پارت ۳ تجربه ی زایمان سزارین اختیاری:

دراز کشیدم بعد یهو تهوع گرفتم گفتن خوبه این ینی بیحسی عمل کرده بهم ماسک اکسیژن زدن و جلو چشامو پوشوندن و شروع کردن ب عمل هیچی متوجه نمیشدم فقط رد دستاشون رو شکمم حس میشد ن فشار ن درد هیچی نبود و پرستاره باگوشیم داشت فیلم میگرف هی باهام حرف میزدن همشون ک حواسم پرت شه و بعده ۴ ۵ دیقه دیدم دکترم داره با بچه حرف میزنه و براش اهنگ میخونه یهو بچه گریه کرد توفیلمم هست ک داره میرقصونه بچه رو باهمون بندناف😂
بعد دیدم زیاد گریه نمیکنه گفتم خانم دکتر چرا گریه نمیکنه گف الان میزنمش گریه کنه😂بعد هی صداش میومد دوباره قط میشد دکترم گف زودبدنیا اومده احتمالا بره ۳ ۴ روز دستگاه بخاطر تنفسش شایدم نره دگ من خودمو یادم رف فقط فکرم پیش پسرم بود ک دیدم اوردنش کنار صورتم وااای اصلا نمیشه اون لحظه رو توصیف کرد خیلی حس قشنگیه ک بعده ۹ماه انتظار جیگرگوشت ک از وجودت همون لحظه دراومده رو ببینی🥺چسبوندنش ب صورتم سریع خوابید🥹
بردنش بیرون نشون شوهرمو مامانا دادن و بردن بخش نوزادان تودستگاه گذاشتن

۳ پاسخ

کجا زایمان کردی

هزینه دادی برا فیلم ک بگیرن؟

چه خوب كه با گوشيت فيلم گرفتن هزينه اي هم دادي بخاطرش؟؟

سوال های مرتبط

مامان ایلیا💙👼🏻🫧 مامان ایلیا💙👼🏻🫧 ۵ ماهگی
پارت ۲ تجربه ی زایمان سزارین اختیاری:

ان اس تی گرف بخاطر استرس خودم ضربان قلب خودمو بچه بالابود گفت برو خونه استراحت کن استرست بره دوباره دوساعت بعد بیا تکرار کن اگ ضربان قلب بالا باشه امشب میفرستمت بری عمل ولی خودم اینجا شیفتم اونجا نمیتونم بیام باید بگم همکارم بیاد اگ اوکی باشه ک صبح میای عمل اومدم خونه خودمو سرگرم کردم با جمع کردن وسایل خودمو ایلیا بعد ک اروم شدم دوساعت بعدش رفتیم بیمارستان ان اس تی رو تکرار کرد گف ضربان قلب بچه اوکیه براخودت یکم بالاس ک بخاطر استرسه یکمم انقباض داری برو خونه صب ساعت ۱۰بیمارستان باش اگ شب حالت بدشد زنگ بزن بهم من بیدارم ک بیمارستان و دکتر رو برات هماهنگ کنم
خداروشکر شب حالم خوب بود و صبح شنبه ۲تیر با مامانا رفتیم بیمارستان پذیرش شدم و رفتیم بالا بستریم کردن ان اس تی گرفتن و موندم تو نوبت ک صدام کنن و ساعت ۲اینا بود نوبتم شد بردنم اتاق عمل اصلا ترس نداشتم از اتاق عمل چون بخاطر اپاندیسم یبار رفته بودم ترسام ریخته بود فقط ذوق داشتم اون لحظه و کلی باپرستارا و دکترا حرف زدیم و گفتیم خندیدیم و گفتن سوند رو کی وصل کنیم برات گفتم میشه بعده بیحسی بزنید گفتن باشه بعده چنددیقه دکتر بیحسی اومد گف همکاری کن سوند رو الان بزنن برات چون بیحسی رو بزنم باید سریع عمل رو شروع کنن برای بچه خطره زیاد بمونه تو بیحسی گفتم اوکی بزنید هرچی باشه تحمل میکنم ک اومدن زدن اونقدر ک غول ازش ساخته بودن نبود اصلاااا ن درد داشت ن سوزش فقط ی حس چندشی داشت ک سریع نشوندن منو بیحسی رو زدن و درجا کل دردام افتاد و حس بدسوند هم رف گفتم اخیشششش😂(بیحسی ام اصلا ن درد داره ن سوزش از امپولی ک ب باسن میزنیم راحت تره فقط نباید تکون بدیم خودمونو و شل بگیریم کلا)
مامان الوین💙 مامان الوین💙 ۸ ماهگی
#پارت چهارم
خیلی استرس داشتم یهو دکترمو ک دیدم آروم شدم علتش اینه وقتی آدم تو یه محیطی‌ک کسیونمیشناسه ی آشنایی ک میبینه آروم میشه خلاصه دکتم اومدبالاسرم باهم صحبت کردیم بعددکتربیحسی بهم پاهات گرم شده یانه منم گفتم ن هنوزحس دارم بهم گف پاتوتکون بده هرچقدخواستم تکون بدم نشد😅 بعد ی پرده سبز اززیزسینم کشیدن فهمیدم دارن شروع میکنن ی لحظه چشمم ب چراغ اتاق عمل افتاددیدم ازشیشه چراغ دیده میشه دارن چیکارمیکنن دیدم دکترم اول بتادینومالیدب زیرشکمم بعدشروع کرد ب برش زدن اون لحظه برشو ک دیدم فشارم بالارف یهودکترم گف مگه فشازخون داشتی‌تو اخه گفتی ندارم منم گفتم ن فشارخون ندارم ولی فشارم ک بالارف ی سری آمپول ب سرمم تزریق کردن بعدفشارم نرمال شدولی دیگه اصلا نگانکردم ک دارن چیکارمیکنن حدود ی ربع بیس دیقه بعد خانومی ‌ک بالاسرم بود گف کم مونده بدنیابیادیهو دیدم ی آهنگی پخش کردن ک متنش تولدت مبارک بود فهمیدم پسرم داره میاد ولی هیچ صدایی نمیومد ب اون خانومه گفتم چیشدپس گف هرلحظه ممکنه صداشوبشنوی یهو ی صدای عجیبی اومد مثل اینکه داخل شلنگ هوابمونه متوجه شدم بندنافه ک دارن جدامیکنن بعدبلافاصله ی صدای ضعیف مثل گریه بچه اومد ولی فقط ی لحظه اومد بعدقطع شد دوباره عین همون صدااومدیهو دیدم صدای گریه پسرم اومد خیلی حس عجیبی بودبرام بغل دستم ی تخت کوچولو بود نی نیموگذاشتن تواون تخت گفتن نی نیته مامانش نگاکن ی لحظه ک دیدمش گریم گرف باحوله پاکش کردن عکس ایناگرفتن بعدآوردن صورتشو ب صورتم مالیدن گرمای صورتشو ک حس کردم بدترگریم گرف
مامان كمال مامان كمال ۶ ماهگی
گفتم بستريم كن ك اصلا ديگه نميتونم تحمل كنم اونم با گريه ..گف اوك عزيزم لباس بم داد عوض كردم رفتم تو بخش زايشگاه اينقد زنا داد ميزدن با اينكه بچه سوومه ولي واقعا ترس وجودمو گرف ..تا ساعت ٤برام پرونده و اينا درست كردن ..ساعت ٦ همينجور من دردام فاصلش كمتر ميشد ك شيفت عوض شدو شيفت جديدي شروع شد ..ماما بشون گف براش سرم بزارين ك سرم فشار بود اونو ك برام گزاشتن بعد ي ده ديقه ي درد شديدي اومد و نرف من ك حرف نميزدم يا جيغ نميزدم فقد گريه ميكردم و سرمو ميزدم ب ميله هاي تخت بعد گف درد داري گفتم اره زياد ..اومد معاينم كرد بشون گف فول شده ببرينش رو تخت زايمان ..رفتم اونجا ميگف فشار بده واااي چ لحظه هاي بدي بود اينقد ك فشار ميدادم ميگف تو فشار نميدي ولي من از جون و دل فشار ميدادم ساعت ٨شد و بازم ميگف تو درست فشار نميدي ..بچه داره خفه ميشه يهو با تمام دردها و عذابي ك كشيدم شروع كردم فشار دادن با زور ك بچه اومد بيرون سرش ك اومد بيرون ي حالت سوزشي بود اما پاهاشو حس كردم چجور ليز خورد وقتي گزاشتش رو شكمم تمام دردهام رف خصوصا وقتي صداي گريه هاشو شنيدم ....
مامان آرتا🧸 مامان آرتا🧸 ۸ ماهگی
منو بردن اتاق عمل.دکتر بیهوشی اومد بالاسرم ازم سوال پرسید بعد گف دوس داری بیهوش شی یا بی حس گفتم بیحس میخوام بچمو ببینم گفت عالی...یکم با دکترم حرف زدم..
امادم کردن واسه بی حسی ...ک اون امپولم اصلا درد نداشت وقتی بهم زدن پام گرم شد دراز کشیدم بعد از چند دقیقه دکتر گف موهاشو میبینم منم ذوق تا اینو گف صدا پسرمو شنیدم بهم نشونش دادن من گریه😍
ولی تا پسرمو دیدم بدنم شروع کرد ب لرزیدن نمیدونم چرا بالا تنم میلرزید ب دکتر بیهوشی گفتم چرا میلرزم گف طبیعی بهت امپول زدیم رحمت جمع شه...خلاصه همینجوری از دور صدا پسرمو میشنیدم ک گریه میکرد...کارم تموم شد منو بردن بیرون پسرمو لخت گذاشتن روم ک شیر بخوره وای وای این حس خیلییی شیرین بود😍یه پرستار بالا سرم بود کمک میکرد بچم شیر بخوره😍دست پسرم رو سینم بود اخ براش بمیرم خیلی حس قشنگی بود
وقتی شیر خوردنش تمو شد بردنش ک لباس بپوشه و باباش ببینتش.کارا منم بعد از چند دقیقه تموم شد.پامو اصلا حس نمیکردم....سنگین بود منو بردن تو اتاقم دیدم خواهرم تند تند میاد سمتم میگه وای چقدر پسرت خوشگلهههه قنده قند...منم ذوق...گفتم مهدی(شوهرم)کجاس گفتن صداش کردن پایین کارش دارن.منو گذاشتن رو تخت اتاقم.هیچ دردی نداشتم.ولی بعد از چند ساعت یه درد ریزی اون پایین حس گردم بهم مسکن زدن ولی اروم نمیشدم میگفتم درد دارم گفتن مسکن زدیم دیگ باید اون دردو یدم تحمل کنی.طبیعی دیگ ۷ لایه شکمت باز شده.ولی من حالیم نبود گفتم ن نمیتونم تحمل کنم.ک دوباره بهم مسکن زدن.بعد یه دارو دیگ میزدن ک زحمم جمع شه اونو وقتی میزدن دردم بیشتر میشد....
مامان ماکان و کیهان مامان ماکان و کیهان ۳ سالگی
خب خانما تجربه زایمان پارت اول
خواستم حالم بهتر شه بعد بگم
واسه ۹ اردیبهشت تاریخ طبیعی داده بودن ک من سزارین بودمو وزن بچه خوب بود ۲۶ فروردین برگه بستری داد
یک روز قبلش از مطب تماس گرفتن ک ۱۲ شب ب بعد هیچی نخور ناشتابیا
صب پاشدم همه کارامو کردم آرایش کردم اومدیم بیمارستان پاستور قزوین
ان اس تی گرفتن چک کردن همه چی رو سوند وصل کردن و لباس پوشوندن و سوار ویلچرکردن
رفتیم دم در اتاق عمل همسرم ک پول رو واریزکرد منو بردن داخل
۲۲میلیون واسه زایمان گرفتن
بعد نشستم گفتن بچتو بغل کن سرت پایین باشه بی حسم کردن و دراز کشیدم بعد بچرو دیدم بدنیا اومده کنار صورتم گرفتن و کم کم دیدم خوابم میاد نگو آرامبخش زدن
بعد ک بیدارشدم گفتن عملت تموم شده میریم ریکاوری
یکم اونجا منتظربودم پسرمو آوردن یکم شیر دادم و انتقالم دادن ب بخش اونم همسرم با یه آقاهه جا ب جام کردن چون پاهام حس نداشت
بعد دکترم گفته بود تا ۱۸ ساعت ن راه برم ن غذا یا آب بخورم هیچی هیچی فقط سرم غذایی بهم وصل بود
دکتر با دکتر فرق داره اینجا چند نفربودن ک بعد ۱۲ ساعت اجازه خوردن و راه رفتن داشتن
مامان جـوجـوک🐥💙 مامان جـوجـوک🐥💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۳
رفتم اتاق عمل دکترم اومد خیلی صمیمی و خوش برخورد بهم انرژی داد یجور رفتار کرد ک استرسم کمتر بشه چون نا محسوس لرز داشتم...
هیچی دیگ نشستم رو تخت پاهامو گرد باز کردم منتظر دکتر بیهوشی بودم ک ی آقای مسنی بود اومد گفتن سر کاملا پایین دستا اویزون کنارت باشه هی گردنمو فشار میدادن رو ب پایین امپولش یکم درد داشت قشنگ حس کردنم سوزنش بزرگ بود دقیق زد رو نخاع🤧 بعد گفتن دراز بکش کم کم پاهات گرم میشه بی حس میشی...
منم دراز کشیدم خیلی حس بدی بود انگار پاها خواب رفته نمیتونی تکون بدی هی میگفتم نمیتونمم پامو تکون بدم وای فلج شدم🤣🤣میگفتن مام همینو می‌خواییم خب باید بی حس بشه میگفتم ن تروخدا پای منو تکون بدین هیچی دیگ پرستاره اومن یکم پامو تکون داد گفتن ببین فلج نشدی خیالت راحت باشه😂 ی پرده کشیدن جلو صورتم بعد کم کم یچیزایی تزریق میکردن خوبیش این بود قبلش بهم میگفتن الان ممکنه تنگی نفس بگیری یا تهوع نگران نباش . ی لحظه تهوع بدی گرفتم ک اونجا ارومم کردن دیدم دکترم داره یکم شکممو تکون میده فک کردم داره معاینه می‌کنه یهو دیدم صدای گریه بچم اومد😭😭😭نمیتونم کامل بگم چ حسی بود اشکام بند نمیومد🥹 آوردنش گذاشتنش داخل دستگاه ک گرم بشه هی میگفتم بچمو بیارین من ببینمش هی سرمو سمت راست کج میکردم ببینمش ک اشتباه محض بود نباید گردنمو تکون میدادم دو روز کامل از درد گردن و سر شونه هوار میزدم🤕🤕
پسرمو تمیز کردن آوردن گذاشتن کنار صورتم قشنگترین حس دنیا بود امیدوارم همه اونایی ک چشم انتظارن خیلی زودتر این حس قشنگ و تجربه کنن😍🥹
مامان آرین مامان آرین ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۷
اینجوری شد ک منو ساعت ۸ آماده کردند ک برم اتاق عمل این وسطام آب کیسه ام تمومی نداشت! از دیشبش ساعت ۹ ک کیسه آبو زده بودن هی داشت ذره ذره از من آب میریخت. دم اتاق عمل رو ویلچر کل لباسام خیس شد این باعث شد از بدو ورود ب اتاق عمل از سرما بلرزم. بردنم درازکشیدم رو تخت ی مدت گذشت دکتر بیهوشی اومد و آمپول بی حسی رو تزریق کرد من بخاطر دردام صاف نتونستم بشینم شاید چهاربار سوزن بیحسی رو تو کمرم فرو کرد تا بلخره اثر کرد و پاهام گرم شد بلافاصله منو خوابوندن رو تخت. کم کم داشت کل بدنم بیحس میشد ولی قسمت بالای قفسه سینه ک حس داشت شدیدا میلرزید جوری ک اصلا رو لرزشا کنترل نداشتم هی بالا تنم رو منقبض میکردم

به دکتر بیهوشی که گفتم گفت عادیه و اصلا توجهی نکرد برا اطمینان سعی کردم انگشتای پامو تکون بدم دیدم نمیتونم فهمیدم بیحسی اثر کرده. از عمل و برش ها هیچی نفهمیدم بعضیا میگن حس میکردیم ک برش داد ولی درد نفهمیدیم ولی من هیچی نمیفهمیدم فقط تکونای شدیدی میخوردم تقریبا ۱۰ دقیقه بعد شروع عمل بود که یهو صدای گریه پسرمو شنیدم🥹 گریم گرفته بود داشتم قیافشو تصور میکردم دکتر و دستیارا قربون صدقش میرفتن و از لباساش خیلی خوششون اومده بود😁
بعد چند دقیقه پسرمو آوردن نزدیک صورتم و چسبوندن بهم برا تماس پوستی ی مدت اینجوری نگهش داشتن بعد بردن.
مامان نیلا🩷 مامان نیلا🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین اختیاری
من ۸ صبح رفتم بیمارستان ساعت ۱۲ ظهر منو بردن اتاق عمل. اول پرستار اومد بهم سرم وصل کرد و بهم توضیح میداد ک الان میخان چکار کنن بعد گفتن ک میخان سوند بزنن من خیلی میترسیدم ک گفتن اصلا متوجه نمیشی و باهام شوخی میکردن و بعد چند دقیقه ی ذره سوزش احساس کردم و اصلا درد نداشت اصلا نگران سوند نباشین بعد دکتر بیحسی اومد دو سه تا پرستار دستام و گردنمو گرفتن و دکتر بیحسی برام آمپول زد دردش نمیگم کم بود ولی اصلا غیر قابل تحمل نبود. بعد عملو شروع کردن و پنج دقیقه و بچه رو نشونم دادن و بهم ارامش بخش زدن منو از اتاق عمل با بچه بردن ریکاوری. یک ساعت داخل ریکاوری بودیم اونجا من لرز کردم ک پتو بهم دادن و بچه رو رو سینم گذاشتن بهش شیر دادم بعدش مارو بردن بخش. من پمپ درد داشتم دردی حس نمیکردم شیاف داخل بیمارستان استفادم نشد. ساعت ۱۲ شب اومدن گفتن اماده باش چنتا چایی عسل بخور ک باید راه بری . اول سوندم رو برداشتن ک من دردی حس نکردم بعد منو بلند کردن ک من چند بار پمپ درد رو فشار دادم از قبلش ک دردش زیاد نباشه بخاطر همین موقع راه رفتنم درد نداشتم. بعد رفتن سرویس رو تخت دراز کشیدم و تا صب دو دفه دیگ راه رفتم و خودم سرویس رفتم صبح برام صبحانه ی دونه بیسکوئت اوردن و گفتن شکمت اگ کار کرد بهمون بگو ک شکم من تا ظهر کار نکرد و من چون خیلی خسته شده بودم وقتی دکتر اومد گفتم شکمم کار کرده و گف پس مرخصی. ساعت دو و نیم ظهر مرخص شدم.
پمپ درد خیلی خوب بود.
دردای من تو خونه تا ب الان که ۳ روز گذشته با شیاف قابل تحمله.