پارت ۴ زایمان 💙
یه خانم دیگ اومد گف لباساتو دربیار بهم لباس دادن لباس زایمان بود !!
تو شوک بودم هنوز 😭 باورم نمیشد که تا چند ساعت دیگه حسینم رو قراره بغل بگیرم 😭
از طرفی هم پر از دلشوره و استرس که چه اتفاقاتی در انتظارمه 😞 چون من درد نداشتم نمیدونستم قراره چجوری پیش بره استرس اینکه نکنه آمپول فشار بهم بزنن و من درد طبیعی رو بکشم و در اخر نتونم زایمان کنم و کارم بکشه به سزارین خلاصه انقد فکرای عجیب و غریبی میکردم ... توکل کردم به خدا لباسو تنم کردم و گیج و مبهوت به در و دیوار زایشگاه نگاه میکردم و به سوالایی که ازم میپرسیدن جواب میدادم
جواب همه سوالاشون تو همون مدارکا و برگه ها بود و قسمت ازار دهنده ش اینجا بود که تو اون حال من اینارو میپرسیدن ... همش میخواستم بگم ای بابا چقدر سوال میکنین به داد بچم برسید همش میترسیدم اتفاق بدی بیفته😔😢
خلاصه سوالاش که تموم شد گف محدثه بریم؟؟
آماده ای ؟
گفتم کجا بریم؟؟🥺 گف بیا پشت سرم
رفتیم داخل اتاق و گف دراز بکش و دستگاه NST رو رو شکمم بست از اونطرفم آنژیوکت رو رو دست چپم زد هزارتا سیم آویزون آدم میکنن😒 خیلی رو مخه
تا اینجاش همه چی داشت خوب پیش میرفت
شوهرم پیشم بود درد هم نداشتم ☺️☺️
فک میکردم به همین راحتیاس😂🤦🏻‍♀
زِکی 😒😂🖕
خلاصه بعد از اینا خانم دکتر اومد و اونم معاینه م کرد گف لگن عالیه قدت بلنده یه زایمان خوب رو در پیش داری به امید خدا👌
خلاصه بعد از یه ربع کم کم دردام شروع شدن اولاش میشد یه جورایی تحمل کرد ولی از ساعت ٧:٣۰ صبح به بعد خیلی دردا بیشتر شدن
دردا هم بگم چه جوری بودن
انگار استخونای دنبالیچه و کمر در حال بازشدن از هَمَن و دارن از هم جدا میشن دل درد نداشتم فقط کمردرد بود.

۱۴ پاسخ

😂😂😂👊لامصب جوری می‌نویسی حس میکنم دارم اونجا همراهت زایمان میکنم

چقدر قشنگ تعریف میکنی نویسنده ی خوبی میشی از اونایی هستی که آدم خوشش میاد بشینه چند ساعت به حرفاش گوش بده🥹

لایک کن بخونم بقیش

دقیقا مادرمم گف انگار استیون بدن جدا میشه

خیلی خوب تعریف میکنی😁حس زاییدن بهم القا شد😂

احساس میکنم دارم رمان میخونم 🤭😂

نویسنده ای ماشاا…

خب بقیش؟؟؟؟؟؟

من با اینکه سزارین قراره بشم اما تا اینجا خوندم در حالی که طبیعی هارو اصلا نمیخونم حس میکنم به دردم نمیخوره😂

خیلی باحال تعریف میکنی

سریالی شد تجربه زایمانت😂
ولی باحال تعریف میکنی
منم ترسیدم باهات🥲

عزیزم سوالارو حتی تو شرایط بدتر از شما هم میپرسن از مادر شما ک وضعیتت خوب بوده فقط کیسه ابت پاره شده بود 😂😂😂 تا ۱۲ ساعت هم پارگی کیسه اب مشکلی ایجاد نمیکنه(به شرط زیرنظر بودن ک جنین دچار اریتمی نشه)

فقط گلم ببخشید میشه بگی آمپول فشار زدن بهت درد نداشتی ؟

آااااه منم زایمان طبیعی پیش رومه قدم هم بلنده گفتن لگنت عالیه

سوال های مرتبط

مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۴ ماهگی
پارت ۹ زایمان 🤍
بعد از تموم شدن اون ۱ ساعت تماس پوستی نی نی رو بردن واسه قد و وزن و بخیه های منم دیگه اخراش بود و منم که کلی عرق کرده بودم بابت زورای آخر و حسابی لِه و لَورده افتاده بودم رو تخت اما حالم خیلی خوب بود 😌☺️ بعد اومدن یه پوشک از همین ساده ها بهم دادن گفتن بزار لای پات و بیا پایین از رو تخت و بشین رو ویلچر و لباسمو عوض کردن و بعد رفتیم یه اتاق دیگه گف برو رو تخت دراز بکش رفتم رو تخت صدای شوهرمو شنیدم داشت میومد سمت اتاق اومد چشاش پر اشک بود منم با دیدنش شروع کردم گریه کردن اونم شروع کرد بغلم کرد و همون لحظه پرستار نی نی مونو اورد و شوهرم حسابی ذوق کرده بود و ازم تشکر میکرد خیلی حس قشنگی بود بعدم سریع گوشیشو دراورد و اولین عکس سلفی ۳ نفرمونو گرفتیم با پسرمون💙☺️
خیلی پر حرفی کردم براتون ببخشید خواستم خوبِ خوب هرچی که تجربه کرده بودم رو براتون با جزئیات بنویسم... ببینید من تو اوج دردام با خودم گفتم چه غلطی کردم اومدم طبیعی آخه مگه من آدم طبیعیم ؟؟؟ من باید میدونستم تاب تحمل ندارم چرا نرفتم سزارین؟ حتی شوهرمم که داشت دردکشیدنامو میدید گف باید میرفتی سزارین
آماااااااا .... 😅 حالا که از اون دردا گذشتم و تموم شدن بازم میگم اگه برگردم عقب یا اگه بازم بچه دار شدیم به خواست خدا طبیعی رو انتخاب میکنم به خاطر هزار و یک برتری که نسبت به سزارین داره البته که اینم بگم تو اوج دردا همش میترسیدم این دردا رو تحمل کردم یهو نفرستن منو سزارین و نتونم طبیعی زایمان کنم و اونطوری خیلی بدتر میشد هم درد طبیعی رو میکشیدی هم سزارین رو ... که خب به لطف خدای بزرگ نی نی من به روش طبیعی به دنیا اومد و من بعد از زایمان دیگه دردی نداشتم و خیلی راحت کارامو میکنم.👌👌
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۴ ماهگی
پارت ۷ زایمان 😂💙🤷🏻‍♀
یه ماما اومد تو اتاق مامای خودم نبود یه مامای دیگه بود انقد که تو اوج درد بودم با حالت زار ازش خواستم میشه دستتو بگیرم ؟؟؟ بعد خیلی یُبس تو چشام نگا کرد میله کنار تختو داد بالا گف نه اینو بگیر 😒🤦🏻‍♀😂😂
قشنگ 🤎 قهوه ای شدم و به دردام عصبانیت هم اضافه شد کاش شوهرم تا اخرش مونده بود پیشم
خلاصه ساعت ١١:٣۰ بود دکتر اومد گف تا اذان ظهر زایمان کردیا پسرت میخواد سر اذان بیاد
خوشحال شدم که کلا نیم ساعت مونده
انقد که از اون گاز NO2 استفاده کرده بودم حالت گیج و مَنگی بهم دست داده بود
دقیقا تو زایمان طبیعی همون ۱۰ سانت که شدی بعدش مهمه چون با زور زدن درست و به موقع توعه که باعث میشه نی نی درست و سالم بدنیا بیاد
خلاصه به من گفتن ۱۰ سانتی و هروقت که منقبض شدی و درد داشتی سرتو بیار بالا گردنت رو خم کن به داخل سینه ت پاهات و باز کن از هم طوری که رون های پات رو بکشی به سمت شکمت و کف جفت پاهات به صورت کج رو اون جایگاه باشه و زور بزنی
با هر زور زدن نی نی بیشتر به سمت بیرون هدایت میشه اما این زور زدن ها فقط باید موقع دردا باشه و اگه موقع دردات بود و نتونی زور بزنی خطرناکه و نی نی خدایی نکرده مشکلی براش پیش میاد
همه چیز به خودت بستگی داره
من واقعا فک میکردم دیگه قراره نهایتا تا اذان ظهر زایمان کنم اما طولانی تر شد چون موقع دردام اون اندازه ای که باید زور بزنم رو نمیتونستم زور بزنم بخاطر اینکه قبلش خیلی انرژی از دست داده بودم سر جیغ جیغ کردنام و بابت استفاده از اون گاز گیج بودم و فک میکنم دلالیش همینا بود... خلاصه ساعت شد ۱۲:١۵ ظهر به ماما گفتم پس چرا بدنیا نمیاد گفتی تا اذان بدنیا میاد ک ... من دیگه طاقت ندارم گف ۲ ,٣ تا زور دیگه بزنی اومده بیرون
مامان میکائیل مامان میکائیل ۲ ماهگی
دیگه بهم لباس و اینجور چیزا دادن و بردنم بخش زایشگاه واسه بستری
اونروز ت بخش زایشگاه فقط من بستری بودن کسی نبود
موقعی ک بستری شدم هنوز دردام کم بودن
ولی کم کم دردام زیاد شدن ولی بازم قابل تحمل بود
ماما همراه نداشتم یکی از مامااای زایشگاه آوند یکم ورزش بهم گف انجام بدم
بعد معاینهم کرد
لحظه ب لحظه دردام بیشتر می‌شد
یک ساعت بعد اومد معاینهم کرد باز گف ۶ سانتی و کیسه آبم ترکید
آره ساعت ۱ونیم ک بستری شدم تا یکساعت اول دردام قابل تحمل بود
ولی تا ساعت ۸ شب ک زایمان کردم حدود ۷ساعت درد خیلی بدی کشیدم
دردام ب حدی بودن ک خودم رو میزدم موهام رو میکشیدم و جیغ و داد میکردم
منی ک فک نمیکردم جیغ بزنم زایشگاه رو گذاشته بودم رو سرم چون واقعا خیلی دردش واسم سخت بود
فقط گریه میکردم دکتر ک اومد معاینهم کنه گف شدی ۸ سانت دو سامت دیگه داری
اون لحظه جیغ میزدم و میگفتم ولم کنید چی از جونم میخوایین و موهام رو میکشیدم و سیلی میزدم تو صورتم 🥲🥲🥲
دیگه دیدن خیلی درد میکشم ی آمپول زد بهم و گاز اکسیژن
گآز اکسیژن خوب بود دردام کمتر میشد ولی حالت خماری میداد بهم
ادامه .....
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود
مامان مهراد مامان مهراد ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲🥳
خلاصه از ساعت یک ظهر ان اس تی و کارای مربوطه رو انجام دادن و سرم فشار رو از خیلی کم شروع کردن ، تا ساعت سه درد خاصی نداشتم انقباض و خیلی کم گرفتگی ، کم کم زیاد می کردن که اذیت نشم ، تو این بین ورزش می کردم تو اتاق یکم دردام بیشتر شد شبیه درد پریود ولی قابل تحمل بود برام نفس عمیق میکشیدم و رد می کردم ، بعد بهم گفتن بشین رو نوپ درد اومد بالا پایین شو ول کرد قر بده رو توپ ، حدود یک ساعت رو توپ بود و دردام بیشتر شد ولی همچنان با ماساژ که همسرم می داد و نفسای عمیق رد می کردم ، معاینه شدم ۵ سانت بودم ، وان رو آماده کردن و دراز کشیدم تو وان به همسرم گفتن آب گرم و بگیر رو شکمش و کمرش ، یکم که گذشت دردام شدت گرفت و کم کم صدام در اومد ولی بازم سعی می کردم با نفس کشیدن کنترل کنم ، ( اینم بگم که من می‌خواستم اپیدورال بگیرم ولی دکترم گفت چون زایمان اولی تا ۷سانت تحمل کن ) برای خودت و بچه بهتره و من تحمل کردم (درد. زایمان آخرا سخت هست ولی یکسره نیست نترسید اون بین تایم ریلکس کردن دارید) من مرتب خرما و مایعات می‌خوردم که ضعف نکنم،هفت سانت که شدم برام بی حسی رو زدن و کم کم پاهام گرم و شد تمام دردا رفت بعد بی حسی در عرض یه ربع دقیقه از هفت سانت کامل فول شدم ( در حال که دکترم می گفت یه ساعت تا فول شدن داشتی) در واقع بهم کمک کرد بی حسی که زود فول شم ،
مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۹ ماهگی
برو بیمارستان از اونجا که اومدم بیرون زنگ زدم ماما گفتم اینجوری میگه ماما هم شروع کرد به تمسخر دکتر گفت فردا بیا زایشگاه از اونجایی که میخاستم دیگه زایمان کنم سپردم به خدا ماما هم گفت اگه الان دنیا نیاد مدفوع میکنه تو شکمت ۱۴۰۲/۱۲/۲ رفتم زایشگاه ساعت ۱۰صبح بدون درد و خون ریزی دکتر شیفت معاینه تحریکی کرد جوری معاینه کرد که همونجا افتادم رو خون ریزی شدید ولی بازم دردی نداشتم خلاصه بستری شدم و سرم فشار بهم زدن موقعه شروع درد ها انواع ورزش هارو ماما باهام کار می‌کرد خاله ام هم کنارم بود کمکم می‌کرد ساعت ۶ بعد از ظهر دومین سرم فشار رو بهم زدن دردا انقدر شدت گرفته بود که حد نداشت نیم ساعتی یک بارم معاینه میکردن معاینه ها از همه بیشتر درد داشت ساعت ۱۰ و نیم شب کیسه آبمو پاره کردن وقتی کیسه آب پاره شد از ۴ سانت یهو شدم ۶ فشار بیشتر شد ساعت نزدیک ۱۲ گفتن فول شدی سر بچه تو لگنه سریع نشستم رو ویلچر رفتم اتاق زایمان با سه تا زور محکم پسرم به دنیا اومد اون لحظه انگار همه دردا تموم شد انگار دنیارو بهم بخشیدن دیگه اصلا بخیه هارو متوجه نمیشدم فقط به صدای گریه پسرم گوش میدادم چون پرینه خیلی نازک بود باعث شد از داخل ۲۰ تا بخیه بخورم ولی از بیرون ۵ تا وزن بچه هم ۴ کیلو بود آینم بگم که به محض به دنیا اومدن پسرم زمانی که گذاشتن رو شکمم حجم زیادی مدفوع کرد اگه قرار بود به حرف دکترم باشم خدا میدونه چی میشد
مامان رادمهر مامان رادمهر ۸ ماهگی
مامان فاطمه مامان فاطمه روزهای ابتدایی تولد
دیگه ماما زنگ زد به دکترم گزارش داد و دکترم گفت بستریش کنید
دیگه ساعت ۴ و نیم صبح دقیقا لحظه اذان بود بستری شدم و بهم لباس برای بستری شدن دادن و پوشیدم و بهم گفتن رو تخت دراز بکش مامای بخش باز مجدد نوار قلب بچه رو گرفت و سرم وصل کرد دردام یکم کمتر شده بود تخت کناریم یه خانمی بود که اون ۲ سانت بیشتر باز نبود اما مامای خصوصی گرفته بود که از ساعت ۷ صبح اومد بهش ورزش داد و ماساژ داد ساعت ۸ و نیم صبح زایمان کرد
ساعت ۸ صبح بود که شیفت ماماها عوض شده باز دوباره معاینه شدم گف همون ۴ سانته کیسه ابمو پاره کرد دردم یکم بیشتر شده بود مامای شیفت اومد بالاسرم گف اینجوری نمیشه اگه همینجوری دراز کش باشی حالا حالاها کار داری و زایمان نمیکنی بهم گف بلندشو کنار تختت ورزش کن و اسکوات بزن منم بلند شدم همینجور که ببخشید از زیرم کیسه اب خالی میشد ورزش میکردم خلاصه قر کمر و ورزش زیاد جوابگو نبود و تخت کناریم با اینکه ۲ سانت بود به کمک مامای خصوصیش فول شد و زایمان کرد اما من ...
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۴ ماهگی
پارت ۶ زایمان 💙
خیلی خدایی بهم روحیه میداد اما خب بازم من تو هر مرحله داد و بیدادای خودمو میکردم حتی یه جا داشتم محکم میزدم رو رون پاهای خودم انقد با شدت و محکم میزدم که صداش همه جا میپیچید ماما اومد گف ای بابا چرا خودتو میزنی گفتم توروخدا کمکم کنید بابا یه کاری کنید چرا هیچ کاری نمیکنید برا من اپیدورال بزنید برام یه کاری کنید من کمتر درد بکشم گریه میکردم و میگفتم ...
اونم چیزی نگف رف بیرون
شوهرم محکم دستامو گرف تو چشام نگا کرد پیشونیمو بوسید دستمو بوسید گف الهی من بمیرم تو اینجوری داری جلوم درد میکشی و از دست من کاری برنمیاد کاش سزارین میرفتی 😔 پشیمون بود از اینکه طرفدار طبیعی بوده و حالا که از نزدیک دردا رو میدید به این نتیجه رسیده بود...
خلاصه اون ماما اومد گف دکتر گفته برات بهتره اپیدورال انجام ندیم بهتره از گاز NO2 استفاده کنی ... اومد روش استفادشو توضیح داد و خب اولش نتونستم درست ازش استفاده کنم باید وقتی انقباضت شروع میشه توسط ماسک اون دستگاه نفس بکشی و نگه داری و بعد از چندثانیه ول میکنی
بعد از ۲ بار استفاده یادگرفتم چجوریه و خب باید بگم از دردا خیلی کمتر کرد اما بازم با اون همه چون این گاز به روند زایمان خیلی کمک میکنه هم چنان که داره از دردات کم میکنه باعث میشه بیشتر به زایمان نزدیک شی مثلا من از ۴ سانت خیلی زود مثلا تو نیم ساعت یا ۴۰ دیقه به ۹ سانت رسیدم که اگه از این استفاده نمیکردم شاید خیلی زایمانم طولانی تر میشد
دکتر اومد چک کرد دید شدم ۹ سانت به همسرم گف شما برید بیرون زایمان نزدیکه احتمالا تا چنددیقه دیگه زایمان میشه...
دیگ همسرم رف بیرون و من تنها موندم خیلی بد بود 😢😢