قسمت دوم2️⃣
از ۳۶ هفته هرروز نیم ساعت ورزش میکردم✌🏻
از ۳۳ هفته پیاده روی رو شروع کردم روز درمیون نیم ساعت
از ۳۷ هفته هرروز ۴۰ دقیقه تا یک ساعت 😁
این و گفتم چون ازم می‌پرسیدن ک چجوری ورزش میکردی 🤭😬

من ماه درد داشتم اما کم جوری ک خیلی قابل تحمل بود..و متوجه میشدم اینا اصلا زایمانی نیس😅
و همش منتظر یه درد ممتد و شدید بودم🫣
خیلی م انتظار کشیدم برا اومدنش همش میترسیدم مدفوع کرده باشه یا یه مشکلی باشه ک دردام شروع نمیشه 🥲
به ورزش هامم ادامه میدادم اما اینکه هی همه میگفتن زایمان نکردی؟
پس کی زایمان می‌کنی
می‌رفتی سزارین دبگ‌راحت
انقد حالم بد بود این اخرا ک فقط دوست داشتم زودتر بیاد🥲😅

اما خب سعی میکردم مسلط باشم به خودم
روزای آخر همینجوری ک ورزش میکردم گربه میکردم 😬انقد وضعیتم داغون بود
اگه شمام حس ناامیدی دارین میخام بگم ک تنها نیسییننن اما سعی کنین ک مسلط بشین به خودتون و خودتون اوضاع و به دست بگیرین
ما خانما خیلی قوی یم🥹😍✌🏻

۲۴ پاسخ

قسمت سوم3️⃣
حس افسردگی داشتم ک عید غدیر شده بود🌱به آقامون گفتم ک من دارم دیوونه میشم نه جشنی رفتم نه چیزی میخام برم از خونه بیرون
دیگ می‌دونم ک خود آقا دختری و عیدی میده بهمون😍🥹
شب عید غدیر رفتم جشن و تو کارناوال شادی ک برا اجرای گروه سرود بود تو شهر بودم و دل مو گره زده بودم به مولا علی و از خودش خواستم ک عیدی بهمون بده دختری رو... و همه چیز و به خود خدا سپردم و دلم آروم گرفت😍جوری ک دیگ یه ذره نگران نبودم و میدونستم بالاخره میاد...اون روز ک شب رفتم جشن ازصب ش شکمم هی شل و سفت میشد حالت انقباض بود اما درد شدیدی نداشت..

قسمت هشتم8️⃣
به ذکر لا حول ولا قوه الا بالله فک میکردم و انرژی می‌گرفتم یه چند تا یا زهرا بلند گفتم و زور زدمممم ک گفت الان فقط فوت کن تن تن منم تن تن فوت کردم ک سخت بود این حرکت چون حس فشار و زور داشتم اما خب تا جایی ک تونستم انجام دادم و نی نی دنیا اومدددد😍😍 با اومدنش همه دردام تموم‌شدددد
و حس خالی شدن و رو ابرا بودن حس نزدیکی به خدا آرامششششش یه چیز عجیبببب غریببب
اون اومدنش بیرون انگار ماهی لیز خورد اومد خیلی باحال بووود😁😁
گذاشتنش رو شکمم و با گریه و لبخند کلی قربون صدقه ش رفتم و گفتم خوش اومدی شیعه امام علیییی خوش اومدی دختر مامان😍😭
یه دخمل کوچوولو ک با چشمای باز منو نگاه میکرد کلی نازش کردم ک
دیگ نی نی و‌بردن و تمیزش کردن و منم خسته کوفته باید وایمیستادم تا بخیه بخورم 😬😂
(اینجا بود ک ماما همراه من رسید😁
بنده خدا کلی عذرخواهی کرد اما از این بعدشم کلی کمکم بود و انرژی مثبت برام)
دیگ انگار فقط میخواستم برم پیش نی نی
موقعی ک بخیه میزدن میگفتم خیلی دیگه مونده 😂😂
می‌گفت ۴تاست دیگ صبر کننن تا قشنگ برات بزنیم 🫣😁
خود پرینه م پاره شده بود😬و بخیه خوردم...نترسینننن بی حسی میزنن
فقط اون روی پوست چون نازکه حس می‌کنین یه کوچوولو درد داره ک بیشترچون خسته این حسش نیس وگرنه درد آنچنانی ندارع

خلاصه ک بخیه هام ک‌تموم شد با مامام رفتیم ریکاوری و اونجا کلی باهام حرف زدو شیردهی و یادم داد با اینکه بلد بودم ولی انگار یادم رفته بود😂
برام‌۷ تا خرما آورد و با چای خوردم
تربت کربلا هم به کام زینب گلی زدیم و شروع کردم به شیر دادن
فقط خدارو شکر میکردم از این حس شیرین و همه منتظرا و اقدامی ها رو دعا کردممم🥹😍
ان شأالله ک قسمت همه بشه این لحظه قشنگگگگگ☺️😍🌱🫂

قسمت چهارم 4️⃣
خلاصه ک اومدیم خونه و من همچنان این انقباض و داشتم انگار یکم رو توپم ورزش کردم و رفتم خوابیدم 😴
اما اصلا از خوابم چیزی نفهمیدم چون متوجه این شل و سفت شدن میشدم 😁🤭
دیگه ساعت ۵ صب بلند شدم از خواب و گفتم اگر درد زایمان باشه بیشتر میشه یکم ورزش کنم..
شروع کردم به ورزش کردن رو توپ لگنی هامو انجام دادم بعد دیدم انگار یه دردی داره ک میگیره ول می‌کنه..
سریع کرنومتر گرفتم و دیدم هر ۵ ۶ دقیقه میگیره ول می‌کنه😍😍
خوشحال شدم 🤗
همسرم و بیدار نکردم و گفتم بذار دردام ک شدید شد بعد بیدارش کنم
چمپاتمع میرفتم گهواره و پروانه اسکات زدم همون ۱۰۰ تایی ک میزدم و دوباره زدم ..
دیدم نه درد داره جوری میشه ک ورزش نمیتونم بکنم باید راه برم فقط
ابن تایم دردا هر ۲۰ ثانیه بود و من چون نمیتونستم ورزش کنم هی راه میرفتم تو خونه و تنفس شکمی و میرفتم ک آروم ترم میکرد و زودتر تموم میشد انگار
ول ک میکرد دوباره میرفتم ورزش رو توپ😬

قسمت پنجم5️⃣
همسرم خودش بیدار شد و اومد گفت خوبییی؟ گفتم فک کنم دردام شروع شده🤗😬خندید گفت دوباره سرکاریع؟🥹😂
گفتم نههه دردام منظمه🥴
گفت پس پاشو بریم دیگ
گفتم نه هنوز میتونم تحمل کنممم
زنگ زدم به مامانم و گفتم من میرم دوش میگیرم تا مامان م بیاد میام بیرون😁
خلاصه ک رفتم حموم و تمیز کاری کردم
زیر دوش یکم ورزش کردم و همون‌جوری تو‌حموم می‌گرفت 😬
دیگ اومدم بیرون و یه صبحونه خوردیم جاتون خالی..من ارده و عسل خوردم ک مقوی باشه..
دیدم دیگ نمیتونم موقع دردام بشینم😬😬
گفتم ک حاضر بشیم و بریم بیمارستان ببینیم اصلا چند سانت باز شدم😅
من چند روز پیشش ک رفته بودم ۲سانت باز بودم...با خودم میگفتم حتما یه سانت بیشتر شده دیگ...برا همون هی تو خونه موندم😁😁
یه لیوان عرق مرزه خوردم (ک تو طب سنتی مثل آمپول فشار با قدرت کم تر عمل می‌کنه )
قمقمه مو پر از شربت عسل کردم و هی وسط دردام میخوردم و کیسه آب گرم می‌ذاشتم رو کمرم حسابی آرومم میکرد ☺️

قسمت هفتم7️⃣
رفتم بالا و معاینه شدم گفتن ۷ سانت شدی
کیسه آب و ترکوندننن ک درد شدیدی نداشت اما خب چون وسط انقباض من بود و دستشو برده بود یکم درد حس کردم ک فدای سر دخترم😁😁
شمام نترسید چیز خاصی نیست
وقتی ترکید یه اب گرمممم ازم خارج شد و اومدن سرم وصل کردن بهم و دکتر اومد معاینه کرد و گفت بچت داره مباد اگ حس فشار و زور داشتی بزن
منم با هر انقباضم نفس می‌گرفتم و زور میزدممم سخت بود بچه هاااا اما شدنیه
ک دیگ اومدن گفتن فول شده و رفتیم رو تخت زایمان
(من ماما همراه داشتم اما بنده خدا به من نرسید تا رسید من زایمان کرده بودم 😬😬هی میگفتم ماما م نیومد😂میگفتن میاد)
و منم دراز کشیدم و پاهامو گذاشتم
درد داشتم همینجوری و حس فشار و زور
اما گاهی انگار انقباضم قط میشد و حس زور کمی داشتم
اما کلی تلاش کردم و به حرف ماما ها گوش دادم و یه چند تا زور زدم ک گفت بیشتر بیشتر خیلی خسته بودم اما باید تلاش میکردم برا اومدن جوجه خانم
از بی بی حضرت زهرا و امام علی کمک خواستم و خدا رو تو دلم صدا میزدم

قسمت ششم6️⃣
قرانمم ک دستم بود و مداوم سوره انشقاق میخوندم
یه بازوبندم دارم ک توش سوره انشقاق و چند تا دعا برای زایمان آسون و‌نوشته بودم و بستم به بازوم
ساک هامونو برداشتیم و از زیر قرآن رد شدم و رفتم صندلی عقب نشستم به طوری ک پاهام باز بود و خودمو به صندلی جلو انداخته بودم و تنفس عمیق شکمی و موقع دردام میرفتم تند تند
دردام خیلی شدید بود ولی با این تکنیکه سعی میکردم زودی ردش کنم 😬🥴
رسیدیم بیمارستان و با دخترم خدافظی کردم و با مامانم رفتیم توووو
رفتم تو و معاینه شدم گفتن ۵سانتی
بستری میشی
دیگه کارای بستری مو کردم و همون‌جوری ک درد داشتم گفتن بشین رو ویلچر گفتم اگر میشه من راه میرم دردم کمتر میشه دیگ گفتن عیب ندارع تا کارای بستریم انجام میشد راه میرفتم و آب عسل می‌خوردم و قرآن میخوندم 😁موقع دردام تنفس و میرفتم...
روز عید غدیر بود و ۵ام تیر بیمارستان خلوت بود😬
فقط من بودم و یه مامان دیگ ک داشت ‌ان اس تی می‌گرفت
خلاصه ک دردام همینجوری شدید میشد به طوری ک تن تن نفس میکشیدم .بچه ها خیلی میگمممم خیلییی من دردام خیلی شدید بود اما همین تنفسع واقعا آرومم میکرد نه خیلی زیاد اما واقعا خیلی خوب بود اصلا زمان زایمان تون غافل نشین ازش

میشه بقیه رو گذاشتی منو لایک کنی 🥹

عزیزم بقیشو بزار

خب بقیشوبگودیگه

عزیزم خداخودتوگل دختراتوحفظ کنه واقعاجامع وکامل بودمن ۳۶هفته و۴روزم برام دعاکن ،زایمانم ازاولی راحتترباشه

سلام عزیزم میشه بهم درخواست بدید
می‌خوام تجربه زایمان تون و داشته باشم😄

خییلی قشنگ تعریف کردی ممنووووون🥹🥹🥹🥹

اخی عزیزم دقیقا من الان این شرایطو دارم همه میگن سزارین میکردی راحت میشدی😀

چقدر با خوندن تجربت انرژی گرفتم
مبارک باشه اومدن دختر گلت
منم تو چهل هفته ام هنوز زایمان نکردمو همه میگن چرا نمیری بیمارستان ولی دوس دارم با درد برم

تجربه زایمانت رو خوندم و خیلی انرژی گرفتم 😍
خداروشکر که زایمان راحتی داشتی
پاشدم زینب جان مبارکت گلم😘😘❤️❤️

نمیدونم چرا با خوندن خاطرات زایمانت گریم گرفت🌱

عزیزم یه سوال
تکنیکای تنفس و اینارو از کجا یاد گرفتین؟
بیرون کلاس رفتین؟
من نتونستم برم کلاس الان خیلی نگرانم
کلا از پروسه زایمان میترسم
وحشت میکنم وقتی بهش فکر میکنم

قدمش مبار‌ک همشهری جان
داشتم میخوندم استرس گرفتم که چقد دیر رفتین بیمارستان😅

مبارکت باشه عزیزم😍😍
خیلی خوشحال شدم برای خودت و گل دخترت❤️انشالله در پناه امام زمان🤲🏻

زینب خانوم یک روز از نرگس خانوم ما کوچولوتر شدا🫂💋

قربون آقا امام علی برم منم سر زایمان اولم در کمال ناامیدی ی یا حسین گفتم دخترم بدنیا اومد بهترین حس دنیا بود چون فک میکردم نمیتونم بدنیا بیارمش،🤭🤭

عزیزم میشه بگی ورزش هارو از کجا یادگرفتین و بلدبودین ؟

خلاصه ک مولا امام علی دخترمو روز عید بهمون عیدی داد😍🥹🫂

وای دختر من که از درد هرچی خوردم پس آوردم بعدم اینکه از درد اصلا نتونستم بلندشم راه برم

حرف دل منو زدی ممنونم خیلی حالم خراب بود همه دور بریام زایمان کردن من موندم حس بدی دارم همه میپرسن نزاییدی انقدر فکرم مشغوله چی میخواد بشه میتونم یا نه بچم سالمه مدفوع نکنه مسمومیت بارداری ندلشته باشن ذره ذره جونم داره میگیره😭😭😭😭😭
ممنون از متن قشنگت
چند هفتع زایمان کردی؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان فاطمه سادات ✨️ مامان فاطمه سادات ✨️ ۱ ماهگی
مامان 💙رادوین💙 مامان 💙رادوین💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱:
اول از همه که بخوام تعریف کنم بگم ک پسر من از همون ۶ ماهگی سفالیک بود و سفالیک موند و کامل این آخرا پایین شکمم حسش میکردم و از مدل شکمم هم معلوم بود تا ۳۱ هفته و ۲ روز که من رفتم سونو وزن و اونجا دکتر سونوگرافی بهم گفت رشد پسرت ۲ هفته بیشتره و به جنین ۳۳ هفته و ۴ روز میخوره از همون روز من همون تاریخ ۳۳ هفته و ۴ روز رو مبنا قراردادم چون همیشه همه بهم میگفتن که هیچوقت سر تاریخ زایمان نمیکنی و همیشه زودتر اتفاق میفته یا مثلا میگفتن رشد بچه ک اوکی باشه زودتر میاد خلاصه روزا گذشت تا طبق تاریخ خود خواسته ام رسیدم به ۳۶ هفته و شروع کردم به پیاده روی و اسکات و لانچ و ورزش های بارداری دیگه البته اینم بگم که ورزش و پیاده روی هام هیچکدوم منظم و پشت هم نبود یه روز میرفتم یه روز نمیرفتم آمل اوایلش ک شروع کرده بودم برام خیلی راحت بود و این آخریا پیاده روی به حدی روم اثر داشت ک کامل خیس عرق میشدم و از درد به ناله میفتادم خلاصه هفته هام می‌گذشت و همه رو تاریخی ک من گفته بودم کلی منتظر بودن و هی میگفتن پس زایمان نکردی؟خودمم از بس سنگین شده بودم فقط میخواستم خلاص بشم تا اینکه شنیدم ک خاکشیر برای باز کردن دهانه رحم خیلی تاثیر داره😊 و همین خاکشیر شد دلیل زایمان من
اصلا فکرشم نمیکردم اینقدر زود تاثیر بذاره، ۱۱ خرداد عصر ۲۰ دقیقه پیاده روی کردم با کلی درد بعدشم اومدم خونه ورزش کردم و شربت خاکشیر درست کردم و خوردم
مامان میران💙(: مامان میران💙(: ۹ ماهگی
مامان میران مامان میران ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان هیراد مامان هیراد ۱ ماهگی
در بیمارستان/ پارت ۲
یکم حرکات رو انجام دادم و سعی می‌کردم درد ها رو تحمل کنم اومد معاینه کرد گفت ۲ سانتِ . بهش گفتم دیگه ورزش یا حرکتی کنم گفت هر ورزشی بلدی خودت انجام بده🤐😐 ( یعنی بود و نبود این مانا واسه من فرقی نداشت) با خودم گفتم از  این ماما بخاری بلند نمیشه سعی کردم تمرکز کنم رفتم رو تخت و ورزش هایی ک قبلا با دوره های آنلاین و اینترنت یاد گرفته بودم انجام دادم . درد ک کم می شد حرکات سنگین تر ، درد ک زیاد میشد ورزش سبک تر انجام می دادم. بهم سر نمی زدن ببینن مردم یا زنده😂🥲 سعی کردم رو ورزش تمرکز کنم خودمو محکم ب تخت گرفته بودم و ب زور ورزش می کردم دردهام شدید شده بودن ب زور رفتم پیش ماما گفتم خیلی درد دارم گفت باید تحمل کنی در صورتی ک من انتظار داشتم از روش های کاهش درد استفاده کنه چون شیفتش بود تو بیمارستان بود ازش پرسیدم شما چند سانت میاین بالاسرم گفت ۴ ، ۵ سانت گفتم  دهانه رحمم بیشتر باز میشه از روش های کاهش درد استفاده کنید ، مکث کرد و گفت از دکتر می پرسم . ( از اینکه چنین مامای همراهی داشتم پشیمون بودم همه میگفتن خوبِ ولی واسه من نبود اونم منی ک کلی همکاری میکردم توپروسه زایمان. (حس می‌کردم بخاطر اینکه‌ک قبلش زیر نظر یکی دیگه بودم )
کلافه بودم و دلخور از چنین مامایی بودم ولی خودم رو جمع و جور کردم برگشتم تو اتاق با وجود اینکه از درد ب خودم می پیچیدم سعی می‌کردم ورزش کنم ک پروسه زایمان سریع تر پیش بره و دهانه رحم بیشتر باز بشه . یه مانعی جلو سرویس بهداشتی بود ک رفت و آمد بود حالا خودم درد داشتم ی دستن سرم این مانع هم مزاحم بود و استفاده از دست شویی رو سخت کرده بود.