خلاصه به همه میگفتم زایمان اصلا سخت نیست ک انقد میترسونن
چشتون روز یعد نبینه بعد 20 روز تب و لرز کردم رفتم بیمارستان گفتن 12 تا بخیت باز شده ،4 روز تو بیمارستان بستری بودم ،دکتر اومد معاینه کرد گفت نیاز ب بخیه نداری مگ زمان قدیم بخیه بود خودش جمع میشد دکتر حوصله نداشت این حرف زد منم خوشحال ک دکتره حتما میدونه دیگ مرخص شدم ،عصری رفتم مطب دکتر خودم معاینه کرد گف اگ بخیه نزنی عفونت میکنه و زشت میمونه تو مطب دوباره 12 بخیه خوردم مردم و زنده شدم از روی زخم دوباره بخیه بخوری خیلی سخته
بعد 2ماه نیم خونریزی داشتم

جونم به لرز افتاد

عزیزم کدوم بیمارستان زایمان کردی؟

منم زایمانم خوب بود و گفتم ععع همین بود میگفتن ترسناک ترسناک ، چند ساعت درد شدید کشیدم تموم شد رفت به خیر خوش ، اما روز چهارم۲ تا از بخیه هامو پاره کردم جونم در رفت روز هفتم گره اصلی به دستمال بند شد کامل کشیده شدن چنان جیغی زدم ک شوهرم مامانم در دسشویی رو باز کردن گفتن چیشده با گریه و درد شدید بردنم زایشگاه گفتن بقیه هاتو پاره کردی باید بستری بشه بحیه بزنیم زنگ زدن دکترم دکترم گف نمیخواد فردا بیار مطب اگ لازم بود تو مطب میزنم رفتم معاینه کرد گفت اوکیه جوش داره میخوره نیاز نیست ولی جونم در رفت تا جوش خورد تا ۵۰ روز نمتونستم بدون بالش دونات بشینم ،
زایمان خوبی داشتم اما واسه بخیه هام مردمو زنده شدم
من به خاطر ترس از بخیه سزارین نکردم و طبیعی رو انتخاب کردم نمیدونستم ک قراره اندازه موهای سرم بخیه بخورم و پاره بشه و فلان ...

وای خدا چقدر بد 🥲🥲🥲