۹ پاسخ

چه زودم باردار شدی هنقدرو درد کشید

من سزارین بودم بیمارستان دولتی، 41 هقته بودم

رفته بودم بیمارستان قلب بچه ام چک کنند، یهو دیدند حرکاتش کم شده، وزن بچه ام گفته بودند، ۴ کیلو، تا رسیدم بیمارستان روی ویلچر گذاشتنم
بردنم سزارین اورژانس

از رسیدنم به بیمارستان تا زایمانم یه ساعتم نشد


ولی من یکی بعد سزارینم خدایییش ، خیییییلی

بخیه درد میکردم، حتی نتوستم سرفه کنم

تند، تند هم میمدند، معاینه می‌کردند





ب

منم سر سردوتا بارداریم بیمارستان خصوصی رفتم وسزارین کردم ولی هردوتا بچم بعد به دنیا اومدن منو ترسوندن اولی ساعت ۸صبح بدنیا اومد وشبش شیر پرید گلوش یک شب تو ان آی سیوموند،دومیم ساعت ۹صبح دنیا اومد واصلا افتخار نداد بیاد پیشم چون گفتن آب کیسه آب بلعیده و۴روز بیمارستان موند ولپ کلام از ازدماغم آوردن وبیچارم کردن 🤣🤣ولی بازخداروشکر

من سی هفت هفته چهار روز بودم که کیسه آبم پاره شد وقتی رفتم بیمارستان ماما گفت میتونی طبیعی بیاری بستریم کردن ولی خداروشکر دکترم زود اومد معاینه کرد متوجه شد شرایطم خوب نیست دیگه سزارین اورژانسی شدم همش میگم خداروشکر که دکتر زود رسید درد طبیعی نکشیدم

منم ترسوبودم واینکه همه از سزارین میترسوندن ولی با خودم میگفتم حتمابهترازطبیعیه وواقعاهم همینطوربوداگ برگردم عقب بازم سزارین میکنم

من ب انتخاب خودم سزارین شدم بیمارستان خصوصی۳۹هفته بوم صبح آماده شدم رفتم تا۱۱دخترم بدنیا اومده بود

عزیزم من طبیعی بودم منم خیلی ترسوم حتی از پریودیم میترسم هنوز ولی دوست داشتم ببینم چطوریه این طبیعی🤣واقعا درد داشت ولی لذت بخش

سزارین بودم
هرثانیه یادم میوفته لذت میبرم از حس و حال روز زایمانم😍عالی و سبک بود حس فرشته هارو داشتم خدا یه فرشته کوچولو هم فرستاد😍خداروشکر

عزیزم من به انتخاب خودم بیمارستان خصوصی رفتم سزارین و خیلی راضی بودم بهترین روز عمرم بود خدا خیر بده دکترمو منم خیلی ترسو هستم ولی انقد بهم خوش گذشت دلم میخواد دوباره سزارین کنم

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۱۶ ماهگی
امروز به رایان داشتم البومشو نشون میدادم که اوایلش عکس بارداری بعد عکس های رایان که شیطون تازگیا خودشو و مارا میشناسه رو عکس خودش میگه من ، من 😍😍😍 و میگی بابا کدومه دست میذاره رو باباش میگه بابا 😅
و یادم اومدم پارسال این موقع تو شکمم بود و من دکتر خودم میگفت باید طبیعی بدنیا بیاری ، خودمم اوایل میگفتم من طبیعی میارم حتی از ۷ ماهگیم رفتم باشگاه یوگا کار میکردم ، ول هر لحظه که به زایمان نزدیک میشد و تجربه و خاطرات کسایی که زایمان طبیعی میکردم رو میشنیدم استرسم ببشتر میشد ، شبا نمیتونستم بخوابم شوهرم میگفت بابا من یه دکتر دیگه پیدا میکنم چرا انقدر نگرانی گفتم نه بذار اینسری باهاش حرف میزنم شاید راضی شد ، اخه این دومین دکتری بود که عوض میکردم دلم نمیخواست هی دکتر عوض کنم ، هفته ی ۳۹ بود رفتم پیشش ک لگنمو معاینه کنم گفت خوبه برا زایمان ولی رحمت باز نشده باید صبر کنی ، اقا من تو اتاق دکتر اشکم درومد نمیتونستم حرف بزنم هی گریه میکنم دکتر ترسیده بود میگفت چی شده گفتم خانم دکتر من طبیعی نمیتونم از استرس دو هفته اس ارامش ندادم خر روز گریه 🥲🙃🥲 گفت اخه اللن دستور اومده سزارین ممنوعه دست من نیست حتی ازاد هم نمیشه ، 😵‍💫 گفتم بخدا من اینجوری دق میکنم گفت بذار با دوستم حرف بزنم اون تو بیمارستان خصوصی عمل میکنه اگه قبول کرد برو اون انجام بده ، سه شنبه رفتیم پیشش گفت چرا میخوای سزارین گفتم استرس دارم نمیتونم انقدر عوارص شنیدم که بچه اینجوری میشه اونجوری. میشه میترسم خندید گفت اتفاقا سزارین عوارص دادم گفتم دوتاشم میدونم ولی سز میخوام ، گفت اخه برا بیمارستان چه دلیلی بنویسم که قبول کنن چون وقت سزارینت هم گذشته گفتم بنویس لگنش کوچیکه 😅🤣
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۵ ماهگی
پارت یازدهم
رفتم بیمارستان إن اس تی گرفتن
گفتن حرکات بچه ها ضعیفه
من اصن دوس نداشتم اونجا زایمان کنم
دوست داشتم دکتر خودم باشه بیمارستانی ک خودم‌میخوام باشه
اما چون ۳۶هفته بودم جایی دیگه قبول نمیکردن
از من انکار ک من اینجا زایمان نمیکنم از اونا اصرار ک باید بستری بشه برای ما مسئولیت داره
خلاصه بالاخره قبول کردم تو زایشگاه بستری بشم
لحظه ی آخر گفت بیا معاینت کنم ببینم دهانه رحمت باز شده یانه
معاینه شدم دوسانت بودم 😨
رفتم زایشگاه اونجا دوباره معاینه شدم گفتن سریع اتاق عمل حالا همش میگفتم من آمادگی ندارم
مامانم بیرون مثلا ب عنوان همراه ک تو زایشگاه کاری داشتن موند
شوهرم داشت میرفت خونه
ک صدا زدن منو دارن میبرن اتاق عمل
مامان سریع زنگ زد شوهرم ک برو‌خونه لباساشونو بیار
ساعت حدودا سه شب دوقلوها بدنیا اومدن
پنج صبح رفتم بخش ی قل رو‌اوردن
ی قل ی چند ساعتی رفت آن ای سیو
خلاصه دوقلوها ۳۰مرداد بدنیا اومدن
اون روز همه چی خوب بود
عملم عالی بود از همه چی خیلی راضی بودم
شیر نداشتم شب دوقلوها گشنشون بود خیلی گریه میکردن کلا بیدار بودیم راه میبردیمشون
ساعت شد ۵صبح
مامان علی مامان علی ۱۳ ماهگی
پارسال ی‌همچین روزایی بود که خیلی درد داشتم حس میکردم هر لحظه قراره تو خونه زایمان کنم همه میگفتن این دردا طبیعیه و ماه درده ولی خدایی خیلی درد وحشتناکی بود تکونای علی خیلی کم‌شده بود و هر روز تو راه بیمارستان و نوار‌قلب بودم🥲تاریخ زایمان رو تو سونوم زده بود ۱۵ آبان....ولی‌من قرار بود سزارین اختیاری کنم و‌دکتر‌هنوز‌نامه رو نداده بود بهم کلی ترس و استرس داشتم ک‌نکنه زود دردم بگیره و بخام‌طبیعی زایمان کنم 😅روز ب روز دردام بیشتر می‌شد تا اینکه ۲۳ مهرصبح با درد وحشتناک از خاب بیدار شدم ب دکترم زنگ زدم گفت برو سونو و عصر بیا مطب پیشم عصر رفتم و معاینه کرد و گفت سر بچه خیلی اومده پایین و الان باید بستری شی😷وفردا سزارین‌کنمت‌ و من فردا وقت آتلیه گرفته بودم‌ک‌عکاسی کنیم نه ساک بیمارستان بسته بودم ن‌آمادگی داشتم
با کلی‌ترس‌و‌استرس‌ بیخیال آتلیه شدیم و رفتیم ساک‌جمع کردیم‌و‌ی ساعت بعدرفتم‌بستری شدم‌ خیلی شب سختی بود
ولی‌گذشت و‌خدارو‌شکر علی با هزار داستان و ماجراهای اون‌۹ ماه ب سلامتی دنیا اومد🥰
انگار‌همین دیروز‌بود🥲