگفت یادته پارسال این موقع ۸ ماهه بودی هی بستنی اینا میخوردی تا وزن بگیره 😅😆 میکفت شاهی بودی برا خودت میگم اره والا خیلی راحت بود ، الان پدرمون داره در میاد ، بیچاره اونم همراه من داره سختی میکشه 😆

با این که الان خسته میشم ولی من که بارداری استراحت بودم دوس ندارم به اون دوران برگردم امروز پسرم خیلییییییی نق زد خیلی اذیت شدم

وای دقیقا منم‌همینم تازه کسی هم کنارم نیست شوهرم بنده خدا خیلی کمکه ولی واقعا دلم یک حمام طولانی و یک خواب طولانی میخاد🤣سطح ارزوهامونا خخخخ

وای منم استراحت مطلق بودم
الان پوکیدم

وای دقیقا من بارداری انقدرر خوردم خوابیدم شدم صد کیلو الان انقدررر کار میکنم و خواب ندارم شدم ۶۰ کیلو واقعا بدنم داره میترکه از بی استراحتی😢

واقعا خسته نباشید مامان ایرمان چقدر بچه داری سخته، منم چندروز پیش یاد بارداریم افتاده بودم ک هرچقدر دلم میخاست میخابیدم ولی الان نمیتونم سه ساعت مداوم بخابم

آی گفتی
کاش میشد هرازگاهی برگردن تو شکمامون یکم استراحت کنیم😁

سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا ۱۴ ماهگی
چند شبانه روزه نخوابیدم
همش دارم مث خر میدوأم اینور اونور
خییییلی خستم
دارم دست تنها بچه بزرگ میکنم
حتی مردی ده دیقه هم بچه رو نمیگیره
از ۶دیگه رسما بیدارم دارم
پدرم دراومد امروز
عصرم رفتیم فروشگاه خرید دیدید که چقدر خسته کننده ست
تا اومدیم خونه وسایلو چیدم بعدش دختری خواستم عوض کنم دیدم ریده تا پشت کلش🤦🏻‍♀️
با همون فرمون خستگی بردمش حموم خودمم دوش گرفتم دراومدم بهش شیر دادم کلی تو خونه چرخوندم تا الان خوابیده!
از لحاظ جسمی و روحی خستم و بهم ریختم
بعد از مدتها بغضم ترکید و کلی اشک ریختم. نمیدونم سبک شدم یا نه ولی دیگه فشار داشت لهم میکرد
فردارو به خودم مرخصی دادم که فقط به دختری برسم و دیگه هیچکاری نکنم
مثلا غذا خوردم با دخترم بازی کردیم اسباب بازی پخش خونه شد بذارم همونجوری بمونه
هرکس هرجایی کار کنه بلاخره یک روزو استراحت داره دیگه نه؟
ربات که نیستم ۲۴ ساعته فقط بدوأم
خداروشکر غذا دارم فقط دلم میخواد بخوابم 🥺 خداکنه دختری هم همکاری کنه یه روزو به خودمون استراحت بدیم .
یعنی میشه؟؟؟؟؟؟🥺🥺🥺🥺😢
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
چند روز پیش یه مادر عزیزی زیر یکی از تاپیکام نوشته بود مامانا حق دارن برای ازادی و گذشته ی خودشون سوگواری کنن بدون اینکه قصاوت یا سرزنش بشن!
این روزا جملشو همش با خودم تکرار میکنم
اره من دلم تنگ شده واسه زندگی قبلیم و این روزا که خییلی دارم اذیت میشم فقط سعی میکنم خودمو سرزنش نکنم و به خودم حق بدم. با اینکه قبل از بچه دار شدن همه جوره خودمو برای مسیولیتاش اماده کرده بودم راستش تصورم از بچه خییلی گوگولی تر از اینا بود! ولی وقتی زایمان کردم واقعیت مث پتک خورد توی سرم
زندگیم به معنای واقعی زیرو رو شد
مخصوصا بدترین قسمتشم افسردگی شدید بود وحشتناااک
الانم هم من هم همسرم خیلی خسته ایم و از لحاظ روحی و جسمی شدیدا به یه مسافرت نیاز داریم اما واقعیت اینه که دیگه الان نه با بچه بهمون خوش میگذره نه بدون اون
امروز انقد حالم گرفته بود رفتم بیرون چقدرم بهتر شدم
ولی شب که پسرم دوباره از خواب بیدار شد فقط دلم میخواس گریه کنم که چرا انقد خودمو خسته کردم حالا چجوری بیدار بمونم
هشت ماهگی خییلی سخت بود...خوشال بودم واکسن نداره اما یک ماهه من سرویس شدم ازین پسرفت خواب

نه دنبال راه حلم نه هیچی
فقط دوس داشتم یکم درد دل کنم حرف بزنم
با کسایی که حداقل درکم میکنن

همین!
مرسی که بهم گوش دادید...❤️
مامان نیکا مامان نیکا ۱۴ ماهگی
دلم برای حاملگیم تنگ شده 🤐🤢🤦🏻‍♀️
من بشدت حاملگی سختی داشتم همش حالت تهوع انواع و اقسام مریضیا رو هم گرفتم 1ماه اخرم استراحت مطلق شدم و همه اینا تنها تو شهر غریب بودم کسی نبود یک لیوان اب دستم بده 🤧 ( استراحت مطلق شدم مامانم خونه زندگیشو ول کرد یک ماه اومد موند پیشم ولی قبل از اون و بعد از اون کسی نبود )
ولی الان هرچی نزدیک تولد دخترکم میشم بیشتر دلتنگ پارسال میشم
روزایی پر از استرس شیرین
اون کاراته بازیاش تو دلم
اون استرس وزنش 😖🤦🏻‍♀️ (دکتر میگفت وزن بچه بشدت کمه😖 خب بذار بدنیا میاد وزن میگیره دیگه . اصلا قراره به این دنیا بیاد که رشد کنه حالا چه دو کیلو بدنیا بیاد چه ۵ کیلو چه فرقی میکنه؟🙄)
یه شبایی بود اینقدر تو دلم وول میخورد نمیتونستم بخوابم از شدت بی خوابی و درد گریه میکردم 😒
وای نگم از عفونت ارداری که از اول تا اخرشم داشتم و اون تندتند دسشویی رفتنا 😖
برنج نون مرغ ماکارونی ویار داشتم نمیتونستم بخورم و شیرینی جات (بخاطر دیابت بارداری 😖)
فقط خیار میخوردم 🫠
بعد با تمام این تفاسیر باز دلم واسه حاملگیم تنگ شده 🥴 چقدر عجیبه 🤦🏻‍♀️
کسی مثل من هست؟ واسه چی اینجوری شدم؟
درواقع دلم قنج میره واسه اون استرس روزای اخر که لحظه شماری میکردیم به روز عمل برسیم و اون روز اتاق عمل که فوق العاده حس رویایی و عجیبی داشت 😍
هنوزم که هنوزه ویدیو اتاق عملو میبینم بغض میکنم 🥺 خیلی حس خوبی بود 🥺
من حتی دلم برای بیمارستانمم تنگ شده چون عمل خیلی خوبی داشتم 🤣
ولی اصلا نمیتونم به بچه دوم فکر کنم . همینم بزور نگه میدارم تازه خیلی روزا کم میارم چه برسه به دوتا 😑
_ عکس دو روز قبل عملم هست 🥴
اصلا شکم نداشتم بزور دستمو گذاشتم که بگم جوجه دارم🤣