پارت ۴
دردم به قدری شده بود که دیگ آب گرمم خوبم نمیکرد هی به واژنم فشار میومد از جام بلند شدم سریع علی رو بغل کردم و دهنمو گذاشتم رو شونش تا میتونستم جیغ زدم ( من آدم جیغویی نیستم ولی دیگ تحمل نداشتم ) پرستارا تا صدای جیغمو شنیدن گفتن سریع بخواب معاینت کنیم که بله من فول شده بودم و دکترم هنوز نیومده بود آقا پرستارا چند نفری ریخته بودن سرم به پهلو خوابوندنم و پاهامو بهم قفل کردن و ی دستمو علی گرفته بود ی دستمو ی پرستار دیگ نمیزاشتن تکون بخورم تا دکتر بیاد دکترمم تازه کارش تموم شده بود که بیاد منم هی فشار میومد به واژنم هی میخواستم پاهامو باز کنم اونام پاهامو محکم گرفته بودن که من پاهامو باز نکنم هر دفعه دردم میگرفت همش میخواستم جیغ بزنم ولی میگفتن جیغ نزن نفس عمیق بکش به بچت اکسیژن نمیرسه اگ نفس عمیق نکشی آقا حالا من نمیتونستم نفس عمیقی بکشم نفسامم از کنترل خارج شده بود هردفعه دردم میگرفت خود به خود نفسم بند میومد و بزور نفس میکشیدم دکترم نیم ساعت دیر کرد منم نیم ساعت مردمو زنده شدم به ماماهمراهم التماس میکردم توروخدا ی دکتر دیگ بیارید من نمیتونم تحمل کنم میگفتن نه الان میاد دکترت صبر کن

۴ پاسخ

وای خداروشکر بچت چیزیش نشد خیلی کار خطرناکی کردن

چند هفته زایمان کردی

دکترا تازگیا چرا اذیت میکنن ادمو

اخ اخ. چه اذیت شدی

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
پارت۴
من نمیتوستم طاق باز بخابم نفس کم اورده بودم بدنم وحشتناک می‌لرزید ،دستگاه اکسیژن بهم وصل کردن و هی میگفتن نفس عمیق بکش ولی نمیتونستم ، یهو دیدم کلی دکتر و پرستار ریختن بالا سرم و دائم زنگ میزدن ب دکترم و فقط می‌گفتن خودتو برسون ضربان قلب بچه خیلی افت کرده و حال دوتاشون وخیمه ، دونفر پاهامو نگه داشتن و سوند و وصل کردن، دردش قابل تحمل بود ،یعنی درد خاصی نداشت بیشتر سوزش بود، رضابت از همسرم گرفته بودن و برگه هارو اوردن خودمم امضا کردم ک اورژانسی بریم سزارین دکترم رسید و یکم باهام صحبت کرد و شوخی کرد ولی من اصلا حال خوبی نداشتم ، کمکم کردن نشستم رو ویلچر ، وقتی از اتاق خارج شدم همسرمو دیدم انگار دنیارو بهم دادن،دکترم و همسرم بهم انگیزه دادن و یکم ارومم کردن، دکترم می‌گفت هنوز میخای بری طبیعی، واقعا دوست نداشتم ی ثانیه هم تحمل کنم وقتی کیسه ابمو پاره کردن جونم داشت در میومد قطعا نمیتونستم درد زایمانو تحمل کنم، من هنوز دردام شروع نشده حالم اونقد وخیم شده بود.دیگه از شوهرم خدافظی کردم و رفتم برای اتاق عمل و خیلی هم شلوغ بود ولی من اورژانسی بودم و از همه زودتر رفتم برای عمل، دکترم وقتی بهمو دید ب پرستارا گفت چرا انقد صورتش ورم کرده ، اصلا ی ادم دیگه شده بودم.
مامان فسقلی ♥️ مامان فسقلی ♥️ روزهای ابتدایی تولد
پارت سه،تجربه زایمان طبیعی
خب هنوز ی سانت بودم و هیچ پیشرفتی نداشتم .ولی انقباضا و درداشدتش زیادتر شده بود ولی رحمم باز نمیشد !همچنان اخ‌و اوخ کنان ورزش میکردم و تا شدت میگرفت نفس عمیق میکشیدم .هی شدت انقباضا شدید میشد و ورزش کردن سخت تر😐ولی ورزش میکردم تا سریع تر باز شم.دیگه از ی جایی وایسادنم سخت بود و شدت دردا وحشتناک شده بود و نمیتونستم تکون بخورم و ی جاهاییش ناخوداگاه داد میزدم .شکمم سفت میشد درد از پشت کمرم میگرفت تا زیر دلم و میکوبید تو واژنم تقریبا صد برابر پریودی .دیگه شروع کردم بین ناله ها گریه های از ته دل که گفت بیا معاینت کنمو منم گفتم حتما این شدت از دردا پنج سانتو شدم!! که گفت بله دوسانتی!! چ پیشرفت بدی🥲 ولی شدت انقباض به فاصله ی دقه از هم و صد درصد بود تو ان اس تی .که توهمون حالت که به گوه خوردن افتاده بودم برام مسکن اورد زد و گفت گیج شدی بخاطر مسکنه و در حد ده دقه میزاره بخابی تا ارومتر شی .و دستگاه ان اس تی بهم وصل بود .
تقریبا نیم ساعتی رد شده بود که چشام گیج وخمار بود ولی دردا بافتصله چهار دقه از هم شده بود ولی شدت خیلیییی بیشتر !!چشمام میرفت روهم که یهو انگار ی وزنه صد کیلیویی از ارتفاع ده متری پرت میکنن رو شکمم و با جیغ پامیشدم .معاینه کرد دید همون دوسانتم فقط دردا شدید شده 😔😮‍💨و منی که هفت ساعت گذشته و هنوز دوسانتم!! نامه پر کرد و برد پیش دکتر بیمارستان برای اینکه منو سزارین کنن که دکتر گفت اووو اخه انقد زود!؟ مگه الکیه؟ بزارید تا یک شب درد بکشه اگه نشد بعد تصمیم بگیریم .
و اومد لبخند زنان معاینه کردوکلی امپول فشار زد بهم‌ و سوند بهم وصل کرد که سر سوند به ی سرم وصل بود که اونم سرم فشار بود,ی سرم فشارم خب به دستم وصل بود دیگه .
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
پارت ۳
انگار اصلا آمپول بی حسی نزده بودن خیلی بد بود دردام غیر قابل گفتنه نمیشه توصیفش کرد
بعد من کم کم دیگه نمیتونستم تحمل کنم هی نفس عمیق می‌کشیدم چیزی نمکیفتم ولی دیگه ساعت شد ۱۲ ونیم داشتم گربه میکردم التماس میکردم نمی‌خوام ببرین سزارین میومدن هی معاینه میکردن میگفتن ۷ سانتی دیگه کم مونده تحمل کن امیدوار میشدم که دارم زود زود باز میشم بعد دیگه ساعت ۱ ونیم داشتم گریه میکردم خودمو به اینور و اونور میکوبیدم ولی متاسفانه دردام کمتر که هیچ بدتر میشدن اومدن معاینه کردم گفتن ۸ سانت و نیم هستی تحمل کن ولی من انقد درد داشتم که میگفتم تروخدا ببرین سزارین یه حرفم گوش نمیدادن دیگه ولی شوهرم تا دید خیلی درد دارم و نمیتونم رف گفت دکتر بیاد معاینه کنه اگه پیشرفتی داشت بمونه نداشت ببره سزارین دیگه تا دکتر بیاد ساعت شد ۲ شب من دیگه اصن نمیتونستم میگفتن می‌خوایی پاشو راه برو میگفتم ن نمیتونم میگفتن بشین میگفتم ن میگفتن دراز بکش نمیتونستم
مامان مَهوا💕 مامان مَهوا💕 ۴ ماهگی
پارت سوم زایمان طبیعی
یه پرستار مخصوص داشتم اطلاعاتمو بهش دادم و گفتش که یه بی دردی هس اونو میخوای همون پمپ بود قیمتش هم یک و دویست منم گفتم اره میخوام پولش اصلا مهم نیس گف بعد ۵ سانت بهت میزنیم اومدن بهم دستگاه وصل کردن ضربان و انقباض رو ببینن که هی میومد میگف ضربان خوب نیس منم دردم میگرفت جوری که میگفتم کمرم داره میشکنههه غیر قابل تحمل ولی خوبیش این بود ادم میدونس اگه یه دقیقه درد داره ۴ دقیقه راحته گفتم دستگاهو باز کردن اتاقم خصوصی بود رفتم دوش اب گرم دردم میگرف تو اب گرم ولی قابل تحمل بود بعدش اومد معاینم کرد کیسه آبمو پاره کرد کلی آب گرم اومددد گفتم چن سانتم گف ۶ شدی میرم زنگ بزنم بیاد پمپ بزاره منم هی ادرار میگرفت میگفت مشکلی نیس همینجا کارتو بکن اومدن منو بردن اتاق زایمان مامانمو همسرم هم کنارم بودن همش خرما و آب میخواستم بهم میدادن دستمو میگرفتن وقتی دردم میومد فشار میدادم اتاق زایمان وان داشت توپ داشت ولی وقتی دکتر اومد پمپ بزاره من ۸ سانت شده بودم دیگه دوش و اینا به کارم نمیومد البته تا دکتر بیاد مردمو زنده شدم هی از همسرم میپرسیدم چرا نیومد مگه زنگ نزدن
دردم که میگرفت دکمه پمپ رو میزدم چن تا پشت سر هم انگار بیهوشم میکرد بعضا بیدار میشدم آب میخواستم تا آب بیارن بیهوش میشدم باز صدام میکردن یعنی اگر پمپ نبود من میمردم چون خیلی طول کشید زایمانم.....
مامان السا مامان السا ۵ ماهگی
پارت ۵
خدا سر هیچ بنده خدایی نیاره خیلی بعد بود نیم ساعت داشتم شدیدترین درد. زایمانو میکشیدم و بزور نگهمداشته بودن حالا این وسطم علی بخاطر اینکه حواسمو پرت کنه چرت و پرت میگفت که ولی من بدتر عصابم بهم ریخته بود هر پنج دقیقه برای من ی عمر طول کشید هی میگفتم تروخدا زنگ بزنید گاز بده بیاد ساعت ۱۲ شبم بود علی رفت که ببینه اومده یا نه تا سرشو از در انداخت بیرون گفت که داره میاد اونموقعه انگار فرشته ی نجاتم اومده دکترمم داشت بدو میکرد میومد تا رسید سریع کارا رو انجام دادن که بریم برای زور زدن چهارتا زور زدم که دخترم بدنیا اومد بعد بدنیا اومدنش رحمم هنوزم درد میکرد و بدنم میلرزید حسابی سردم شده بود و هی مینالیدم که جفتم کی میاد بیرون خسته شدم خوابم میاد فکر کنم پنج یا ده دقیقه بعدش جفتم اومد بیرون که دکترم میگفت اوه اوه چه جفت بدردنخوری کامل پوسیده شانس آوردی امروز بستریت کردیم دیگ چون دردم هنوز تموم نشده بود دوتا شیاف برام گذاشتن و چند دقیقه بعدش که دردام گم شده بود بهم گفتن باید برم پاهامو بشورم علی ام وقتی دکترم اومد فرار کرد (بعدا میگفت داشتم بیهوش میشدم رفتم بیرون)😂 بخاطر اینکه دخترم ساعت ۱۲ و نیم بدنیا اومد دو روز تو بیمارستان بستری شدم که خیلی اذیت شدم غذای بیمز حوصلم سررفته بود وقتی ملاقاتی که میشد خوشحال میشدم الان فامیلای منم میان ولی هیچکس نیومد ه
مامان نفسی مامان نفسی ۱ ماهگی
پارت اخر

و اما رفتیم رو تخت زایمان برام سرم وصل کردن برام امپول فشار زدن درد های خیلی زیاد امد سمتم ولی دیگ من جونی نداشتم چون دوست روز نخوابیده بودم غذا درست حسابی نخورده بودم تنها چیزی که میخاستم فقط اب بود هی بهشون میگفتم اب بدید چون گلوم کاملا خشک شده بود
تقریبا ساعت 2شذ معاینم کردن گفتن رحمت 10سانت بازسر بچه پیداست فقط زور بزن خانم و من دیگ نمیتونستم زور بزنم از اینورم کیسه اب پاره کرده بودن بچه خشک شده بود دیگ هی بهم میگفتن خانم بچت داره خفه میشه زور بزن و هی من نمیتونستم زور بزنم دیگ خود دکتر به ماما گفت شکمش فشاره بده بچه رو هل بده سمت پایین تا خفه نشه خود ماما بچه رو به سمت پایین هل داد و خیلی پاره پورم کردن دوتا زور زدم و نفسم به دنیا امد وقتی دیدمش کل دردهام فراموش کردم انگار ن انگار این همه درد داشتم همه رو فراموش کردم خداروشکر نفسم به دنیا امد ولی بعدش خیلی خیلی خیلی بخیه خوردم که تا 1ماع من هنوز درد بخیه دارم اما خداروشکر الان خوبم دخترم خوبه همه چی هم میگذره.

اینم از زایمانم در تاریخ 1403/7/15
مامان سامیار💙 مامان سامیار💙 ۴ ماهگی
دیگ خیلی دردام عجیب بود اصلا نمیتونستم تحمل کنم مثل دیوونه ها شده بودم حالم بد بود دوست داشتم بلند شمممم خیلی خراب بودم اومدن معاینه کردن ۳ ونیم سانت بودم ساعت ۱۲ ظهر دیگ دیدن خیلی خرابم اپیدورال زدن برام که هم وقتی دارو وارد کمرم شد خواب عجیبی اومد سراغم در حد یه ربع هن خوابیدم ولی خب گه گاهی هم درد داشتم که دیگ سوزش خیلی خیلی کمی شده بود
بلند شدن به ورزش کردن با ماما همراهم نزدیک یک ساعت ورزش کردم و معاینه شدم شده بودم ۶ سانت ساعت ۲ ظهر و خب باز دردام شروع شده بود و یکم تحمل کردم وقتی باز غیر قابل تحمل بود یه دوری دیگ اپیدورال گرفتم و باز ورزش کردم ولی خی این دفعه دردام سکزشی نبود شدتش کم شده بود فقط ولی تند تند دردم می‌گرفت
دیگ ساعت ۳ونیم معاینه شدم ۹ سانت بودم و سر بچه هم پایین بود و خب به باسنم فشار و زور میومد همش حس دسشویی داشتم و بشدت درد داشتم ولب خب حس میکنم اگر اپیدورال نبود دردام بیشتر بود دیگ با هر توانی که داشتم زور میزدم وقتی سر بچه قشنگ اومد پایین و دیده می‌شد بردنم رو تخت زایمان و خب با دو تا زور ساده پسرم و بغل گرفتم 🥰😍
پارت ۲
مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
پارت ۷
بچه ی من لجباز بود با تموم‌ورزشای سخت‌‌بالا مونده بود تموم اذیتای من به خاطر این بود بچه بیاد تو لگن
یعنی اگ تو‌لگن از قبل بود اینقدر اذیت نمیشدم‌سر ورزشا
شاید راحت تر بود برام
من شد ساعت ۹ صبح مدام معاینه میشدم و شد ساعت ۱۰ صبح
دیگ توان زور زدنم نداشتم
تو تخت پاهامو میوردم تو شکمم سرمو‌میدادم بالا با تموم وجود زور‌میزدم
بچم‌هی یکم میومد پایین باز میزفت بالا
من یکساعت شاید پیشتر درگیر‌‌‌‌بودم‌‌هی زور میزدم
البته زور زدنم خیلی سخت بود نفس کم میومد
هی تا میخواستم نفس بکشم معاینه میشدم که اصلا نمیذاشتن یک نفس بکشم یکم جون بگیرم‌حداقل
دیگ زورای آخر برش دادن منو کهه اینقدر اون موقع درداری که متوجه نمیشی من که اصلا نفهمیدم
من ساعت ۱۰ و پنچ دقیقه زایمان کردم
وقتی بچمو دادن بغلم همه میگن وای چه حس خوبیه
من اونقدر اون شب درد کشیدم اینقدر دردام زیاد بود که از بچه خودم بدم میومد یعنی وقتی دادن بغلم هیچ حسی نداشتم بهش
فقط‌فقط‌برای اون همه درد که کشیدم
من یعنی اینقدر درد داشتم میفرستم سرویس میومدم از حال میرفتم میفتادم هیچکس منو بلند نمیکردم‌من خودم سرم بدست بلند میشدم
یا ورزش میکردم سرمو‌میکوبدیم به در
اینقدر کوبیده بودم که دماغم باد کزده بود
سرنک‌تو دستم پر خون شده بود
زایمان دردناک من تموم شد و با چند تا سرفه جفتم‌در آمد
بعد اون خواستن بخیه بزنن که دیدن اوضاع خیلی خرابه
من زیادی پاره شده بودم اینقدر زیاد که چندتا دکتر آمدن منو‌دیدن گفتن نه اینجا نمیشه بخیه زد بره اتاق عمل سریع😭🥺
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ ماهگی
مسئول بی حسیمم عوض شده بود خانم مجرد بود فامیلیش خیلی مهربون و خوش برخورد بود گفت عزیزم چون یه ربع پیش زدم نمیشه الان بزنم چون واسه خودت و بچه ضرر داره باید تا ساعت 10 صبر کنی منم دیدم چاره ای نیست تحمل کردم ولی خیلی دردام شدید شده بود خلاصه تا ساعت 10 فقط داشتم درد میکشیدم امونم بریده بود ماما هم میگفت فقط نفس عمیق بکش داد نزن منم اینقدر نفس عمیق کشیده بودم دماغم میسوخت خلاصه ساعت 10 اومدن دوباره نصف سرنگ بی حسی زدن بهم و گفت بقیشو داخل اتاق بهت میزنم همون موقع هم چنان فشار به لگنم اومده بود که احساس ببخشید مدفوع داشتم و میگفتم نمیتونم نگه دارم گفتن اشکالی نداره تا مدفوع نیاد بچه نمیتونه بیاد خلاصه دیگه مدفوعم اومد سریع اومدن گذاشتنم رو ویلچر و بردنم اتاق زایمان و آمادم کردن دکترمم اومد دیگه دست به کار شدن همزمان که زور میزدم ماما که فامیلشون عسکرزاده بود شکمم رو فشار میداد که بچه بیاد با اینکه بی حس بودم ولی اون فشار شکم رو متوجه شدم دیگه ساعت 10:30 بچه دنیا اومد و برگدوندنم تو اتاقم و برام کاچی و دمنوش آوردن که بخورم و ساعت 1 بردنم بخش که همسرم و مامانم اومدن🥲
مامان السا مامان السا ۵ ماهگی
پارت ۳
توی ماشین تا برسیم به بیمارستان ماماهمراه همش تو دهنم خرما میزاشت تند تند بهم ابمیوه میداد چون ازم نوار قلب گرفته بودن و وضعیت جالبی نداشتم ضربان قلب نینی اومده بود پایین و دردام کم بود وقتی رسیدیم بیمارستان منو علی رفتیم پرونده باز کنیم هین انجام دادن کارا بودیم که دردای من اندکی بیشتر شده بود کارا انجام شدو رفتیم که بستری شم اول معاینه کردن ۳ و نیم سانت بودم و نوارقلب گرفتن که ضربان قلب نینی خوب شده بود و دردام بیشتر شده بود دیگ رفتیم برای ورزش بین ورزش به ماما همراه گفتم چند سانت باید بشم تا بهم بیحسی بزنید گفت نمیزنیم ضربان قلب بچت ضعیفه اگ بزنیم سزارین میشی اینجا بود که دیگ روحیمو باختم حرفای بقیه روم تاثیر گذاشته بود و خودمم باورم شده بود من خیلی نازک نارنجی ام و از پسش برنمیام منم نشستم گریه کردم😂 ماماهمراه مادربزرگمو صدا کرد که بیاد تو تا آرومم کنه منم هم ورزش میکردم هم قدم میزدم هم گریه میکردم انقدر گریه کرده بودم که دیگ چشام اشک نداشت نیم ساعت بعدش اومدن معاینم کردن ۵ سانت بودم و کیسه ابمو پاره کردن آخ که بعدش دردام بیشتر و بیشتر شد و منم دیگ نمیتونستم راه برم به مادربزرگم گفتم بره و علی رو بگه بیاد چون نمیتونستم تمام وزنمو بندازم روش کمرش درد میگیره تا مامانبزرگم رفت و علی اومد هنوز ی دقیقه نشده بود که خیلی بیتاب شده بودم واقعا دیگ نمیتونستم که ماماهمراه گفت برم تو دسشویی روی شکمم و کمرم آب گرم بگیرم رفتم و علی شلنگ ابو روی شکمم نگهداشته بود