تجربه زایمان ۲
ولی با پارتی مادرشوهرم امد حتی نمیزاشتن من برم دسشویی هیچ پرستاریم دستم نمیزد اولش صدا جیغ میومد من میگفتم خدا مرگشون ده چی خبره خودم که دردم گرفت زایشگاه رو سرم گرفته بودم یعنی
ساعت ۱ شب امد معاینه بازم ۱سانت بودم اصلا باز نمیشد ساعت ۴صبح ی دکتری امد من دردام زیاد شده بود هر ۵دقیقه میگرفت وول میکرد پاهامو ت شکمم جمع میکردم مادرشوهرم میگرفت وباز میکرد هم تو خودم جمع میشدم هی غش میکردم باز از درد بهوش میومدم ..امد بهم گفت بلند شو راه برو من ۱۰ دقیقه اسکات زدم راه رفتم کمرمو قر دادم امد شدم ۸سانت ساعت ۵صبح خیلی درد داشتم ولی ی چیزی که داره میشه تحمل کرد با اب داغ ودسشویی رفتن رو ورزش کردن کنترل میشد انقدری جیغ زده بودم انرژی نداشتم نمیتونستن ساکتم کنن یعنی ..خلاصه ساعت ۶گفت زور بزن انقدر زور زدم ساعت ۸ صبح شدم ۱۰ سانت پاهامو با دستام گرفتم به مقعدم زور میزدم ی نفس میگرفتم دوباره میگفت محکم واستوار بزن بردنم رو تخت زایشگاه من اول نفس کشیدم بعد بصورت زیاد واستوار زور کردم با ۵تا زور محکم سرش امد بیرون دست زدم ذیدم سرش تو دستمه اینجا اصلا درد نداشتم فقط تا ۸سانت درد داشتم ولی از جیغهام دیگه زور نداشتم از ۶صبح تا۲کلی بهم سرم زدم ابمیوه چایی نبات فشارم پایین بود بعد گفت دستاتو بردار چرا دستتو میزنی به سرش همش تشویقم میکرد خدا خیرش بده الهی میگفت تو میتونی زور بزن اره اخراشه یعد قیچی انداخت هنوز بی حس نبودم ی جیغی زدم خیلی درد داشت میگفت جیغ نزن بچه برنگرده باز بی حسی زد ولی زیاد تاثیر نداشت بچه رو کشید بیرون گذاشت رو شکمم

۲ پاسخ

دقیقا منم مثل شما زاییدم منتهی کیسه آبم پاره شد دو سانت بودم رفتم ۹ صبح بستری شدم ۴ بعدظهر زاییدم

مثل هم زایمان کردیم اما کیسه اب من تو 7سانتی هم پاره نمیشد خودشون پاره کردن 8صبح ب دنیا اومد پسملم منو هم نمیزاشتن راه برم اصلا هیچ حرکتی نکرده بودم پاهام خشک شده بود یکی میگف برو حموم راه برو یکی با من لج کرده بود نمیزاشت شیفتش عوض شد رف من زایمان کردم

سوال های مرتبط

مامان پسر کوچولو مامان پسر کوچولو ۹ ماهگی
تا رسیدیم بیمارستان کل کیسه آبم خالی شد رفتیم معاینه کرد گفت باید بستری شی دیگ ان اس تی گرفتن دید انقباض دارم ۳فینگر باز شده رفتم زایشگاه ساعت ۵ دردام ده دقیقه ای شد داد میزدم همیش التماس میکردم بیان بالا سرم ترسیده بودم گفتم میمیرم شده بودم ۳۵ هفته ۲ روز همش ترسم از این بود بچم بره دستگاه یا اتفاقی بیوفته
ساعت ۶ نیم صبح دردام شد هر ۴ دقیقه ساعت رو به رو بودم همش جیغ میزدم
اومدن معاینه کردن دیدن ۷سانت شدم گفت زور بزن تو و رفتن
منم همش زور میزدم جیغ میکشیدم ساعت ۷ اومدن دیدن ۱۰ سانت شده ریختن سرم فشار میدادن شکمم ک بچه بیاد رحمم خشک شده بود نمیومد بچه
لگنم کوچیک بود گیر کرده بود خودمم نفس کم آورده بودم اصلا نمیتونستم تکون بخورم آمپول فشار رو دوبار زدن بهم
دکتر هی میگفت زور بزن بچه تا نصفه اومده نمیشه سزارین کرد الان بچه از دست میره
من دوباره شروع کردم ب زور زدن ساعت شد ۷:۱۵ دقیقه بچه رو با دستگاه کشیدنش گذاشتن رو شکمم دکتر گفت مبارک باشه مامانی بچت سالمه سالم بدنیا اومد باز جفتم زد بالا ریختن سرم جفتم رو کشیدن بیرون
کلی بخیه خوردم بچم ۳۵هفته ۲ روز با وزن ۲۶۰۰ بدنیا اومد
ولی با زردی خیلی شدید و بالا ی روز خونه بودیم و بستری شد بیمارستان دوباره ۳۰درجه زردیش بود ۶روز داخل مراقبت های ویژه بود خونش تعویض شد و بهتر شد مرخص کردیم خودم تا ۱۰ روزگی بیمارستان بودم افسرده شدم حال روحی خوبی نداشتم🥰اینم از تجربه زایمانم و الان پسر عجول شده ۳ماهه زندگیه من😍
مامان آرمان و جوجه😍 مامان آرمان و جوجه😍 ۵ ماهگی
پارت ۴


ساعتای ۶.۷ دردم شدید شده بود رفتم پیش ماما گفتم میتونم راه برم برگشت با تعجب نگاهم کرد گفت تو الان درد نداره راه میری گفتم درد که دارم میتونم تحمل کنم گفت خوب راه برو بقیه جیغغغ میزدن من با اینکه درد داشتم اصلا نه گریه کردم نه جیغ زدم چون یکی از ماماها به یک خانومی میگفتن هرچی دادبزنی دهانه رحم دیرتر باز میشه دردم می‌گرفت راه میرفتم ول می‌کرد می ایستادم شنیده بودم موقع درد راه بری خیلی خوبه ولی دردم زیاد بودم کف دستمو گاز میگرفتم که بعد زایمان همه کبود بود دیگه یک ساعتی راه رفتم که ماما گفت برو روی تخت نمیخاد راه بری منم رفتم ولی هر چند دقیقه الکی میگفتم باید برم دستشویی میخاستم زودتر بزام😂
دیگه ماماها میگفتن چقدر میری دستشویی
گفتم کی میاد ماما؟
گفتن هنوز درد نداری وای من داشتم از درد میمردم اونوقت میگفتن درد نداری چون خودم اصلا گریه نمیکردم جیغ نمیزدم درد داشتم ولی تحمل دردم خیلی بالا بود خودم فکر نمیکردم اینقدر جون سخت باشم😂
ساعت هم نمی‌گذشت واسم هرچی نگاه میکردم میدیدم فقط ده دقیقه گذشته ساعت ۹ صدا زدم گفتم چرا آمپول بی‌حسی نمیزنین چون از قبل درخواست داده بودم گفتن درد نداری 😳
گفتم من درد دارم بیاین معاینه کنید گفتن اگه درد داشته باشی با بقیه حرف نمی‌زدی عین خیالت هم نباشه 😂
مامان گل دختر‌🌸🥰 مامان گل دختر‌🌸🥰 ۸ ماهگی
تجربه زایمان
قسمت ۳

بستری شدم ، معاینه ام ک کرد ۳ سانت بودم.
بهم سرم وصل کرد و ان اس تی، مامابیمارستان هی میومد میگفت عجب انقباضایی داری😩😂
یک ساعت بعدش ۴ سانت شدم ک زنگیدم ماماهمراهم بیاد.
خیلی دردش زیاد بودم، با ماماهمراهم ورزش میکردیم و دوش اب گرم بهتر میشد ، برام کیسه اب گرم میذاشت…

دیگ تحملم کم شد گفتم برام گاز انتونوکس گذاشتن، ک بنظرم اصلا فایده خاصی نداشت☹️ فقط منو خیلی خوابالود کرد ، فاصله بین دردام خوابم میبرد دوباره دردم میگرفت بیدار میشدم.
هی میگفتم منو ببرید سزارین کنید😅 گوش نمیدادن..
تا ۷ سانت رو خیلی سریع رفتم اما چون خودمو منقبض میکردم بقیش ی خورده دیر پیش رفت.
وقتی حس مدفوع داشتم، ماماها خوشحال شدن ، یکیشون لباسای مخصوص پوشید، گفتن پاهامو جمع کنم تو شکمم و زور بزنم
خیلی حس عجیبی بود، انگار یه مدفوع خیلی بزرگ داشتی باید زور میزدی..
اصلا نفهمیدم کی منو برش زد ، فقط یکیشون دستشو گذاشت رو شکمم هول داد ک بچه بیاد بیرون.
وقتی نی نی اومد بیرون دیگ هیییییچ دردی نداشتم، همش تموم شد
ساعت ۷ صبح بود دگ، گذاشتنش رو شکمم و من ناخودآگاه گریه میکردم😢
جفتمم چند ثانیه بعدش خودش اومد ک حس خیلی خوبی داشت.

خداروشکر ماما همراهم عاااالی بود و ماماهای بیمارستانم خیلی خوووب بودن.
مامان اوین مامان اوین هفته دوازدهم بارداری
تجربه زایمان ..برای کسانی که میخوان زایمان طبیعی بکنن ...
من ۳۴ هفته زایمان کردم .حاملگی بدی داشتم تا۳ماه پریود میشدم استراحت مطلق بودم باز تو ۶ماهگی جفت بچم مقاومت ۹۵ درصدی داشت خون رسانی کم بود وزنش خیلی پایین بود خودم وزن کم میکردم جایی دکتر سالاری تو نیشابور رفتم قرص داد جفتم بهتر شد وزن بچم از ۸۰۰ گرم رسید ۲کیلو ..من هرروز بیمارستان بودم برای صدا قلب وحرکاتش ‌...تو خونه نشسته بودیم ۱۰ عید بود ساعت ۶شب حس کردم ی چیزی تو شکمم ترکید ازچند روز قبلشم رحمم درد میکرد یهو کلی اب داغ ازم خارج شد نمیتونستم جلوشو بگیرم ولی درد نداشتم پدرشوهرم دسشویی بود مادرشوهرم ی جیغی زذ صداش کرد گفت نکنه داره جیش میکنه خخخ مادرشوهرم گفت اینجا سیله جیش چی فقط بدو ..رفتیم بیمارستان چون کیسم پاره شده بود بستریم کردن دهانه رحمم ۱سلنت بود چون بچم ایو جی از بود فقط معاینم میکردن رحمم باز نمیشه درد نداشتم امپول فشار ساعت ۸ زدن ساعت ۱۰ درد هام گرفت فقط رحمم تیر میکشید اصلا داشت کنده میشد ...راز زایمان تو ورزش واسکات زدنه اینکه یکی باهاتون باشه تنها نیاشین من نشد پرستار بگیرم
مامان برسا👶 مامان برسا👶 ۸ ماهگی
پارت دوم .
رسیدیم بیمارستان یه ماما بود تو بخش با دیدن من گفت عه بازم که تویی چرا اومدی دوباره گفتم کیسه ابم پاره شده توروخدا بستریم کنین گفت برو دراز بکش دیدن بله بازم دوسانتم بازم ولی کیسه پاره شده بالاخره بستریم کردن رفتیم زایشگاه که نگم براتون از شانس من جمعه بود دکتر خودم نیومد مامای بخش گفت چون مریض نیس خودمون بهت میرسیم نگران نباش خلاصه که ازدرد کمر نمیتونستم بخوابم چند شب هم بود نخوابیده بودم باورتون میشه چشام تار میدید همرو یکسره هم گریه میکردم جراح اومد کیسه ابمو کامل پاره کرد کیسه ابم ۲۹ بود انقد ابم زیاد بود شد دریای عمان😂انگلولک کرد گفت هنوز دوسانتی بهم امپول زدن امپولو که زدن حالت تهوع گرفتم بالا اوردم گفتن نترس امپول اثر کرد یه چند ساعت که گذشت منم همونجوری باز مونده بودم فقط گریه میکردم از درد کمر اومدن معاینه کردن تقریبا ساعت ۱۲ اینا بود گفتن عالیه ۹ ساانت بازی یکم دیگه گفتن سر بچه دیده میشه منم تو همون شرایط گریه میکردم میگفتم منو ببرین سزارین نمیخام دیگه طبیعی بیارم گفتن نه وضعیتت خوبه یه چند ساعت دیگه زایمان میکنی ساعت ۱ که شد دیگه فول فول شدم گفتن زور بزن یعنی هرچی درتوانم بود فقط زور زدم بچه که اومده بود تو لگنم از بالای شکمم فشار دادن وخلاصه تا ساعت ۳ زایمان کردم اما اصلا جیغ نکشیدم تا وقتی بچه بیاد جفتم که نصفش چسبیده بود به شکمم هرکاری کردن نیومد دست دکتر تا کجا تو شکمم بود ازدردش نگم افتضاح بود بهم گفتن جفتت اومد نگونصفش مونده که بعد ده روز خونریزی شدید رفتم بیمارستان ۴ روز بستری شدم به زور امپول و سرم جفتم اومد خیلی خلاصش کردم براتون ولی من خیلی اذیت شدم
مامان گیلاس مامان مامان گیلاس مامان ۸ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی ‌
بدن با بدن فرق داره ۳ تا زایمان داشتم ولی هیچکدوم مثل هم نبود
ماه آخر بارداری درد داشتم ماه درد، تا رسیدم ب ۳۸و ۳۹ هفته ک دردام بیشتر شده بود هر لحظه احساس میکردم چیزی نبوده ب رایمان ولی خبری نبود، ۳۹ هفته و ۳ روز رفتم پیش دکتر گفت هنوز وقت و موقع معاینه ۱ سانت بودم و با معاینه تحریکی ۱ونیم بود گفت تا فردا حتما زایمان میکنی ولی خبری نشد هر شب نزدیکی داشتم بعضی روزا دوبار، پله بالا پایین میکردم پیاده روی میکردم پتو لگد میکردم نشسته راه میرفتم و کلی دمنوش خوردم چون ماما همراه گفت خوبه ولی باز نشدم دیگه قید ماما رو هم زدم دیگه نرفتم پیشش
تا شد ۳۹ هفته ۶ روز خیلی دردای عجیبی داشتم نزدیک ب ۱۰ دقیقه و ۱۵ دقیقه همش درد داشتم ی شب کامل درد داشتم تا صبح شد خیلی ترشح ژله ایی داشتم دردام نزدیک ۵ دقیقه بود آماده شدم رفتم بیمارستان
ی خوبیش این بود ی آشنا داشتیم توی زایشگاه ولی شیفتش تمام شد منو سپرد دست ۲ ماما دیگه
ادامه تاپیک بعدی میزارم قشنگا🌹
مامان امید مامان امید ۳ ماهگی
پارت نهم داستان بارداری
من رو بردن اتاق عمل و شوهرم لباس کرد تنم و کلی هم رضایت گرفتن من رفتم اتاق عمل میخواستن آمپول بزنن کمرم از ترس خیس عرق بودم وسط استرس میگه خیلی عرق می‌کنی برو بوتاکس کن و درد میکشیدم میگفت زایمانت نمیکنیما ده بار آمپول وارد کمرم کردن خوابیدم مدام میگفت درد داری پنجیر میگرفتن من میگفتم اره میگفت درپغ میگه اهر یه ماسک گذاشتن رو دهنم و من کلا بی هوش شدم تا ماسک رو برداشتن و من به هوش اومدم البته با گریه بچه نه بچه رو دیدم نه حال خوبی داشتم لخت با یه ملافه روم بردنم ریکاوری اونجا هم همش مرد هیچکس هم پیشم نبود. هی فقط میومدن شکمم فشار میدادن داشتم از درد میمردم ولی هیچکس نبود بهم برسه خواهرم اومد پیشم بدبخت با صندلی پلاستیکی موند صبحم ساعت شش بیرونش کردن من فقط گریه میکردم از درد و فشاری که میوردن به شکم بردنم تو بخش تخت خالی شده بود روز بعد بهم گفتن پاشو راه برو دنیا داشت برام میورخید و سیاه بود همه چیز بهم کلی آبمیوه و شربت دادن یکم راه رفتم خوابیدم ولی همش با جیغ بچه هم ندیدم و....
مامان جوجو علی🧸😅 مامان جوجو علی🧸😅 ۶ ماهگی
پارت 2

خلاصه نهم اردیبهشت بود رفتم زایشگاه گفتن اگر تا سه شنبه درد نداشتی بیا بستری کنیم منم صب روز سه شنبه یکم دردای خفیف داشتم زنگ زدم مامانم اومد خونمون منو بست ب خرما و چای نبات و اصلا نمیزاشتم بشینم یا منو میبرد حموم با آب گرم کمرم و ماساژ میداد یا کمرم و همین طور با روغن نارگیل چرب میکرد که خیلی ازش ممنونم ♥️😘

خلاصه ساعت 3بود منم از شدت درد دیگه واقعا نای راه رفتن نداشتم اما هرچه ب مامان میگفتم بریم بیمارستان می‌گفت نه تا ساعت شش زودتر نریم دیگه من ساعت سه و نیم بود زنگ زدم ب شوهرم اومد دنبالم راهی بیمارستان شدیم تا رفتم داخل معاینه کرد گفت سه سانتی برو پیاده روی کن خرما بخور ی ساعت دیگه بیا بستری کنیم 😮‍💨🫡
منم روی چمنا هم پیاده روی میکردم هم از درد ب خودم میپیچیدم و این اخریا منو مامانم دوتایی گربه میکردیم بعد از یکساعت که رفتم زایشگاه تا معاینه کرد گفت پنج سانتی خیلی خوب پیش رفتی شوهرم رفت تشکیل پرونده داد منم لباس پوشیدم یکم خونریزی داشتم ب ماما گفتم گفت بخاطر معاینه هست خلاصه با گلی گریه با مامان و خالم (مادر شوهرم)ساعت شش وارد اتاق زایمان شدم سرم وصل کردن و آمپول فشار زدن از ماما پرسیدم دوباره کی میان معاینه گفت ساعت هفت و نیم منم هر دردای خیلی بدی می‌گرفت اما چون کلاس رفته بودم یاد داشتم چجور کنترل کنم