پارت ۹ زایمان 🤍
بعد از تموم شدن اون ۱ ساعت تماس پوستی نی نی رو بردن واسه قد و وزن و بخیه های منم دیگه اخراش بود و منم که کلی عرق کرده بودم بابت زورای آخر و حسابی لِه و لَورده افتاده بودم رو تخت اما حالم خیلی خوب بود 😌☺️ بعد اومدن یه پوشک از همین ساده ها بهم دادن گفتن بزار لای پات و بیا پایین از رو تخت و بشین رو ویلچر و لباسمو عوض کردن و بعد رفتیم یه اتاق دیگه گف برو رو تخت دراز بکش رفتم رو تخت صدای شوهرمو شنیدم داشت میومد سمت اتاق اومد چشاش پر اشک بود منم با دیدنش شروع کردم گریه کردن اونم شروع کرد بغلم کرد و همون لحظه پرستار نی نی مونو اورد و شوهرم حسابی ذوق کرده بود و ازم تشکر میکرد خیلی حس قشنگی بود بعدم سریع گوشیشو دراورد و اولین عکس سلفی ۳ نفرمونو گرفتیم با پسرمون💙☺️
خیلی پر حرفی کردم براتون ببخشید خواستم خوبِ خوب هرچی که تجربه کرده بودم رو براتون با جزئیات بنویسم... ببینید من تو اوج دردام با خودم گفتم چه غلطی کردم اومدم طبیعی آخه مگه من آدم طبیعیم ؟؟؟ من باید میدونستم تاب تحمل ندارم چرا نرفتم سزارین؟ حتی شوهرمم که داشت دردکشیدنامو میدید گف باید میرفتی سزارین
آماااااااا .... 😅 حالا که از اون دردا گذشتم و تموم شدن بازم میگم اگه برگردم عقب یا اگه بازم بچه دار شدیم به خواست خدا طبیعی رو انتخاب میکنم به خاطر هزار و یک برتری که نسبت به سزارین داره البته که اینم بگم تو اوج دردا همش میترسیدم این دردا رو تحمل کردم یهو نفرستن منو سزارین و نتونم طبیعی زایمان کنم و اونطوری خیلی بدتر میشد هم درد طبیعی رو میکشیدی هم سزارین رو ... که خب به لطف خدای بزرگ نی نی من به روش طبیعی به دنیا اومد و من بعد از زایمان دیگه دردی نداشتم و خیلی راحت کارامو میکنم.👌👌

۲۸ پاسخ

دیگه چه چیزایی مونده که نگفته باشم؟
لطفا اگه چیزی هست که از قلم افتاده بپرسید میگم خوشگلا
انشالله که زایمان کنید به سلامتی و فارغ شید و زودتر نی نی تونو بغل بگیرید و با عشق شیرش بدید دنیاییه برای خودش خیلی حال میده😍😝

مبارکت باشه عزیزم قدمش پر خیرو برکت 🥰😍من با اینکه سزارینی هستم با خوندن تجربت احساس کردم خودم دارم تجربش میکنم خیلی احساساتی شدم🥺 خیلی زیبا درداتو و شیرینی بغل کردن نوزادتو بیان کردی ،برا منم دعا کن سلامت بچمو بغل کنم اخه خدا بعد سالها انتظار این معجزه رو بهم داده

مبارک باشه انشالله قدمش پراز خیرو برکت باشه

مبارک باشه همیشه صحیح سلامت باشین

واقعا عالی بود همه چی خیلی خوب توضیح دادی به نظرم استعداد نویسندگی داری😍😍😂

🥹🥹🥹
ممنون ازت مامان گل♥️ خیلی تاپیکات رو دوس داشتم. آفرین بهت که انقد مامان قوی هستی و انقد خوش نقل هستی🌸 خدا به خودت و خونواده ات سلامتی بده ♥️

واقعاً حس کردم دارم رومان میخونم .... واسم خیلی جالب بود
بسلامتی انشاالله پسرت نامدار باشه سایه پدر و مادر صدسال بالای سرش باشه و خوش باشید
عکس پسرتو هم بذار ببینمش 🥹

کدوم بیمارستان فارغ شدی؟؟؟

تشکر واقعاا عالی گفتی دستتت درد نکنه

وای عزیزم مرسی اینهمه زحمت کشیدی نوشتی خیلی قشنگ بود😍 اولاش داشتم از طبیعی پشیموم میشدم😅ولی آخرش خیلی قشنگ بود دوباره نظرم رفت روطبیعی🥺 خداروشکر که زایمان خوبی داشتی و گل پسرتو سلامت بغل کردی🌹 امیدوارم ما هم زایمانمون خوب باشه. من که هرچی میره جلو استرسم بیشتر میشه ولی تجربت خیلی خیالمو راحت تر کرد😊

خیلی ممنون ک اینقد با جزییات گفتی عزیزم.. کل شبو بیدار بودم منتظر بودم کیسه ابم پاره بشه چون اصلا درد ندارم😂بعد زایمان خودت رفتی شورت و نوار گذاشتی؟؟ لباس و تخت و اینا کثیف و خونی نمیشه؟؟ و اینکه خونریزی خیلی شدیده؟

مبارک باشه عزیزم ❤💜💚 کدوم بیمارستان زایمان کردی ؟؟؟

مامان حسین دوست دارم خودتو ببینم خیلی جذاب تعریف میکنی

عزیزم با تعریفای تو قشنگ یاده زایمان اولم افتادم و حقیقتن منم برگردم عقب طبیعی رو انتخاب میکنم😍😍😍❤❤❤❤قدمش پر از خیر برکت و نامدار باشه ایشالا آقا حسین😍🥺❤🌺

عزیزم
خیلی خوب تعریف کردی واقعا لذت بردم🥹

🥹🥹🥹🥹😍😍😍😍انشااالله ب سلامتی

خداروشکر عالی گفنیییی
منم دوهفته دیگ دارم دعاکن بسلامتی بغل کنم پسرمو

واییییییییییی چ احساسی مبارکت باشه قشنگم

وای من همینجوری شدم ده سانت باز شدم اما بچه ب دنیا نیامد نفهمیدم علت چی بود اورژانسی شدم

مامان حسین کدوم بیمارستان زایمان کردی...؟

زایمان طبیعی هیچ برتری نسبت به سزارین نداره اینجور که ته تاپیکتون نوشتید😊
هردو عوارض خودشون رو دارن

عریرم ماماهمراه گرفتید؟من نمیدونم ماماهمراه بگیرم ی ن

بسلامتی قشنگم😍😍😘قدمش مبارک و پرخیروبرکت باشه براتون😘خوشحالم ک زایمان خوبی داشتی😍😍

راستی بچه ات زردی نداره
اگه دأشت ٤ روز بزارش دستگاه درجا خوب بشه من نزاشتم دو روز فقط گذاشتم
بچه من ٣٧ هفته دنیا اومد ٦٠ روز زرد داشت

من کخ اصلا چیزی حس نکردم سزارین شدم خخخخ بهوش اومدم فقط خونریزی یه ساعت داشتم بعد قطع شد دو سه بار توی😋😙شب ماما در حد ٤ ثانیه شکمم فشار داد
اما الان اگه پیاده روی کنم لگن درد خفیف

قدمش مبارک باشه عزیزم 😍

مبارک باشه عزیزم قدمش بخیر انشاالله ❤️
بخیه نخوردی؟

قبل از زایمانم سینه هام بزرگ شده بودن اما شیر نداشتن اما بلافاصله بعد از زایمان همونطور که براتون تعریف کردم شیر اومد داخل سینه هام و پسرمو شیر دادم که تا ۳ روز اول تولدش شیرم رقیق بود و زرد کمرنگ ولی از نصفه شب امروز رنگش سفید شده ☺️
آغوزم تموم شد.
کاچی با دونه های زیره , دلستر و چای زیاد خوردم برای شیر

سوال های مرتبط

مامان محمد آرسام مامان محمد آرسام ۱ ماهگی
#تجربه زایمان پارت سوم
رفتیم بیمارستان و تا رسیدم بیمارستان دیدم دکتر خودم داره میره انگار عمل داشته قبلش
منو دید و اومد معاینه کرد گفت همراهیش بره کارای بستریش رو بکنه
به پرستار ها هم گفت سریع بستری شه هشت سانت بازه😶
دیگه لباس دادن پوشیدم و بردنم سمت تخت ها
کیسه اب و پاره کرد🤦🏻‍♀️
تو سرم فک کنم آمپول فشار بود تزریق میکرد چون تا تزریق میکرد یه درد بدی میومد سراغم
هی فشار داد شکمم و گفت زور بزن
منم هرچی زور میزدم نمیشد
با اینکه سرش و میگفتن می‌بینیم ولی نمیتونستم زور بزنم
بردنم تو یه اتاق دیگه که از این تخت های معاینه داشت
اونجا نمیدونم چیشد و چم شد که مثل دیوونه ها شدم ترسیدم ینی
لنگ و لقد میزدم به همه جا😂😂
حتی پام یبار خورد به دکتر 😂😂
دیگه تیغ و اورد و زد و بعدشم بچه اومد 🥲 و دردا رفتن
بچه رو گذاشت رو شکمم
واییی که اون لحظه شیرین ترین لحظه بود 🥺
بعدشم یه بیهوشی تزریق کرد که بخیه بزنه
بیدار که شدم دیدم به فاصله پنجاه متر تقریباً اون طرف تر یه بچه لخت رو تخته 😑 نی نی من بود
ما ساک لباس هم برنداشته بودیم🤦🏻‍♀️😂
که اون فاصله زایمان من شوهرم رفته بود دنبال مامانم و رفته بودم ساک بچه رو برداشته بودن و اومدن
و نی نی من همون جا یکم سرما خورده بود
انگار نمیتونستن یه چیزی رو بچه بندازن😑
خلاصه که بعدش رفتیم رو تخت اولی و به بچه شیر دادم و بعد تایم ریکاوری رفتیم تو بخش
انشاالله که همتون به سلامتی نی نی هاتون رو بغل کنید
با این که طبیعی اون لحظه درد داره اما بازم بهتر از سزارین هست که بعدش به سختی باید به بچه شیر بدی کاری انجام بدی
تخت کناری من سزارین بود و واقعا خداروشکر کردم که تونستم طبیعی زایمان کنم بازم😁
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۴ ماهگی
پارت ۸ زایمان 💙☺️👶🏻
خلاصه با خودم عزمم و جزم کردم و وقتی دردم گرف خیلی محکم زور زدم ماما گفت باریکلا آهااا آره بزن بزن بزن سرشو دیدم بزن زور بزن افرین دختر خوب بعدم سریع لباساشو پوشید نشست جلو پاهام که نی نی رو بگیره😍💙
منم هم چنان داشتم محکم و با تمام انرژیم زور میزدم که یهو دیدیم نی نی رو کشید بالا یه پرستار دیگه اومد نی نی رو گرف بعدم سریع گذاشتنش رو شکم من 😍 ساعت ۱ ظهر
وای اصلا باورکردنی نبود!
این نی نی که گذاشتنش الان رو شکم من این پسر منه؟؟ همونه که ۹ ماه تو شکمم بود؟؟ همونه که با هر تکونش قند تو دلم آب میشد؟؟ حالا گذاشتنش رو شکمم 😭 چه حس ناب و بی نظیری بود!!! کو اون همه درد ؟؟ کجا رفتن ؟؟؟ مگه من تا همین چند لحظه پیش زایشگاه رو نذاشته بودم رو سرم؟؟ پس چرا الان هیچ دردی ندارم؟ پسرم خودشو رسوند به سینه سمت راستم 😢😍 ماما کنارم وایستاده بود با دستش سینه منو فشار داد سر نوزادم نزدیک کرد و پسرم شروع کرد به خوردن سینه م 😭😱
انگار داشتم خواب میدیدم انقدر پوستش نرم و لطیف بود وقتی رو بدنم بود انقدر آروم بود قربونش برم من. موقع زایمان وقتی داشتن حسین رو میکشیدن بیرون همه گفتن مامان دعا یادت نره همه شون یه حاجتی داشتن همه میگفتن توروخدا برا من دعا کن 🙏🏻
اول از همه از خدا خواستم این طعم قشنگ مادر شدن رو به تمام چشم انتظارای نی نی بچشونه❤️
وقتی نی نی رو کشیدن فک کن ۲ ثانیه بیشتر طول نکشید که حس کردم یه چیزی که چون قبلا ازش اطلاعات داشتم میدونستم چه شکلیه ازم خارج شد که ماما گف جفتت هم به سلامتی خارج شد😊🤲🏻
تماس پوست با پوست مادر و نوزاد دقیقا از ساعت ۱ تا ٢ طول کشید و خب باید بگم خیلی تجربه نابی بود به کل تمام دردای طبیعی رو میشوره و میبره با خودش ... 👌💙
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۴ ماهگی
پارت ۴ زایمان 💙
یه خانم دیگ اومد گف لباساتو دربیار بهم لباس دادن لباس زایمان بود !!
تو شوک بودم هنوز 😭 باورم نمیشد که تا چند ساعت دیگه حسینم رو قراره بغل بگیرم 😭
از طرفی هم پر از دلشوره و استرس که چه اتفاقاتی در انتظارمه 😞 چون من درد نداشتم نمیدونستم قراره چجوری پیش بره استرس اینکه نکنه آمپول فشار بهم بزنن و من درد طبیعی رو بکشم و در اخر نتونم زایمان کنم و کارم بکشه به سزارین خلاصه انقد فکرای عجیب و غریبی میکردم ... توکل کردم به خدا لباسو تنم کردم و گیج و مبهوت به در و دیوار زایشگاه نگاه میکردم و به سوالایی که ازم میپرسیدن جواب میدادم
جواب همه سوالاشون تو همون مدارکا و برگه ها بود و قسمت ازار دهنده ش اینجا بود که تو اون حال من اینارو میپرسیدن ... همش میخواستم بگم ای بابا چقدر سوال میکنین به داد بچم برسید همش میترسیدم اتفاق بدی بیفته😔😢
خلاصه سوالاش که تموم شد گف محدثه بریم؟؟
آماده ای ؟
گفتم کجا بریم؟؟🥺 گف بیا پشت سرم
رفتیم داخل اتاق و گف دراز بکش و دستگاه NST رو رو شکمم بست از اونطرفم آنژیوکت رو رو دست چپم زد هزارتا سیم آویزون آدم میکنن😒 خیلی رو مخه
تا اینجاش همه چی داشت خوب پیش میرفت
شوهرم پیشم بود درد هم نداشتم ☺️☺️
فک میکردم به همین راحتیاس😂🤦🏻‍♀
زِکی 😒😂🖕
خلاصه بعد از اینا خانم دکتر اومد و اونم معاینه م کرد گف لگن عالیه قدت بلنده یه زایمان خوب رو در پیش داری به امید خدا👌
خلاصه بعد از یه ربع کم کم دردام شروع شدن اولاش میشد یه جورایی تحمل کرد ولی از ساعت ٧:٣۰ صبح به بعد خیلی دردا بیشتر شدن
دردا هم بگم چه جوری بودن
انگار استخونای دنبالیچه و کمر در حال بازشدن از هَمَن و دارن از هم جدا میشن دل درد نداشتم فقط کمردرد بود.
مامان پسر کوچولوم💙رادمهر💙 مامان پسر کوچولوم💙رادمهر💙 ۴ ماهگی
پارت سوم زایمان سزارین
چشام باز کردم فقط گفتم بچم کو گفتن بچتم اینجاس نگران نباش
گفتم سالمه گفتن اره که سالمه
و به هوش که اومدم درد رو حس میکردم ولی خب قابل تحمل بود
سریع انتقالم دادن به یه تخت دیگه و بردنم بیرون
بعد دیدم به شوهرم گفتن بیا کمک بزاریمش رو این تخت گذاشتن
و بردنم اتاق خودم
گیج گیج بودم به شوهرم میگفتم دیدیش ؟ سالمه ؟ خوشکله ؟
گفت ارههه خیلی خوشکله سالمه حالشم خوبه
فقط من با اینکه بی هوشم بودم بازم سرمو تکون ندادم تا ۶ ساعت
برا دیدن بچمم گفتم عکس بگیرید نشونم بدید
گریه میکرد انگار قلبم از شوق بودنش هزار تیکه میشد اشک میریختم براش
خلاصه اومدن سرم فشار وصل کردن برا جمع شدن رحم که دردا پریودی شدید منو گرفت میشد تحمل کرد ولی خب شدید بود
دیگه گفتم درد دارم برام امپول مسکن ریختن توسرم یکم بهتر شدم
اومدن ماساژ رحمی بدن گفتم نمیخوام میترسم گفت نترس اروم برات انجام میدم چهارپنج بار فشار داد که بخاطر بخیه هام خیلی درد داشت ولی بازم قابل تحمل بود ( حس سوند خیلی بدتر ماساژ رحمی بود)
خلاصه اینام تموم شد رفتیم سراغ اولین راه رفتن بعد عمل ....
مامان لیا مامان لیا ۳ ماهگی
تجربه زایمان۴
وزنش هم طبق آخرین سونو ۳و۱۰۰ بود و ۲و۹۰۰بود نی نیم.خیلی اختلاف نداشت.
خیلیا اینجا میان از درد سوند یا ماساژ شکم بعد سزارین و راه رفتن بعد سزارین میپرسن که من بعد کشیدن دردای طبیعی میگم که دردای بعد سزارین برام هیچ بودن.
راه رفتن بعد سزارین البته خودش یه چالشه و خیلی سخت بود و شیر دادن به بچه هم سخته تو این شرایط .
۴،۵بارم شکممو فشار دادن فقط که یه جوری گذروندم همشو

یکی از مزیتای طبیعی همینه که خودت میتونی بیشتر کاراتو انجام بدی وراحت به نی نی شیر بدی اما بعد سز حتما باید چند نفر دورت باشن و کمکت بدن.حتی شیر دادن هم به تنهایی سخته.
من یه ذره سرمو میارم پایین تا به نی نیم شیر بدم،گردن درد میگیرم بعدش و دنده هام هم درد میکنه که گویا از عوارض بی حسیه.
ولی بازم خداروشکر میکنم که نی نیم به سلامتی به دنیا اومد و فکر کردن به همین ،همه سختیارو میشوره میبره برام🥰
ببخشید طولانی شد،امیدوارم واقعا هر کس بهترین نوع زایمان رو تجربه کنه و فرقی نمیکنه چه سزارین چه طبیعی، اونی که برا بدنش بهتره رو بره.⁦❤️⁩

من مامان و خواهرم هر دو سخت زا بودن و منم همینطور بودم انگار😬
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۳ ماهگی
پارت چهار .
بعد اون معاینه دردا برام خییلی شدید بود اما قابل تحمل بود تا اونجایی که لباسمو عوض کردم و لباس اتاق زایمان پوشیدم رفتم اتاق زایمان کلا همه اینا یک ربع طول کشید امااا دیگه برام قابل تحمل نبود داد نمیزدم ولی خیییس عرق شده بودم از درد و ترس که ماما اومد برام ان اس تی وصل کردم و دستشو گرفتم گفتم تو رو خدا یه کاری برام بکن معاینم کرد گفت ۷ سانت بهم گاز بی دردی داد ک اثرش شاید ۱۰ درصدم نبود اما خب همونم خوب بود دردا خیلی شدید شده بود که ماما همراهم رسید من ۸ سانت شده بودم و اونم باورش نمیشد که من تو ۲۰ دقیقه از ۴ سانت شدم ۸ سانت بعدشم یهو ۸ تا فول شدنو گذروندم و بهم گفتن زور بزن خییلی خوب زور میردم بچه کاملل اومد تا دهانه واژن اما خب چون هررچی زور زدم بدون بخیه نیومد برش دادن من هرچی بهم بی حسی میزدن برش رو احساس میکردم و بخاطر همین آخراش یکم باسنمو رو تخت حدکت دادم و بخاطر همین از داخل هم بخیه خوردم و ساعت ۳و ۵۰ دقیقه نی نی به دنیا اومد من یاعت ۳ رسیدم بیمارستان و کمتر از یک ساعت زایمان کردم . خودمم باورم نمیشد من رفته بودم اون بیمارستان بخاطر اپیدورال اماا نه دکتر بیهوشی تونست خودشو برسونه نه دکتر خودم تا رسیدن دیگه نی نی اومده بود خلاصه که توکل به خدا کنید و نترسید راستی تو راه که بودم عقب ماشین همش سوره انشقاق میخوندم . نمیدونم از داخل چنتا اما از بیرون ۴ تا بخیه خوردم الانم خداروشکر خوبم اما خب بخیه ها اذیتم میکنه امااا همش فدای سر نی نی
مامان دلسا خانمم💕 مامان دلسا خانمم💕 ۶ ماهگی
+تجربه زایمان طبیعی ۳+
همسرم رسید منزل دردای منظم داشتم که داشت شدیدتر میشد نشستم روی توپ ورزش کردم حدود ساعت ۸ ماما همراهم تماس گرفت اوضاعمو پرسید و با اون شرایطم گفت برو بیمارستان با عجله وسایل ساک خودمو که نصفه مونده بود جمع کردیم دمنوش گل گاوزبان خوردم و رفتیم بیمارستان داخل ماشین تا برسیم دردام هر ۳ دقیقه منظم بود مامای زایشگاه معاینه کرد‌۴ سانت بودم بستری شدم تا پرونده تشکیل بدیم و لباس بپوشم ماما همراه خودم رسید معاینه کرد ۵ سانت بودم😅کیسه آب رو پاره کرد آمپول فشار نزد ورزشارو شروع کردیم دردام میومد و می رفت ولی کم کم زیاد میشد یکساعت بعد معاینه کرد ۷ سانت بودم دردا دیگه داشت سخت میشد گفتم مسکن بزنین بعد بردم داخل وان آب گرم نشستم همسرم هم کنارم بود دردم زیاد شده بود دوست نداشتم از آب بیام بیرون🫠اومدم بیرون معاینه شدم حدود ۹ سانت بودم ماما گفت موقع انقباض زور بزن فول بشی بریم رو تخت زایمان سخت گذشت از اینجا به بعد ولی به عشق دیدن دخترم تحمل میکردم رفتیم رو تخت نمی تونستم زورای خوب بدم چندبار تلاش کردم ماما بهم روحیه میداد که موهاشو دیدم زور خوب بده دیگه توانمو جمع کردم و زور محکم دادم خداروشکر دخترم ساعت ۱۱ به دنیا اومد خارج شدنش حس عجیبی بود 🥲آوردنش رو سینه ام نمی‌دونستم چیکار کنم گیج زایمان بودم هنوز 🥹بعد جفت اومد و بخیه هارو زدن ...
کمکم کردن بدنمو شستم لباسمو عوض کردن آموزش شیردهی دادن سرم زدن رفتیم بخش شیاف زدن واسم البته اون لحظه درد خاصی نداشتم تحت تاثیر بی حسی بودم .اینم تجربه زایمان طبیعی من😌
ان‌ شاالله همه مامانا زایمان راحتی داشته باشن و بسلامتی نی نی هاشونو بغل بگیرن 🌹
مامان جوجه🌼 مامان جوجه🌼 روزهای ابتدایی تولد
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۴ ماهگی
پارت ۷ زایمان 😂💙🤷🏻‍♀
یه ماما اومد تو اتاق مامای خودم نبود یه مامای دیگه بود انقد که تو اوج درد بودم با حالت زار ازش خواستم میشه دستتو بگیرم ؟؟؟ بعد خیلی یُبس تو چشام نگا کرد میله کنار تختو داد بالا گف نه اینو بگیر 😒🤦🏻‍♀😂😂
قشنگ 🤎 قهوه ای شدم و به دردام عصبانیت هم اضافه شد کاش شوهرم تا اخرش مونده بود پیشم
خلاصه ساعت ١١:٣۰ بود دکتر اومد گف تا اذان ظهر زایمان کردیا پسرت میخواد سر اذان بیاد
خوشحال شدم که کلا نیم ساعت مونده
انقد که از اون گاز NO2 استفاده کرده بودم حالت گیج و مَنگی بهم دست داده بود
دقیقا تو زایمان طبیعی همون ۱۰ سانت که شدی بعدش مهمه چون با زور زدن درست و به موقع توعه که باعث میشه نی نی درست و سالم بدنیا بیاد
خلاصه به من گفتن ۱۰ سانتی و هروقت که منقبض شدی و درد داشتی سرتو بیار بالا گردنت رو خم کن به داخل سینه ت پاهات و باز کن از هم طوری که رون های پات رو بکشی به سمت شکمت و کف جفت پاهات به صورت کج رو اون جایگاه باشه و زور بزنی
با هر زور زدن نی نی بیشتر به سمت بیرون هدایت میشه اما این زور زدن ها فقط باید موقع دردا باشه و اگه موقع دردات بود و نتونی زور بزنی خطرناکه و نی نی خدایی نکرده مشکلی براش پیش میاد
همه چیز به خودت بستگی داره
من واقعا فک میکردم دیگه قراره نهایتا تا اذان ظهر زایمان کنم اما طولانی تر شد چون موقع دردام اون اندازه ای که باید زور بزنم رو نمیتونستم زور بزنم بخاطر اینکه قبلش خیلی انرژی از دست داده بودم سر جیغ جیغ کردنام و بابت استفاده از اون گاز گیج بودم و فک میکنم دلالیش همینا بود... خلاصه ساعت شد ۱۲:١۵ ظهر به ماما گفتم پس چرا بدنیا نمیاد گفتی تا اذان بدنیا میاد ک ... من دیگه طاقت ندارم گف ۲ ,٣ تا زور دیگه بزنی اومده بیرون
مامان رَستا مامان رَستا ۵ ماهگی