قبلا خودم برای یسریا توضیح دادم چجوری پرنسا و عادت دادم و راحت میخوابه ولی از دست مامانمو و مادرشوهرم روی پاهاشون خوابوندنش اصلا نمیدونم دیگه چکار کنم راحت بخوابه چند شبه خیلی اذیت می‌کنه و نقل میزنه تازگیا خیلی بی اعصاب شدم ولی نه میتونم به شوهرم حرفی بزنم به بچمم که دیگه اصلا نمیشه میوفتم به جون خونه خسته میشم از اون طرف خانم نمیخوابه شبا از خستگی فقط میشنم گریه میکنم واقعا این مادر شدن چه حسه عجیبیه الان میگی زودتر بزرگ بشه بزرگ بشه میگی ای کاش بچه بود با هر اشتباهشون پیرتر و پیرتر میشیم و تنهاتر 🥹🥺

عزیزم طبیعی
من خودم به حدی بدم می اومد از خواب صبح میگفتم چجوری یه عده تا ۱۲ ظهر میخوابن
تا قبل پسرم صبح بلند میشدم به همه کارام میرسیدم هشت صبح ناهارم میزاشتم
اما الان پسرم تا سه یا پنج بیداره نمی خوابه
بعد از اونور تا ۱۲ میخوابیم کلن خوابم بهم ریخته
ولی همیشه ته ذهنم به این فکر میکنم که این روزها تموم میشه بزرگ میشه و این کار همیشگی من نیست فقط یه مدت

دیماه از اول خودش میخوابید
وقتی شیر میخورد بعدش میخوابید
اصلا روی پا نمیذاشتم
یا تکونش نمیدادم داخل گهواره
دقیقا از ۳ ماهگی به بعد اینجوری نخوابید بعضی اوقات از خواب گریه میکرد اما نمیخوابید
بعد اون مجبور شدم بزارمش رو پا تا بخوابه
وگرنه خودش نمیخوابه
چون بزرگتر شدن بازیگوش تر میشن سخت میخوابن

خودتو سرزنش نکن هممون شبیه همیم من با بدبختی میخوابونمش و زار میزنم که من مادر خوبی نیستم و از این حرفا در صورتیکه تو روز مثل اسب کار میکنم