سلام مامانها خسته نباشید . آمدم درد ودل .
دلم گرفته . کاش امروز خونه نبودم کاش خودمو زده بودم مریضی وخونه پدرشوهر طبقه پایین نمی‌رفتم. دعوت بودیم خونشون باجاری وخواهرشوهر . اول که مادرشوهر یه جوری رفتارمیکرد انگار کلفت ونوکر گرفته هرچندخودم تومهمونیاکمک میکنم ولی امشب بهم برخورد من ودخترش و جاریم نشستیم سریع اسمم رو آورد مارو لیواناجمع کن سبزی‌فروش بکن تو ظرف و....با این که دندون درد ودست درد داشتم کمکش کردم . ولی یک کلمه به ودخترش وجاریم چیزی نگفت.
جاریم که انگارازدماغ فیل افتاد سلام کردم ج نداد.که اصلا به پی پی دخترمم حسابش نکردم و برام مهم نبود فقط برای حفظ ظااهربود که سلام کردم.
بعدهم دخترم سالش افتاده به جون بچه ام اذیت و لج دخترمن درمی‌آورد ازبس دخترم گریه کرد چشماش شد دوتاکاسه خون.تو آشپزخونه بودم ظرف میشتم دیدم جیغ میزنه رفتم حیاط دیدم برادرشوهر نشسته به دخترمن میخنده و قلیون میکشه ودخترش دخترمنو اذیت میکنه وجیغش رودراوردههرکارکردم دخترم نیومدداخل خونه.رفتم بالا دارو دخترم آوردم بهش بدم توراهپله آمدم پاین دیدم دخترم گریه وجیع بعدم صدای دخترجاری آمد که فک نکن ازننت میترسم همچین میزنم که صدای ..... بدی. برادرشوهر و پدرشوهر جاری خواهرشوهرمادرشوهر همه اشون شنیدن فک نمی‌کرد من توله نزدیکشون باشم تامنودیدند رنگشون پرید .برادرشوهر میخواست درببنده صداش بالانیاد. یهومنو دید انگارخوشحال بودن ازگریه دخت م

۱۵ پاسخ

ببین عزیزم اینایی که گفتی راهش قطع رفت وآمد نیست اول اینکه اجازه نده همسرت زودتر ازتو خونه مادرشو ترک کنه موقعی که مادرشوهرصدامیکنه کمکش کنی سریع به همسرت باصدای بلندکه همه بشنون بگو مواظب دخترم باش دارم میرم کمک مامانت بزاربدونن باید درنبود تو مراقبش باشن ازدوحالت خارج نیس یا خسته میشن صدات میکنن بری پیش بچت یا اگه صدای بچت دراومد سریع کارتو ول کن باصدای بلندبه هنسرت بگو چرابچه گریه میکنه من دارم ظرف میشورم اگه به حرفت توجه کردن که هیچ نکردن ظرفارو ول کن برو پیش بچت بهونه کن بروخونت بگو بچه بهانه میگیره میبرمش شماراحت باشید بعدشم مگه زبون نداری بگو خواهرشوهر یاجاری بقیه ظرفا باشما بچه نذاشت من تموم کنم زحمتش باشما خجالت نداره نمیشه که یه نفربشوره بسابه بقیه بخوابن بچتو تنها نزار بخاطر بقیه کوچیکه نیازبه مراقبت داره بچه اون بزرگه۸سالشه این کارهارو اونابایدانجام بدن ماشالله شوهرتم هیچی نمیگه برگرده به مادرش بگه زن من نمیتونه باید مراقب بچش باشه

سلام.من جای توبودم نه خوم میرفتم نه بچه ام ادم بایدجایی بره که بهش احترام بزارن.وقتی هم میری بلندنشوکارکن بگوحوصله ندارم خودت انجام بده دوبترکه جواب بدی هیچی نمیگن خواهر

🥺🥺فقط میتونم بگم چ رنج آور

الانم دیر نشده دیگه نرو ن بزار دخترت بره وقتی اینجور میکنن

وقتی زیاد کار کنی میشه وظیفه دیدم که میگم

ان شاالله مستقل بشیدوازاون خونه بریدیه جای دورازشون.تحمل کن چیزی نگوچون نزدیکشونی چیزی نگی بهتره به روخودتم نیاربیخیال باش

خب بعد تو چیکار کردی؟؟؟ نگو که هیچی....😒😒

وای خدامن باشنیدن ایناکفری شدم کاش فقط من جای توبودم تااون توله سگوادب میکردم

بعدم خیلی رو بهشون نده منم شده بودم حمال خونه مادرشوهر چند بار کمک نکردم عادت کردن فهمیدن ک من تا نخام کمک نمیکنم

عزیزم باید جوابشونو میدادی به دختر جاربت هم بایه لحن تند میگفتی این چه حرفیه میزنی سکوت نکن که ازت سو استفاده کنن
وقتی مادر شوهرت به تو کار میگه خیلی مودبانه بگو شرمنده دندون درد دارم حالم خوب نیست در مقابل اینا اصلا سکوت نکن

اخی عزیزم واقعن دردناکه ولی جای تو بودم بهش میگفتم سگ تویی ک دور دختر من واق واق میکنی بی تربیت بی شعور گمشو یکبار دیگه دست ب دختر من بزنی میدونم چبکارت کنم

خدا جوابشونو بده

دخترش مگه چند سالشه به بچه ت اینطوری گفته ؟؟؟؟

چه وحشب هایی هستن بلا نسبت جای تو بودم میگفتم بجای خندیدن دخترتونو ادب کنین

منم دخترم برداشتم رفتم بالا محل به هیچ کدومشون نذاشتم شوهرمم قبل خو م خسته بود زودرفته بود بالا بخواب . منم دخترم بردم چندباری گریه کرد که برم پیش عمه ولی سرگرمی کردم با اسباب بازیاشنگذاشتم بره.به شوهرم گفتم اونم عصبی شد ولی دیگه چیکار کنه. به روخودش نیاورد فقط به دخترم گفت پیشش نرو که اذیتت نکنه. دلم خونه هرروز هردقیقه یه مسله.الهی خدایا خودت نگاهت رو اززندگی برندار. خدایا کمکمون کن مستقل بشیم خسته شدم.
پدرشوهرم مدقع شام هی دو.ر جاری ودخترش می‌گرفت که کباب برای اون پختم دخترمم غذانخورد اصلا پدرشوهرکباب دخترم رو داد دخترجاری بعدش دخترم وایساد گریه کردن که غذام کو گفتم میخواستی بخوری برات فردا درست میکنم.حتی سال نکرد که دخترت بعدا غذاش رو میخواد یانه؟

سوال های مرتبط

مامان آرتمیس مامان آرتمیس ۳ سالگی
بالاخره موفق شدم و آرتمیس رو به طور کامل از پوشک گرفتم 🤩
دو سال شش ماهگی اولین قدم برای از پوشک گرفتن رو برداشتم و فقط موفق شدم زمانی که جیش داشت بره دستشویی . یک ماه بعدم پوشک شب رو برداشتم . ولی چون دفعه اول به خاطر یبوست درد کشید دیگه هر وقت بهش گفتم بریم دستشویی پی پی کنیم میگفت نه درد داره . تا تولد ۳ سالگی که بازم بهش گفتم . و اونم میگفت مامان من بزرگ شدم ولی تو پوشکم پی پی میکنم🤣
اوایل هفته پیش گفت پی پی دارم گفتم بریم دستشویی . مامان خیلی ناراحته و کلی حرف زدم . اونم رفت خودش پوشک اورد و گفت نه 🤣
ولی در اخر با ناراحتی رفت سمت دستشویی و یه یک ربعی نشستیم . در اخر چون یبوست نبود پیپی کرد و الان راحت شدیم . هر روز میره دستشویی میگه مامان من دیگه بزرگ شدم تو پوشکم پی پی نمیکنم 😎
در کل خیلی برای حرف دیگران خودتون و بچتون رو اذیت نکنید . اگه برگردم عقب اون سه روزی که خیدی بهش فشار اوردم برای پی پی کردن تو دستشویی رو انجام نمیدم . چون فقط ترسش بیشتر شد و هیچ فایده ای نداشت جز زجر خودم و دخترم🤕 الان که سه سالش شد به راحتی رفت و پی پی کرد 😍
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
وای مامانا دیگه واقعا دیوونه شدم رفت. انقد جیغ کشیدم صدام گرفته. گفتم دخترم مشکل توجه و تمرکز داره نسبت به همسناش عقب‌تر هست و فعلا تحت درمانه می‌بریم کاردرمانی. بخاطر این مسئله من هنوز نتونستم از پوشک بگیرم ینی شش ماه کلنجار رفتم نتونستم بگیرم دکتر گفت اصلا آمادگی نداره بیخود خودتو فعلا خسته نکن. برا همین هنوز پوشکه. تو هال نشسته بودم تلفنی با مادرم حرف میزدم دخترم رفت تو اتاق بازی کنه پسرمم پشتش رفت همیشه میرن اونجا بازی کنن کلا اسباب‌بازیاشون اونجاست اتاق بازیه. داشتم همینطوری حرف زدم یه دیقه نگذشت دیدم دخترم اومد پیشم دیدم شلوارو پوشکش کنده داره میگه ای وای .ای وای..خدایا یه لحظه دیدم دخترم پی پی کرده همونجا شلوارشو کشیده پایین دویدم اتاق دیدم پسرم که ده ماهشه رفته سراغ پوشک دخترم دست زده توش😮‍💨🤢😖 منم قبله اینکه بچه دستشو بزاره دهنش زود رفتم با صابون شستمش. اما دیگه روانی شدم خیلی. متأسفانه تو اون عصبانیت دخترم زدم. بخدا دیوونه شدم بعد که همه جا رو کلا تمیز کردم و آروم شدم خیلی پشیمون شدم. انقد گریه کردم. بخدا نمیدونم چطوری با دخترم رفتار کنم کلا هیچی نمیفهمه درک نداره اصلا. حتی وقتی اون همه عصبانی بودم و یکی زدم پشت دستش داشت می‌خندید. واقعا دیگه خسته شدم خیلی 😭
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۳ سالگی
سلام خانما. از دیشب همش بغض دارم .
قبلا از دست دخترم عصبی میشدم فقط داد میزدم ولی الان یک ماهی میشه خیلی بد شده .همه کارهای برادر زادمو یاد گرفته کلا هفته ای یکی دو بار میرم خونه بابام ولی برادر زادمو همیشه اونجاست و دخترم خیلی بهش وابستس. جدا از اون هرجا بریم بچه ای ببینه سریع باهاش ارتباط برقرار می‌کنه و هرکاری بچه انجام بده دختر منم انجام میده و اصلا حرف گوش نمی‌ده.دو شب پیش تو هیئت بچه ها رفته بودن خاک بازی اینم گریه رفت پیششون هرچی میگفتم بیا پیش مامانی نمیومد. بعد واسه شام رفته پیش مامان بچه هه نشسته .مامان بچه هه یه جوری با عصبانیت نگاش میکرد.خیلی اعصابم خراب شد رفتم بغلش کنم گریه نشست نیمد. منم آخرشب دستشو کشیدم بغلش کردم و یه نیشگون به بغل پاش گرفتم گریه کرد.دیشب میگه آب رفتم براش دو سه مدل آب آوردم مثلاً تو بطری خودش،تو لیوان و... میگه باز آب و بطری ها رو پرت می‌کنه و گریه می‌کنه نزدیک بود بخوره تو تلویزیون شوهرم دخترمو گرفت پرت کرد اونور گفت لوس احمق .دخترم خیلی گریه کرد بعد اومد بغل من چون تو هیئت اعصابم خرد کرد و خودم هم پریود شده بودم خیلی داغون بودم پرتش کردم اونور.بعد دوباره میخواست غذاها و بریزه و پرت کنه و داشت جورابش رو پاره میکرد منم محکم دستشو گرفتم و فشااار دادم خیلی دردش اومد خیلی گریه کرد .آخر سر بغلش کردم و بوسش کردم .کارهای بد برادر زادمو یاد گرفته اصلا چیز پرت نمی‌کرد با بزنه تو سرش خودش و جیغ بزنه و دیوونه بازی در بیاره همش یاد گرفته .منم دوس ندارم بچه لوس بزرگ بشه هم داد میزنم سرش ولی تا حالا اینجوری که بدرفتاری کنم نکرده بود با دخترم 😔تا حالا روش دست بلند نکرده بودم .خیلی ناراحتم .بچم اینقدر گریه کرده الان اصلا صداش در نمیاد 🤕.فقط من اینجوریم ؟