۱۴ پاسخ

آقا کار به این مادرشوهرا ندارم ، ولی خدایی شوهرا باید جوری رفتار کنن که کسی جرات دخالت دیگ تو زندگی که سهله تو بچه داری یه مادر نداشته باشن ، از حق نگذرم مادر شوهرم کاری به من نداره ،بچه رو بغل میکنه کمک میکنه اما از ما بیشتر حواسش هست که بچه های دیگ طرفش نیان ، ولی خدا خیر بده شوهرمو که اجازه دخااالت به مادرم تو زندگیمون نمیده ، به من میگه تو زندگیمون حرف هیچکس حتی خواهر مادر منم نباید قانون زندگی مارو تغییر بده ، اونا ام اخلاقتو میشناسن برا همینم در حد تعادل برخورد میکنن ، اتفاقا بچه خواهر شوهر منم ۷ سالشه یه بار گفت میشه من بغل کنم منم گفتم تو دست مامانت باشه یه لحظه بغل کن همونو شوهر گفت اصلااا یه همچین اجازه ای نده ، اگر دیدی به خواهرم یا به هرکس دیگ ای که میخواد باشه برمیخوره بنداز گردن من بگو مصطفی اصلا اجازه نمیده و رو بچه حساسه و ناراحت میشه ، واقعا طوری شده همه با مراعات و حساسیت نسبت به ما برخورد میکنن از خط قرمز های ما هم رد نمیشن


ببخشید زیاد تایپ کردم آخه واقعا حرصم گرفت از برخورد مادرشوهرتون

یک کلام بچه نمیزارم ،محبت و بغل سرجاش اما حق ندارن اضافه بر حق مادربزرگی بچه شما رو بخوان

سلام عزیزم اهمیت نده چون دقیقا این بلا ی تو سر من اومده
خواهرشوهره منم دختر ۷ ساله داره بچه رو میده دخترش اولش ناراحت میشدم چون دخترم کوچیک بود ولی چاره ندارم دیگه حرفی نزدم
وبا اون یکی خواهرشوهرم سر اینکه بچه رو با پتو برداره دعوا کردیم و الان باهم قهرم و اونم بهم هی نفرین میکنه
خوب دوست ندارم بچمو بدون پتو بردارن جرمه

عزیزم سر بچه با هیچکی رودرواسی نکن مخصوصا الان که مریضی و ویروس زیاد شده میبره کوچه یا دست بچه ها خدای نکرده مریض میشه رک بگو نمیخوام بچم دور از من باشه

جهنم ب یه ورت هم حساب نکن دیوانه ۹ ماه کونت پاره شه نیاید کمک حالا زرت زرت بچه میخواد ول‌کن رو نده

پس همشون همینطورین تمام تلاششون میکنه بچمو ببره😒😒
فقط شانس آوردم شیرخودمو میخوره

مادر خودش منظورم بود مادرم تایپ شده 😑😐

یک کلام دیگ این که سر بچه آتون می‌بینید هرکی زیاده روی میکنه به هیچ وجه کوتاه نیاید

بیخیال خودتو اذیت نکن
منم نمیدم میگم بچه ام رفلاکس داره شما نمیتونید

بگو دوست دارم بچم پیش خودم باشه
نوزاد باید پیش مادرش باشه

چاره نیست باید به خاطر بچه هامون بسازیم و بسوزیم

ببین واس کسی که دنبال به‌بهونست هرموقعیتی واسش زمان خوبیه

بگو نمیمونه پیشت گریه میکنه نمیتونم از خودم جداش کنم

ب مامانت؟؟ 😂بازم پیشرفت خبیه ب شوهرت زنگ نزدع😂😂
اقا بگو دوس ندارم روک راست

بگو گریه نمیکنه
اذیت نکیشم ک بیارم
پیش خودم باشه خیالم راحت

سوال های مرتبط

مامان ممد جواد مامان ممد جواد ۷ ماهگی
کسایی که فالوم دارن همشون زندگی منو میدونن و مادرشوهرمو میشناسن همیشه تایپیک زدم در مورد بلاهایی که میاره سرمون.. امروز زدم به سیم آخر و صدامو بردم بالا واقعا اختیار از دست دادم بدجور ریدم بهش..تموم شد🫠اومد بچمو حموم کنه پوشکشو باز کرد دید ریده برگشته میگه این سهم مامانت شه همیشه اینو میگه ها میگفتم عبندارع بزار بگه بچه رو برداشت برد حیاط شیرآبو باز کرد باسنشو شست طفلی بچم جیغ زد گریه کرد شوک شدم یه لحظه دیدم بچم داره جیغ میزنع دستام لرزیدگفتم بده من بچه رو گفت نه بزار بدنش سفت شه داد زدم بده من از خونه ما گمشو بیرون چرا نمیزاری زندگیمونو بکنیم اون یکی پسرتو فراری دادی الان نوبت ماست کلید خونه مارم بده هروقت دلت میخاد در باز می‌کنی میای شاید با شوهرم خابیدم برداشتم کلیدمونو در آوردم کلیدشو انداختم روش گفتم صدبار گفتم تو با من لجی با جون بچه من چرا بازی می‌کنی اونم فشم داد پدرمادرمو در حالی که مادرم خاهرشه.. رفته زنگ زده به مامانم گفته..به شوهرم زنگ زده سرکار گفته..دارم بچمو شیر میدم و تو همین حالت سپردمش دست خدا که فقط دخترشو عذاب بدن اینم عذاب بکشه خدایا..کل فامیل میدونن این چه افعی هستش معروف به بازیگر هست همه بهش میگن بازیگر از بس دروغگو و بازیگر و حیله گره..قلبم درد میگیره پسرمو نگاه میکنم خدا قلبشو به درد بیاره به حق فاطمه زهرا..💔
مامان نبات مامان نبات ۹ ماهگی
میشه یکم درد و دل کنم شوهرم کارش افتاده جنوب و این سه ماهی که زایمان کردم به زور یک ماهش رو کنارم بوده هی میرفته و میومده خونه خودم یه شهر دیگه بوده که وسایلش رو جمع کردیم قراره ببره جنوب
الان من رو گذاشته خونه مامانش اینا دو ماهه دارم عذاب میکشم
بدم میاد یکی بپزه بزاره جلوی من بخورم بعدش منت سرم بزاره
دوست ندارم هی راه و بیراه پدر شوهرم بگه شیر خودت رو که نمیخوره بچه رو بزار همین جا خودمون بزرگش میکنیم دل دور بودنش رو نداریم
هر مهمونی که میاد و می‌ره من یه سر باید توبیخ بشم چرا بچه خوابیده مهمانان عزیز نتونستن از بیدار بودنش بهره ببرن
دیشب که دیگه نور علی نور شده بچه رو بردم آتلیه خواهر شوهرم زنگ زده که عکسای بچه رو برام بفرست گفتم خودم میارم نشونت میدم گفت چرا نمیفرستی گفتم بچه خودمه من با شوخی گفتم ولی خانوم جدی گرفته نشسته گریه کرده به پدر شوهرمم گفته مظمون حرفشم این بوده که آره بچه برادر منم هست برای چه برام عکسش نفرستاده باید می‌فرستاده
مامان ماهلين🌙 مامان ماهلين🌙 ۶ ماهگی
تاپیک قبلیمو بخونین ...اینم ادامه اش حقو بهم بدین که میترسم و دارم دیوانه میشم
خواهرشوهرم از وقتی که زایمان کردم دخالتاش شروع شد ...داستان زیاده ولی در اینی حد بدونین که وقتی زایمان کردم رفتم خونه ی خودم همش میگفت به مامانم که تو برو من هستم که اختیار بیوفته دستش...خلاصه دیدم خیلی داره کار بیخ پیدا می‌کنه رفتم خونه ی بابام سومین روز بود زایمان کرده بودم..که تب کردم چون سینه هام داشت شیر میوفتاد این همش میگفت تو عفونت داری یا میرفت میومد نیگفت باید بچه رو ب بری دکتر زردی داره...یه شب شوهرم اومد بچه رو بغل گرفت دیدیم بغض کرده میگه بچه خیلی زردی داره میگن خطرناکه (خواهرش گفته بود) گفتم کمه درصدش ما هم بهداشت بردیم بچه رو هم دکتر عمومی دیده بود هم اینکه بیمارستان موقع ترخیص گفته بودن نداره
ولی خانم حکم کرده بود داره ...بماند که با دعوا و گریهی زاری رفتم پیش متخصص و گفت نداره
بهش اس دادم گفتم دخالت نکنه قهر کرد ده حمومم نیومد و فرداش خودشو زد پرویی و پیش شوهرم جوری نشون داد که اومده اشتی و این مظلومه‌چند وقت بود کلید کرده بود بچه روشیرخشک بده .و یا شیرتو بدوش بده به من تو برو بیرون کاراتو برس...گفتم بچه ی من شیرخشک و نمیخوره...الانم شوهرم نذری داره و هرسال میره محلشون خواهرش کلید کرد بریم ییلاق ما با بچه ولی بچه رو اصلاااا بیرون حق نداری بیاری و اگ خواستی بری بده من بچه روگفتم نمیام که بچمم بدم نگه داره...بعدشم من بخوام برم نرم به این ربطی نداره
نمیتونمم نرم پیشش چون مطلقه هست و با پدرشوهر و مادرشوهرم زندگی میکنه
واقعا حس میکنم زندگیم داره سر دخالتاش خراب میشه شوهرمم همش میگه خواهر من دلسوز و مهربونه تو چرا باهاش دعوا داری ولی من میبینم که شوهرم عوض شده
مامان Anisa🧚🏻‍♀️ مامان Anisa🧚🏻‍♀️ ۱۱ ماهگی
این داستان دردسر های منو مادرشوهر 😐😐
یه لحظه بیاین دیگه ردددد دادم 😤
جمعه خونه ی مادرشوهرم بودیم کلا میریم اونجا بچه مال من نیست طفلک خوابه بیدارش میکنه میگه پاشو دلم تنگ شده برات گشنشه میگه نه پستونک میده دهنش بغلش میکنه بوسش میکنه یا مثلا دارم شیرش میدم یهو میاد از زیر سینم میکشه بیرون بچه رو میگه خبببب بیا ببینم جیش کردی یا نه اعصابمو بهم میریزه خواب بچمو بهم میریزه وقتی میایم خونه تا دوروز درگیرم خوابشو تنظیم کنم . حالا اینارو بیخیال مساله این است👇🙄
پوشکشو میخواست باز کنه گفتم تازه عوض کردم مامان بازش نکن گفت اره میدونم باز کنم بچم یکم هوا بخوره گناه داره گفتم نه سرما میخوره گفت نه خونه گرمه گفتم گرم باشه واسه نوزاد ۲ ماهه خوبه ولی نه بدون پوشک گفت اوووو چقدر گیر میدی انقدر نازدونه بارش نیار بازش کرد پوشکشو بعد ۵ دقیقه گفتم ببند اصلا گوش نمیداد گفتم بده بچه رو اصلا نگا نمیکرد با آنیسا حرف میزد شوهرم در زد رفتم باز کردم اومد خونه بغلش کرد انیسا رو گفت وای پوشک نداره که گفت اره من باز کردم بچم یکم هوا بخوره اتیش گرفت تو پوشک گفتم علی بده بچه رو بعد گرفتم پوشکش کردم پاشدم رفتم دستامو بشورم آنیسا گریه میکرد مادرشوهرم گفت دخترم اذیته ای مامان بد دخترمو اذیت میکنی دوباره پوشکشو باز کرد😤 آنیسا هم جیش کرد رو فرش و شلوار مادرشوهرم
اونم گفت عیب نداره دخترم سریع گذاشتش درو باز کرد رفت تو حیاط
مامان پناه 🐣 مامان پناه 🐣 ۶ ماهگی
سلام یه سوال از مامانا شما نی نی هاتونا دست هرکسی میدید یا اینکه مثلا محکم میگیرد بچه را تکون میدید بغل خودتون رو پاتون میشینه بچه من یا رو زمین نگهش میدارید حالت ایستاده یکم که وایسته من رو دخترم خیلی حساسم خوب هیچ کدوم این کارا را انجام نمیدم نمیزارم بشینه یا رو زمین نمیزارم چند دقیقه حالت ایستاده خوب نوزاده ۲ماهشه اما هر سری میدم دست مادرشوهرم این کارا را میکنه یا فاملای شوهرم میگن بچه را باید سفت بگیری اگه به حال خودش رهاش کنی شل میشه و فلان.. بغلش میکنم میگن بغلیش کردی بزار زمین بابا خوب وقتایی که جایی میرم گریه میکنه با بغلش نکنم اروم نمیشه بعد هرجا رفتیم مهمونی یا کسی اومد خونه مادرشوهرم شروع میکنه تعریف کردن از بچه های خودش که وقتی نوزاد بوده مینداختش عموش بالا و میگرفتشش وبعد میگفت این خیلی حساسه... منم گفتم بچمه ادوس دارم بغلش کنم مگه چند سال قراره بغلم باشه بعد که بزرگ شد دیگ اینجوری تو بغلم نمیمونه میگ ادم کارو زندگی داره نمیشه که بشینی فقط اینا بغل کنی☹️
مامان زینب مامان زینب ۳ ماهگی
سلام عزیزان خوبید من یه مشکلی دارم واقعا ناراحتم چون هیچوقت به خانواده همسرم نه بی احترامی کردم نه هیچی و اونا هم خیلی منو دوست دارن و بهم احترام میزارن و همینطور کمک می‌کنند بهم پلی یه مشکلی که دارم و نمی‌دونم من خیلی حساسم یا نه این هست که من با مادر شوهرم تو یک ساختمان زندگی می‌کنیم خواهر شوهرم یک دختر سه ساله داره و یک پسر هفت ساله وقتی که میان اینجا همش میان پایین تا دخترم رو ببینند و دیگه دختره خواهر شوهرم نمیره میمونه هر جی ام خواهر شوهرم میگه بیا نمیره و سر فدا میکنه و حرف میزنه تا دخترم بیدار میشه
پستونک رو میکنه دهنش هعی دستش رو میکشه و میگه بدین بغلم و بوسش میکنه منم یه چند باری گفتم مه عزیزم بچه رو بوس نکنیم ولی گوش نمیدن جدیدا هم که بچه های خواهر شوهرم هر دو از شدت تب و مریضی تمام دهانشون تبخال زده بود و با اون دوباره اومدن پیش دخترم الان دخترم سه روزه مریض شده بینی اش کیپ شده و سرفه میکنه
من نمیتونم حتی بگم وقتی مریض هستید نیاید این طفل معصوم جون نداره
خواهر شوهرمم یکبار گفت بچه تا دوسالگی که شیر میخوره ویروس نمیگیره ولی این بچه از بچه هاش گرفته و مریضه
امروز هم دخترش رو فرستاده خونه نادر شوهرم منم بالا نرفتم چون واقعا اعصابم خرد میشه همش جوش میزنم مه نکنه بیفته روش