خلاصه شیشه شیرشو از من گرفت گفت خودم شیر پسرمو میدم . یاسین وقته گریه کنه لج میکنه شیر نمیخوره اونم ک دید نمیخوره گفت بیا شیرشو بگیر سیره پاشد دورش داد بردش تو حیاطو اتاقا دیگه بچم نمیایستاد خودتون میدونین بچه ک بترسه و غریبی کنه یا با حالت بداز خواب بیدارشه چطوره اخلاقش. عصبی شدم با این حال چیزی نگفتم نرفتم ب زور ازش بگیرم دایی کوچیکم گفتش بابا بدش مامانش ارومش کنه دوباره بگیرش . مادرشوهرم گفتش پ عکر کردی من چطوری بچه هامو بزرگ کردم یعنی نمیتونم یه نوه رو اروم کنم خلاصه با کلی جون کندن ساکت شد اما شیر نخورد بچم و کثیف کرده بود گفتم بده عوضش کنم گفت کجا برگشتم اینبار با تندی گفتم وسط جمع ک بچمو لخت نمیکنم گفت منم میام ببینم چطور ختنش کردین بی توجه رفتم اتاق تهی درم بستم هنوز داشتم کرمش میزدم دیدم پرو درو باز کرد اومد نشست بالا سر بچم گفت ببینم و پوشکشو باز کرد باز. بعدم گفت بستیش بهم بدش دوستدارم تا اینجام بغل خودم باشه گفتم یاسین از ۸ ک بیرارش کردی شیر خورده الان ساعت ۱۰شبه گفت شیرش بده بعد میبرمش و شروع کرد قربون صدقه رفتن یاسین و تا ساعت ۱۲نرفتن .بچم بدخواب شد وقتی رفتن باورتون نمیشه چقد گریه کردو تا ساعت ۳صب نخوابید. اینقد فشار بهم اومدو بهم ریختم ک تا دو روز سر درد های عصبی داشتم تو این دو هفته دوبار دیگه هم اومد هربار همین برنامه. ن احترامی میگذاشت ن حالو احوالی با من میکرد یا جال شوهرمو میپرسید فقط بازی با یاسین و خداحافظ بازم کادوشو نداد‌ . لعنت ب همین خاله ای

تصویر
۹ پاسخ

مادرشوهر من هنوز نیومده نوش ببینه کادو پیش کش حتی زنگ نزده تبریک بگه دنیا اومدنشو😂😂😂😂

نبايد اجازه بدي عزيزم بچه خيلي مهمه گناهداره عصبي ميشه اينطوري ،. من اصلااااا اجازه نميدم اصلااااا

مال تو کادو ندادن
مال من که کادو دادن انگار مالک بچه ی من هستن
نرفتم خونه ی مادرشوهرم چون گرم بود و سرویس بهداشتی و حمامشون بیرون بود و نمیتونستم برم اونجا
بعدم چهلم خاله شوهرم بود نمیخواستم برم تو گرما بشینم با این وضعیتم
حالا مادرشوهرم قهر کرده و دو هفته است بهم زنگ نزده .. اصلاً برام مهم نیست
زنگ نزنه
من و بچه مهم هستیم .. هر چقدرم ناراحت بشن و قهر کنن تو کار خودتو بکن عزیزم
کسی بفکر ما نیست

عزیزم اگر اومدن درو باز نکن
بگو خونه نیستم

چه خاله‌ بدرفتاری خب عزیزم ب شوهرت. بگو دیگه یا. تو خونه من جای. مادرته یا من بگو از رفتارش خوشم نمیاد یا باهاش قهر کن تا نیاد

😑😑😑😑😑😑 نمیدونم چرا مقاومت میکنن در فهمیدن چراااااا

خب چه کاری هست اجازه میدی عزیزم شما هم مثل خودش رفتار کن کسی که تو دوران حاملگی شما نبوده الان که پسرت ۳ماهشه شده مادربزرگ !!
چرا باید برای راضی کردن دیگران از خودمون بزنیم آرامش خودت و بچه ات اولویت قرار بده
و لطفا برای خودت ارزش قائل باش ....

از خاله شانس نیاوردیم دوتا جاریام دخترای برادر شوهر و خواهر شوهرشن عااااشقشونه من ک دختر خواهرشم اصلااااااااا محلم نمیذاره

مادر شوهرت خالته؟

سوال های مرتبط

مامان معجزه حضرت عباس مامان معجزه حضرت عباس ۶ ماهگی
خانما بنظرتون چیکار کنم خواهرشوهرم تا میاد خونمون یا خونه پدرش طبقه بالاس یا بچمو میبرا یا ما اونجاییم یا میاد پیشم بچمو سر خود مایبیبیشو باز میکنه هیچیم نکرده باشه یا هی بغلش میکنه از من دورش میکنه بعد میگه بیا پیش مامان ب خودش میگه اون روز بچمو گرفت گذاشت رو پاش هی بیقراری کرد مایبیبیشو باز کرد شلوارشو پوشید پاش هرکاری میکرد نمیخوابید بعد ده دقیقه رفتم پیشش یهو بغض کرد گریش گرفت مادرشوهرم گفت دیدی مادرشو میشناسع خواهرشوهرم بدش اومد گفت نخیر نمیشناسه منم گفتم میشناسه حتی باباشم میشناسه میخنده براش بدش اومد منو دید از رو پاش برش داشتم گرفتم بغل بردم ارومش کنم دنبالم اومد خواست ازم بگیردش گعتم ن گفت خو شیرش بده گفتم خواستم بیارمش طبقه بالا شیرش دادم قبول نکرد بزور گفت تو حوصله نداری تو فلان منم نشستم شیرس بدم نخورد خب سیر بود بعد باز گریه کرد بهونه گرفت وقتی میبرمش بالا اینجو میشه امشبم همین کارو کرد بعد مادرش گفت مایبیبیشو سفت بستی گفت ن من شل بستم منم گفتم اره نگاه قرمز شده ناراحت شد امشبم ک اومدن مام بالا بودیم بچمو کم صدا کرد نگرفت بغل بعد اومدیم پایین چون بهونه میگرفت خواستن برن اومد گفت ببرمش بیرون هوا بخوره گفتم ن عرق کرده باد میاد چیکار کنم بخدا همش برا اینکه احترامشون میگیرم اینجور بهم بی حرمتی میشه سر خود مایبیبیشو عوص میکنن میگن باید باز باشه تو حتی فرشتم باید بشوری دسشویی کنه تو تنبلی ک بازش نمیزاری اخه چجوری همش بازش بزارم ریدن تو اعصابم خلاصه بخاطر اینکه دلشون نشکنه دل خودم راه ب راه میشکنه
مامان سامیار مامان سامیار ۹ ماهگی
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۸ ماهگی
دیگه رد دادم. تموم شدم اینقد یاسینو دوستدارم ک برا اولین بار حس میکنم داره تو دلم ب اندازه همسرم کم کم عزیز میشه. اما اینقد اذیتم میکنه اینقد گریه میکنه ک امشب نشستم یه ساعت از ته دل زار زدم ب شوهرم گفتم بزارش دم در نمیخوامش بخاطرش ن جایی میرم ن بازار ن مهمونی ن پیش دوستام ن سرکار ک ارامشش بهم نخوره بس ک بدقلقه بس ک هیچ جا نمیمونه بس ک وقتی خوابش بگیره گه اخلاقو سگ میشه . حالا با این اخلاق فکر کن ختنه هم کرده ۳روزه جونم دراومده با نازشو کشیدن امروز خیلی بهتر بود ک بردش شوهرمو مامانم پیش دکتر پانسمانو عوض کنه اون کصافته بی همه چیزم خشک خشک پانسمانو کنده یه جدیده گذاشته یاسینم خون گریه کرده . اومد خونه دیدم خیس عرقه و چشا قرمز مامانم گفت اینطور شده پوشکشو باز کردم دیدم پاسمان جدیده هم خونیه . ببینید ب حدی با شوهرم دعوا کردم ب حدی ب مامانم پریدم ک چرا چیزی ب دکتر نگفتین . امشبم مثل روز اول یاسین بیقراره انگار تازه ختنش کردیم. من دارم تموم میشم . هر روز ب یه علت دهن این بچه تا بوق سگ بازه. مامانم گفته بیا بریم شهرستان یه هفته پیش مامان جونم گفتم قبرستونم من با یاسین نمیام 😭😭😭😭😭😭عکس مال الان نیس. شازده الان بیداره 😡
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۸ ماهگی
سلام شب همگی بخیر. کسایی ک دوستن باهام میدونن بعد چندسال صبوری درمقابل رفتارهای بدخانواده همسرم و.... سر یاسین و اینکه نیومدن دیدنش و یا کادو ندادن بهش تو تاپیک های قبلیم گفتم میخواستم برم شهرستان و چیشد. جونم براتون بگه من تقریبا دو هفته پیش ب همراه مامانم رفتم خونه مادرجونم یعنی همسرو پدرم مارو رسوندن و عصر باهم برگشتن اهواز منو مامانم موندیم پیش مادرجونم‌ .چند روز اول همه خاله هام و دایی هامو اشناها اومدن دیدن یاسین و همش اطرافمون شلوغ بود تا روز ۳مادرشوهرم زنگ زد خونه مادرجونم ک میخوام بیام بهت سر بزنم .ساعت ۸شب اومد دوتا از دایی هامم بودن و یاسینو تازه بعد کلی گریه خوابونده بودم تو گهواره تو اتاق تهی ک صداها بیدارش نکنه .پدرشوهرومادر شوهرم اومدن خیلی سرد با من سلام کردن مادرشوهرم گفت ببیخشید گرمه عرق کردم ک باهات روبوسی نمیکنم و بدون اجازه مستقیم رفتن بالا سریاسین از توخواب بلندش کردن و ملچ ملچ سفت صورتشو بوسیدن رفتم دولیوان شربت اوردم گذاشتم جلوشون و خیلی معمولی رفتم برا یاسین شیر اماده کردم بچم ترسیده بود خب براش غریب بودن اینقد گریه و بیقراری کرد راضی نشدن بدنش ب من شیشه
مامان کوچولو🤱💙 مامان کوچولو🤱💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمانم
پارت ۲
بعد یه روز قبل زایمانم رفتم بستری شدم بهم آمپول فشار وصل کردن دیگ کم کم دردام شروع شد ولی دهانه رحم باز نمیشد شب دکتر اومد معاینه کرد گفت بهش سون وصل کنین یعنی جونم در اومد خیلی درد داشت این سون گذاشتن تا دهانه رحمم باز بشه صبح شد دیدم خیلی درد دارم اومدن گفتن فقط دوسانت باز کردی باید باشه من گفتم دیگ طاقت ندارم درش بیارین بعد درش آوردن دیگ همینطور دردام شدید بود ولی دهانه رحم همین دوسانت مونده بود یک پرستار اومد گفت چیزی نخور احتمال داره ببریمت واسه سزارین منم تا این روز دیگ هیچی نخوردم ک شیفت پرستار عوض شد یکی دیگ اومد معاینه کرد گفت ک تو رحمت بالاست واسه همین دهانه رحمت باز نمیشه با دستش رحمم کشید پایین ک یهو ۷سانت باز کردم با اون ۲سانت قبل میشد ۸سانت ک گفت این ۲سانت دیگشم حالت سجده برو ک راحت باز بشه منم همین کار کردم بعد چند دقیقه حس کردم داره بهم زور میاد انگار میخام مدفوع کنم پرستارا اومدن گفتن برگرد گفتم نمیتونم بزور منو برگردوندن ک گفتن زور بزن من گفتم نمیتونم خیلی درد دارم بعد گفتن بهش بی حسی بزنین از کمر به پایین بی حس کردن ک بعد تونسم زایمان کنم دقیقا برج ۵روز۱مرداد ساعت ۹:۱۵شب بود ک زایمان کردم
مامان بشه🤎 مامان بشه🤎 ۴ ماهگی
سلام اومدم تجربه ی اعتصاب شیر بچمو بهتون بگم...خب تقریبا دو هفته ی پیش پسرم شروع کرد به کمتر شیر خوردن و نق زدن و گریه کردن و آب دهنش زیاد شد و همش دستاشو با مشت میکرد تو دهنش... بردمش پیش دکترش گفت از لثه هاشه اشکال نداره... ولی روز به روز بدتر شد به جایی رسید که بعد از هفت ساعت فقط ۵۰ میل شیر میخورد😞بردمش یه دکتر دیگه گفت رفلاکسش شدیده و شیرش رو عوض کن و دارو داد ولی بهتر نشد بدترم شد😓 دو روز بعد بردمش یه دکتر دیگه اونم گفت رفلاکس داره قرص داد و گفت دو روز بعد از واکسن چهار ماهگی غذای کمکی رو شروع کن😣چند روز گذشت بچم بدتر شد و همون یکم شیری هم که میخورد بالا میاورد با اینکه قبل از داروها خیلی کمتر بالا میاورد...امروز صبح باز پیش همون دکتر اولی که گفت از لثه هاشه و از وقتی به دنیا اومد میبردمش نوبت گرفتم...
هر چی خستگی و بی خوابی و کلافگی داشتم و تمام استرسمو گذاشتم پشت سرم و خیلی قشنگ و مرتب خودمو و پسرمو آماده کردم با شوهرم رفتیم پیش دکتر گفتم بچم خوب نشده بدتر شده گفتم دو تا دکتر دیگه ام بردم این داروها رو دادن ولی خوب نشده😞بقیش تو کامنت
مامان ❤️🤩 مامان ❤️🤩 ۱۰ ماهگی
سلام اومدم ی داستان بگم راجع به حموم بردن بچم توسط مادرشوهرم
من همیشه از همون روز ده به بعد دیگ خودم پسرمون بردم حموم
بعد حدودا یه ماهگیش خسته بودم گفتم بزار ب مادرشوهرم بگم اون بیاد ببره
خلاصه گفتم بیا ببر اونم
اومد و بچه رو برد و شیرحموم و باز کرد و کلا پسرمو گرفت زیر شیر آب
یعنی آروم آروم با لگن آب نمی‌ریخت سرش گرفته بودش زیر شیر آب🙄 این بچه چنان ترسید چنان گریه کرد ک نگو و همچنان ب کارش ادامه می‌داد منم گفتم اینجوری می‌ترسه خلاصه ک همینجوری زیر شیر آب شست و در آخر بچه رو سر و ته کرد و ی تکون داد و حوله پیچید بهش
منم داشتم سکته میکردم ولی هیچی بهش نگفتم آخه چ کاریه واقعا فقط ادعا میکنن یسری لز این قدیمیا
والا این همه بچرو بردم حموم یبار گریه نکرد
همون شد برای آخرین بار ک دیگ بهش نمیگم بیاد حموم ببرتش
جالبش اینجاس پسرم وقتی از حموم اومد بیرون نگاهش بهش میوفتاد میزد زیر گریه
مادرشوهرم میگفت وای ببخشید ببخشید ترسیدی😐😐😐😐 خلاصه بچتون و با هر سختی ک هست سعی کنید خودتون بزرگ کنید
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
این تاپیکمو که یادتونه ؟!
امشب به بدبختی یاسین رو خوابونده بودم ، خواهرم اینا داشتن میرفتن خونه و وسایل جمع میکردن بچه هاش اومد تو یه عالمه سروصدا کردن یاسین بیدار شد بعد گفتم حالا بچه ان هیچی نگفتم باز خواهرم رفت تو اتاق و هی داد میزد صدای بچه اش میزد با جیغ ، منم گفتم آروم تر (، شیر گذاشته بودم تو دهن یاسین که دوباره خواب بره ) اینم با قیافشو کشید تو هم و دوباره صدا زد . یه حالتی هم گرفت با عصبانیت که چرا گفتم آروم . منم حرصم گرفته بود گفتم خب چی گفتم مگه گفتم آروم تر باشی اینم شروع کرد به سروصدا که حالا چه وقت بچه خواب کردنه میذاشتی ما بریم بعدش خواب کنی گفتم بچم خواب بوده سروصدا اومده بیدار شده شیرش دادم دوباره خواب بره الان که نیومدم خوابش کنم خو ، دوباره میگه مگه من علم غیب دارم بدونم داری بچه خواب میکنی من بیرون داشتم کار میکردم و اینا … منم اینقد عصبی بودم شیشه شیر یاسینو پرت کردم اونور . همسرمم کنارم نشسته بود . یهو دوباره خواهرم شروع کرده اره حالا یدونه بچه بزرگ میکنه ما دوتا بزرگ کردیم شیشه پرت نکردیم ، برو جلو شوهرت خجالت بکشه با اینکارا ، صدبار گفت یذره جلو شوهرت خجالت بکش … یعنی به مرز کنون رسیدم بخداااا . بعد قهر کرده چایی نخورده رفته دم در مامانم گفته چرا چایی نخوردین به مامانم گفته پریسا هرکی تو دهنش دراومده جلو شوهرش بهم گفته . 😭😭 بخدا این چه خواهریه من دارم تا حالا اینجوری نکرده بود باهام . گفتم دیگه بدونم اون هرجا باشه من پانمیذارم . خودش بچه هاش کوچیک بودن اینقدر دعوا میکرد و حتی چندبار زده بودشون 😒 بعد به من اینجور میگه . خیلی دلم شکسته خیلیییی .