تجربه زایمان ۱
سلام خانم های عزیز
حالا که یکم زندگیم روتین شده می خوام از تجربه زایمانم بگم چون خودم قبلش خیلی دلشوره داشتم شاید به کسی کمک کند.
من سزارین شدم
روز قبل از زایمان با نامه دکتر و سونو و آزمایشات رفتم بیمارستان(البته بیمارستان خصوصی بود شاید روال هر بیمارستانی متفاوت باشد) برام تشکیل پرونده داد و گفت فردا ساعت ۷ اینجا باش
آن شب هم طبق دستور پزشک ساعت ۹ شب شام خوردم البته سبک(مرغ نه گوشت قرمز) تا ساعت ۱۲ هم میوه و خرما و چای
شب اخر کنار همسرتون از حرکات نی نی حسابی کیف کنید چون آخرین شبی که داخل وجود شما است و بعدا دلتون برای اون لحظات تنگ میشه.
من از چند هفته قبل هر چیزی یادم میامد برای ساک خودم و بچه لیست کرده بودم.
نیمه شب هم برای اینکه ضعف نکنم شربت آب و عسل خوردم.
صبح هم کمی با همسرم عکس و فیلم گرفتیم و راهی بیمارستان شدیم.
بیمارستان اول با پرونده دیروز پذیرش کرد و بهمون یک ساک با همه لوازم را داد.
بعد لباس های اتاق عمل را پوشیدم و یک پرستار کنترل کرد که محل برش شیو شده باشد.
بعد بهم سرم زدند چون ناشتا بودم و راهی اتاق عمل شدم. من پمپ درد گرفته بودم که قبل از عمل بهم وصل کردند و دکتر بیهوشی شروع به انجام بی حسی کرد، بد خلاف تصور من اصلا وحشتناک نبود و در حد یک امپول ساده درد داشت. البته دکتر خوب هم مهمه
موقع تزریق خودتان را شل کنید و پاها صاف روی تخت و شانه ها به سمت جلو باشد.
بعد برام سوند وصل کردند که من اصلا نفهمیدم. تا داشتم فکر می کردم بی حس شدم یا نه صدای گریه دخترم آمد و من گریه ام گرفت و دکتر گفت گریه نکن سردرد میشی‌.

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان نیلدا مامان نیلدا ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین قسمت اول
اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم، از اول بارداریم دوس داشتم سزارین زایمان کنم و همه فوکوسم رو سزارین بود اما تو اتاق عمل به این نتیجه رسیدم به طبیعی با بی حسیم میشد فکر کنم :) با اینکه خیلی زایمانم خوب بود و راضی هستم اما واصعا من به گزینه دیگه فک نکردم
تاریخ زایمان طبیعی من از رو سونوگرافی ۶ خرداد بود و از رو اخرین پریود ۳۱ اردیبهشت، دکترم برای ۲۸ اردیبهشت تاریخ عمل گذاشت با بی حسی اسپاینال
ساعت ۵:۴۵ صبح گفت بیمارستان باش ساعت ۷:۳۰ وقت عمله و قبلش کارهای آماده سازی دارن
یک هفته قبلشم که رفتم بیمارستان تشکیل پرونده دادم و آزمایش خون گرفتن و ریسکهای عمل باهام چک کردن که حساسیت خاصی دارم یا نه
صبح ۲۸ ام بیدار شدیم و آماده شدیم‌رفتیم بیمارستان خداروشکر اصلا استرس نداشتم و خیلی خوشحال بودم که بالاخره قرار دخترم ببینم
اول که فرم رضایت دادن و بعد اتاق تحویل دادن
بعد پرستار اومد لباس اتاق عمل تنم کرد و جوراب واریس پام کرد و بردنم اتاق‌عمل
مامان مسیحا مامان مسیحا ۴ ماهگی
#تجربه_سزارین
سلام، من تجربه زایمانم رو میگم ولی نمی گم خوب بود یا بد که کسی جبهه نگیره. چون واقعا خوب یا بد بودن زایمان به حال روحی خودت تو اون روزا هم بستگی داره. عصر رفتم مطب دکتر و برای فردا صبح بهم نامه بستری داد گفت ۸ صبح میام برا عملت شب شام سبک بخور از ۱۲ شب هم هیچی نخور من چون معده درد داشتم ازش پرسیدم که گفت صبح روز عمل یه قرص رو با مقدار خیلی کمی آب بخور. همون روز رفتم و تشکیل پرونده دادم که صبح فرداش کارم کمتر طول بکشه. تمام شب هم بیدار بودم و به مشکلاتم فکر میکردم. ۵ صبح بلند شدم و وسایلم رو چک کردم. ۷ و نیم رسیدم بیمارستان‌ آنژیوکت و سوند رو وصل کردن. رفتم اتاق عمل. دکترم خیلی خوش برخورد و آن تایم بود.‌ راجع به آمپول بی حسی نگران بودم. به هر حال اولین تجربه بود. قبلا دیده بودم ولی برای خودت فرق میکنه. یه درد کوچولو داشت. همزمان برام آمپول ضد تهوع رو مستقیم به آنژیوکت تزریق کردن. وقتی تزریق بی حسی تموم شد دکتر ازم خواست پام رو بلند کنم و نتونستم. آروم آروم از نوک پام به سمت کمر و بعد کمرم تا بالای معدم گرم و بی حس شد. به من گفتن گردنت رو تکون نده ولی من چند بار خواستم بالا بیارم. که گفتن الان رفع میشه نگران نباش. عمل رو شروع کردن. نمیدونم چقدر طول کشید. حین عمل قلبم خیلی سنگین شده بود و احساس سوزش میکردم. ضربان قلبم رو کاملا حس میکردم. توی دور لامپی فلزی دست جراح رو میدیدم و یادم نمیاد چی گفتم که برام ماسک اکسیژن گذاشتن که از استرسم کم بشه. بعد از عمل رفتم اتاق ریکاوری و تا زمانی که فشارخونم نرمال بشه و تخت خالی تو بخش زنان پیدا بشه اونجا موندم. خود زایمان خیلی اتفاق سنگین و بزرگی نبود. ادامه اش رو توی پست بعد میگم.
مامان نیکی عزیزدل مامان نیکی عزیزدل ۷ ماهگی
تجربه زایمان ۳
هر چقدر بیشتر راه بروید بهتر است، هم برای بخیه ها و برای گوارش.
چون تا زمانی که شما و نوزاد مدفوع نکنید مرخص نخواهید شد.
روزهای اول به هیچ وجه خوراکی نفاخ نخورید، چون نفخ درد رو بیشتر می کند. سوپ ماهیچه ساده بهترین غذا است. میوه هم خام نخورید‌. اگر نفخ داشتین از پرستار قرص دایمتکون بگیرید. اگر برای مدفوع هم مشکل داشتین از پرستار شیاف مخصوص یا شربت بگیرید که خیلی موثر است.
خلاصه که عصر همه آمدند ملاقات و من با اینکه درد داشتم و لحظات لذت بخشی بود.
ماساژ شکمی هم برام انجام دادند، نمیگم درد نداره، طبیعی است که خیلی درد داره ولی واقعا از غولی که برام ساخته شده بود راحتتر بود. اینقدر به من چیزهای ترسناک گفته بودن که من فکر می کردم می خوان شکنجه ام کنند.
روز بعد هم با نی نی مرخص شدیم، البته دکتر زنان و کودکان بعد از کنترل و نبود مشکل این اجازه را می دهند.
روز دوم پانسمان بخیه ها را برمیدارن و پانسمان ضد آب می گذارند. وقتی اومدم خونه رفتم حمام و بعد از ۲ روز هم گفتند پانسمان را توی حمام بردارم و با شامپو بچه بشورم و هر روز اینکار را تکرار کنم.
تا روز دهم که برای کشیدن بخیه ها بروم
انشااله که همه به سلامتی و خوبی و دل خوش زایمان کنید.
مامان نیکی عزیزدل مامان نیکی عزیزدل ۷ ماهگی
تجربه زایمان ۲
مراقب باشین تا چند ساعت سرتون رو به هیچ وجه بالا و پایین نکنید، چپ یا راست اشکالی نداره و برای جلوگیری از سردرد بعد از بی حسی وقتی بهتون اجازه خوردن دادن ۳ لیوان نسکافه بخورین و مایعات زیاد
سعی کنید وقتی نی نی را میارن کنارتون همه حواستون به اون لحظه باشه تا برای همیشه یادتون بمونه
بعد از بخیه رفتم اتاق ریکاوری، اگر لرز داشتین حتما به پرستار بگین بهتون آمپول می زنه و خوب میشین و بعد راهی بخش شدم و فصل جدید زندگیم شروع شد.
وقتی رفتم بخش دختر قشنگم را آوردن تا شیر بدهم و توضیحاتی در مورد نحوه شیر دادن بهم دادن، خدا رو شکر با کمک پرستار و همراهم دختر تونست یکم شیر بخوره
اگر بتوانید ۲ همراه داشته باشید بهتر است چون یکی به شما رسیدگی کند و یکی به بچه
اول زیرتون چند عدد پوشک بزرگ می گذارند که همراه یا پرستار هر یک ساعت باید آن را عوض کند.
وقتی بی حسی کم کم از بین می رود ، درد شروع میشود. من از روی تجربه میگم بهترین و موثرترین راه استفاده از شیاف است اصلا نگذارید درد بکشید سر ساعت استفاده کنید و خجالت را هم کنار بگدارید.
من هی تحمل می کردم که شیاف نگذارم دکترم دعوا کرد و گفت تحمل درد اصلا خوب نیست.
بعد از چند ساعت سوند را خارج می کنند و از شما می خوان بلند بشین و راه برین و نوار بهداشتی و شورت یکبار مصرف استفاده کنید. ترسش از خودش بدتره
من می ترسیدم از تخت بلند بشم همش فکر می کردم بخیه هام باز میشه یا تحمل دردش رو ندارم ولی با کمک همراه و پرستار بلند شدم، درسته درد داره ولی فکرش سختر از عملش بود😄
شاید توی اون لحظات فکر کنید که بدترین دردها رو دارین ولی واقعا اینقدر سریع می گذره و یادتون میره که من الان فکر می کنم اینقدرم سخت نبود.
مامان نیلدا مامان نیلدا ۶ ماهگی
تجربه زایمان قسمت دوم
من که اصلا استرس عمل نداشتم همین که بردنم اتاق عمل و پرستارها و دکتر بیهوشی دیدم استرس گرفتم
دکتر بیهوشی گفت خودت خم کن به جلو و شل بگیر
و بی حسی اسپاینال انجام داد که اصلا حس نکردم خیلی خوب بود با اینکه قبلش میترسیدم از بی حسی اما اصلا سوزن حس نکردم
بعد کم کم پاهام شروع کردن به بی حس شدن و دکترم میگفت حس میکنی پاهاتو گفتم آره فشارهارو حس میکنم ، تو همین فاصله سوند وصل کردن که اصلا درد نداشت چون بی حس شده بودم و دکترم شکمم برش زده بود و من نفهمیده بودم و فک کردم هنوز منتظرن من بگم حس ندارم که گفت دارم سر بچه در میارم، خیلی حس خوبی بود هیچی نفهمیده بودم
بچه رو سریع در اوردن و نشونم دادن و گفتن میبرن تمیزش کنن
بعد تمیزکاری اوردن گذاشتن رو صورتم منم که قبلش تو اینستا این لحظه هارو میدیدم گریه ام میگرفت که چقدر حس قشنگیه
اما لحظه ای که بچه گذاشتن رو صورتم داشتم به این فک میکردم ارایش دارم و برای پوست بچه بده و کاش میذاشتن رو سینه ام اکا پارچه داشت و نمیشد
منو ساعت ۷:۴۵ بردن اتاق عمل ساعت ۸:۰۲ بچه ام به دنیا اومد و من تا ساعت ۹ اتاق عمل بودم
بقیه در قسمت بعدی
مامان مسیحا مامان مسیحا ۴ ماهگی
#تجربه_زایمان
#زایمان_سزارین
#پارت_سوم
خلاصه که صبح شد و من نیم در حد یک ساعت خواب سبک، خوابیده بودم. پرستار ها شیفت شب رو تحویل شیفت صبح دادن. پرستار شیفت صبح قبل صبحانه شربت منیزیم داد بهم که زودتر دفع داشته باشم و مرخص شم. دکتر هم اومد ویزیت و آموزش مصرف دارو هارو بهم داد و ترخیص شدم.
من تو خونه هم هفته اول مدام سر درد داشتم و نمی تونستم سرم رو بالا بگیرم با اینکه هر ۶ ساعت ۲ تا کاپوچینو میخوردم، چای هم جدا میخوردم.بازم عوارض داروی بی حسی دیر از بدنم خارج شد. همه این عارضه هارو نمیدن. ولی بعد از مرخص شدن من سر پا بودم و خودم همه کارهام رو انجام میدادم و درد شکم و جای جراحی فقط شب که میخوابیدم و جابجا میشدم داشتم تو طول روز که راه میرفتم و نشسته بودم اصلا درد نداشتم. در کل سزارین یه جراحی نسبتا ساده محسوب میشه و ترس اصلا نداره. خیلی روال عادی و ملایمی داره و زود تموم میشه. فقط عوارض داروی بی حسی من رو اذیت کرد چه موقع بستری و چه بعد از مرخص شدن. نمیدونم اینکه سر و گردنم رو تکون دادم تاثیر داشته یا نه. ولی من خیلی سر و گردن و حتی شونه مو برای شیر دادن به بچه و حرف زدن با بقیه تکون دادم. شاید دلیلش این بوده. اگه خواستین بیمارستان خصوصی عمل کنین حتما حتما اتاق تک نفره بگیرین که رفت و آمد بقیه اذیت تون نکنه. من اشتباه کردم اتاق تک نفره نگرفتم. هزینه اتاق یک تخته۱۵۰۰ بیشتر از اتاق معمولی بود. دیگه اینکه هر چیزی که ممکنه لازم بشه با خودتون ببرین. من طبق لیست همه چیز با خودم داشتم و خیلی هاش رو استفاده کردم. دیگه اینکه امیدوارم هر کس هر نوع زایمانی رو انتخاب می کنه با حال خوب بره و با حال خوب و خوشحال برگرده.🌱
مامان جوجه خانم مامان جوجه خانم ۳ ماهگی
بیمارستان گاندی
خانوما میخوام از تجربه خودم در مورد زایمان توی این بیمارستان بگم برای کسایی که هنوز بیمارستان انتخاب نکردن برای زایمان.
من یکبار توی هفته ۳۶ به خاطر تکون نخوردن بچه رفتم بیمارستان و ان اس تی ازم گرفتن ، یک سونوگرافی بایوفیزیکال هم اینجور وقتا لازمه که بیمارستان گاندی نداشت و مجبور شدیم برای سونو بریم بیمارستان آرمان
زایمان من سزارین بود . اما وقتی رفتم بیمارستان دردهای زایمانم شروع شده بود. هر چی گفتم من سزارین هستم معاینه دهانه رحم نیاز ندارم باز هم گفتن باید انجام بشه و معاینه دردناکی هم بود. کادر اتاق عمل و دکترم خیلی خوب بودند.
اما از بخش بستری اصلا رضایت نداشتم. من اتاق خصوصی داشتم و همسرم تقریبا به همه پرستارا انعام داده بود که حواسشون به من و بچم باشه اما…
پرستارها افتضاح بودن. توی مدتی که من اونجا بودم دو تا شیفت پرستار دیدم که همه بد بودن. اون پرستاری که بچه منو آورد پیشم خیلی گستاخانه گفت بچت چقدر وحشیه ( چون بچم خیلی بلند گریه میکرد). هر وقت هم پرستار لازم داشتم باید چند بار دکمه فشار میدادم و کلی منتظر میشدم تا بیان .
خلاصه که من اگر یکبار دیگه زایمان کنم سمت گاندی نمیرم .
مامان روشا مامان روشا ۹ ماهگی
منم قبول کردم البته همسرم راضی نبود سزارین بخاطر عوارض بعدش و یه چیزای شخصی اما مسئله پولش نبود
من ۳۰رفتم بستری شدم ساعت ۱۲شب برای زایمان اون شب از استرس خوابم نبرد یه خانوم هم چون جا کم اومده بود آورده بودن تو اتاق من. تا خود صبح بیدار بودیم ساعت مثل برق باد گذشت ساعت ۵:۳۹صبح اومدن بهم سوند وصل کنند از ترس سوند سکته کرده بودم 😂 درد داشت اما تحمل کردم منو بردن اتاق عمل در یک دقیقه قبلش نه همسرمو دیدم نه مادرمو پایین بودن داشتن میومدن بالا که منو بردن اتاق عمل خیلی ترسیده بودم تو عمرم که ۲۰سالمه هیچوقت اتاق عمل ندیده بودم خیلی حس عجیب بود میدونستم قرار برش بخورم اما خوشحال بودم ولی استرس نداشتم یکم ترسیده بودم متخصص بی هوشی اومد گفت بشین رو تخت گردنتو خم کن یه پرستار اومد من نگهداشت که نپرم منم از آمپول به شدت میترسم اما اون اصلا درد نداشت وقتی زد بعد اینکه زدن یهو دو نفری منو محکم دراز کش کردن من حالم بد شد همون لحظه که داشتن دست پامو میبستن بالا آوردم ادامش تاپیک بعدی
مامان نور مامان نور ۸ ماهگی
#قسمت اول #تجربه زایمان
امروز بعد از گذشت ۵۰ روز از تولد دختر نازم دوباره به گهواره برگشتم تا از تجربه زایمانم براتون بگم .
دکتر برای ۱۴ اردیبهشت بهم نامه سزارین داده بود و گفت ساعت ۶.۳۰ صبح بیمارستان باشم . از اونجایی که همسرم خیلی استرس داشت ما ساعت ۶ نشده بیمارستان بودیم 😅 من رفتم داخل زایشگاه و بقیه بیرون موندن . لباسام رو در آوردم و تحویل همراه هام دادن و لباسای بیمارستان رو پوشیدم . بلافاصله هم سوند وصل کردن بهم . اونطور که تعریف میکردن سخت نبود فقط باید شل میکردی تا راحت انجام بشه. به اینجای ماجرا که رسیدم دیگه قضیه جدی شده بود برام 😂برای منی که تا حالا پام به بیمارستان باز نشده بود همه چیز جدید بود ولی به طرز عجیبی زیاد استرس نداشتم 😅😅 بعدش یه خانوم پرستاری اومد بعد از سه بار پاره کردن رگم آنژیوکت وصل کرد 😐 و به آنژیوکت هم یه سرم که نمیدونم چی بود وصل کردن . بعدش سرم و کیسه ادارم رو دادن دستم و گفتن بشین و منتظر باش 😂 حالا قضیه باحالی که اینجا پیش اومده بود اینه که من همش سعی میکردم ادرارم رو نگه دارم و کاری نکنم ، گلاب به روتون نگو کیسه ادرارم پر بود 😂 یعنی باید بگم بعد از وصل شدن سوند دیگه اختیار دست ما نیست من اینو نمیدونستم شاید جالب باشه براتون 😂 خلاصه من منتظر بودم تا دکترم بیاد و منو ببرن اتاق عمل . تا اینجای داستان ساعت حدود ۸ شده بود و من توی زایشگاه منتظر بودم 😏
ادامه داستان تاپیک بعدی 😅
مامان آرین مامان آرین ۴ ماهگی
*تجربه زایمان 🤱۳*
بعد بی حس شدن دکتر شروع کرد به شکافتن شکمم دردی حس نمیکردم ولی حس فشار چاقوی جراحی رو خیلی خوب حس میکردم و بعد یه احساس مکش خیلی زیاد انگار که دارن دل و روده ام رو از تو بدنم میکشن بیرون و بعد صدای گریه آرین و حس خوب آرامش ...آروم شدم
آرین من به دنیا اومد
آرین من سالم به دنیا اومد خدایا شکرت🤲
بعد اتاق عمل من رو بردن اتاق ریکاوری که حدود دوساعتی اونجا بودم تو این فاصله هم یه ماما میومد شکمم رو فشار میداد و هردفعه احساس دردش بیشتر می‌شد چون بی حسی کم کم داشت از بدنم خارج میشد دردش غیر قابل تصور بود انگار روح از بدنم خارج میشه
بعد منو بردن تو اتاق بخش زنان که مشترک بود با یه خانوم دیگه اینجا هم دلم گرف چون دوست داشتم با بچه ام و شوهرم تنها باشم ولی اون شب به قدری شلوغ بود که اتاق خصوصی گیرمون نیومده بود و شوهرم مجبور شده بود دو تخته بگیره
به من حتی پمپ درد هم وصل نکردن فقط چند باری اومدن مسکن تزریق کردن و بار آخر هم شیاف گذاشتن
صبح روز دوم دکتر بهم سر زد ولی چون هنوز شکمم کار نکرده بود نگهم داشت تا وقتی شکمم کار کنه
صبح همون روز شوهرم رفت تا اتاق خصوصی پیدا کنه و شکر خدا یه مریض داشت مرخص میشد و ما جابجا شدیم به اتاق جدید
اونجا تونستم یکم استراحت کنم
بقیه 👈 تجربه زایمان🤱۴