سوال های مرتبط

مامان 🌻صبرا🌻 مامان 🌻صبرا🌻 ۵ ماهگی
دیگه از ساعت یازده چهار بعدازظهر هی معاینه میکردن و منم سه سانت بودم هیچ تغییری نمی‌کردم و تو همون تایم خیلیا زایمان کردن رفتن دیگه روحیم از دست دادم نشسته بودم گریه می‌کردم که دکترم گفت زایمانت طول می‌کشه من میرم چند ساعت دیگه میام به ماماها هم گفت مریض منو معاینه نکنین دیگه تا خودم بیام همینجوری تا ساعت هفت و نیم نشستم دیگه همون دردای کمم تموم شده بود رفتم به یکی از ماما ها گفتم زنگ بزنن به شوهرم برام‌‌ ماما همراه بگیره و بی حسی دیگه تا ساعت هشت هم ماما همراهم اومد هم دکترم معاینه کردن دیدن هنوزم همون سه سانتم دیگه دکتر گفت کیسه آبشو پاره کنین و آمپول فشار بزنین ماما این کارارو برام‌‌ کرد و دردام‌ شروع شد خییییلی شدید بود دوتا آمپول فشار زدن ماما گفت از تخت بیام پایین شروع کرد باهام ورزش کردن تا جایی که دیگه نتونستم واستم گفت برم رو تخت و یه آمپول بی حسی زد آمپوله جوری بود که تا زد گیج شدم و خوابیدم باز تا دردم می‌گرفت از خواب بیدار میشدم از درد شدید ناله میکردم باز تا تموم میشد خوابم می‌برد آمپول بیهوشی بود بیشتر تا بی حسی 😂دردامو که اصلا کم‌نکرد ولی انقدر گیجم کرد که خیلی چیزی متوجه نمی‌شدم مخصوصا وقتی ماما کمرمو ماساژ میداد دردش قابل تحمل میشد
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۳ :
اومد چک کرد گفت عه کیسه آبتِ 😐😐
گفتم کاش معاینه نمی‌کردین! گفت نههه عزیزم تو زمان زایمانت رسیده بوده دیگه اصلا ربطی ب معاینه نداره!( غلط کرد منم چون شنیده بودم ماما های بیمارستان ها خیلی ناشی هستن و اکثرا کیسه آب رو پاره میکنن اولش داشتم مقاومت میکردم ک معاینه نکنه ک خب موفق نشدم و زد کیسه آب مو پاره کرد !)
خلاصه گفت حالا ک کیسه آبت پاره شده دیگه نمیشه بری باید بستریت کنیم .. و دوباره معاینه کرد ک ببینه دهانه رحمم تغییری کرده یا ن ک نکرده بود و هنوز ۲ سانت بودم ...من با یه غم بزرگ بستری شدم 🥹🥹 بدونِ خدافظی از شوهرم بدون آمادگی حتی !! با خودم میگفتم خدایا من تازه ۲ سانتم معلوم نیس تا کِی باید اینجا بمونم ک زایمان کنم ..
آخه دوستم دو هفته بود ک هی ۱ سانت ۲ سانت باز می‌شد ب ۴ سانت هم رسیده بود ولی هنوز درداش نگرفته بود ک زایمان کنه و منم همش اون جلو چشمم بود !
خلاصه لباسامو تحویل دادم با موبایلم و آخرین تاپیک رو اینجا گذاشتم ک برام دعا کنین دارم بستری میشم و چقدر بعدش ک جوابارو خوندم بهم حس خوب منتقل شد♥️
رفتم تو زایشگاه رو تخت دراز کشیدم ماما زایشگاه اومد بالاسرم ان‌اس‌تی گرفت بهش گفتم الان بهم امپول فشار میزنین؟؟ گفت میخوای مگه؟ گفتم نه اصلااااا !! من شنیدم امپول فشار انقباضات وحشتناکی میده برا همین نمیخوام بزنین الانم پرسیدم ک خاطرم جم بشه . گفت اوکی ، در همون حین من خرما و آبمیوه خوردم چون خیلی ضعف داشتم ..
از اونجایی ک کیسه آبم پاره شده بود دردام دیگه واقعی شده بودن ولی جوری نبود ک نشه تحمل کرد ! در حد دردای پریودی بود واقعا (البته ک من پریودی های دردناکی داشتم 🥴😁😂)
تا ساعت ۷ ونیم من همینجوری درد میکشیدم و ورزش میکردم و روی توپ بالا پایین میرفتم ..
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۴ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان فرهان مامان فرهان روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من بعد یک هفته تازه وقت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم،من روز ۴ شنبه ۹ آبان ساعت ۶ صبح بدون درد و ۴۰ هفته کامل رفتم بیمارستان موسی بن جعفر برای بستری،تا کارای تشکیل پرونده رو انجام دادیم ساعت تقریبا ۸ بود که زایشگاه بستری شدم ماما معاینه کرد و زنگ زد به دکترم شرح حال داد ازش پرسیدم وضعیتم چجوریه که گفت باز نیستی بهم قرص زیر زبونی داد ولی دردام شروع نشد هر نیم ساعت یبار هم معاینه می‌کرد که ببینه فرقی کردم یا نه آخرش تو نوار قلب بچم ی مشکلی پیش اومد که زنگ زد به دکترم اونم انگار گفته بود کیسه ابشو پاره کن ببین بچه مدفوع کرده یا نه این بخشش واقعا وحشتناک بود خیلی درد کشیدم تا پاره شد جیغ میزدم و گریه میکردم کیسه آبم که پاره شد آب سبز ازم اومد ماما گفت بچه مدفوع کرده آماده کنین برای سزارین اورژانسی سریع زنگ زد به دکترم گفت و دکتر گفت تا ۱ ساعت دیگه خودمو میرسونم تو این فاصله کیسه آبم پاره شده بود انقباضات شروع شده بود همینجوری درد کشیدم تا دکتر رسیدم و رفتم عمل و با بیهوشی سز شدم🙃🙂
مامان دیارا🩷 مامان دیارا🩷 ۲ ماهگی
پارت ۲:
دیگه رفتم داخل زایشگاه و نزاشتن که کسی باهام بیاد
وسیله هام و دادن به مامانم و گفت دراز بکش معاینه کنم
ماما اول که معاینه کرد یه درد بدی توی کمرم و رحمم پیچید که نتونست دهانه رحمم و پیدا کنه

و همکارش و صدا زد که اون معاینه کرد گفت ۴ سانت بازه
بستری کن

بستری کردن و بردن اتاق زایمان و گفت دراز بکش که ضربان قلب بچه رو باید چک کنیم

دیگه نیم ساعتی دراز کشیده بودم و هی میرفتن و میومدن و من میدیم که ضربان قلب بچه هی بالا پایین میشه
و دیگه نمیتونستم دراز بکشم بهش گفتم دستگاه رو‌جدا کن میخوام ورزش هام و انجام بدم
شروع کردم ورزش کردن و ساعت ۶ صبح هم صبر کردم و بعد زنگ زدم به ماما خصوصیم و اونم خودش سریع رسوند پیش خودم میگفتم زشته ۴ صبح زنگ بزنم شاید خواب باشه

دیگه اومد و شروع کردیم ورزش کردن و اومد معاینه کرد دید که حدودا ۶/۷ سانت بازم و دردام خیلی شدید شده بود و کیسه ابمم پاره نشده بود هنوز
دیگه یکی از اشنا هامون که اونجا ماما بود اومد و کیسه ابم و پاره کرد که برای من قطره قطره خارج شد و من یهو و یدفه خیس نشدم و من میدونستم که کیسه اب زیاد و رنگش هم باید شفاف باشه ولی برای من رنگی بود زرد بود

من دیگ رسما اخراش زور نداشتم و ازشون خواهش میکردم که من و ببرن اناق عمل و میدونستم که نمیتونم چون هرچی زور میزدم هرچی ورزش میکردم سر بچه نمیمود پایین و تو کانال زایمان مونده بود بچم
مامان آیهان و آوین مامان آیهان و آوین ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی دوممومیخوام بگم ۳۸ هفته و۳ روزبودم ساعت ۸ صب شوهرم رفت سرکار من توتخت درازکشیده بودم که یهویه صدای ترکیدن ازشکمم اومد رفتم دسشویی دیدم ترشح زیاددارم زنگ زدم بهداشت گفت برو بیمارستان ب همسرم زنگ زدم رفتم دوش گرفتم ازحموم اومدم نوارگذاشته بودم یه ترشح خونی اومدازم همسرم اومدرفتیم بیمارستان معاینه شدم یه سانت بازبودم ساعت ده صب بستریم کردن ساعت ۱ گفتن ۳ سانتی گفتن ۴ بشی میگیم ماما بیاد ساعت ۲ ماماهمراهم اومد امپول فشاروبرام شروع کردن دردام هی بیشترمیشد مامای همراهم گفت بایدورزش کنی کلی ورزش کردمو ماماکمرموماساژمیداد دردام خیلی شدیدبود ک میگفت نفس عمیق بکش موقع دردا بچم سرش تولگن نبود گفت حالت سجده کمرتوتکون بده تا بیاد تولگن ساعت ۴ ۹ سانت بودم ولی چون کیسه ابم پاره نبود بچه نمیومدپایین ماماهای بیمارستانم کیسه ابموپاره نمیکردن میگفتن خودش بایدپاره بشه دردخیلی زیادی کشیدم سه ساعت تو۹ سانت موندم تا شیفت ماماهاعوض شد مامای دیگه ساعت ۷ عصراومد معاینه کرد کیسه ابم ترکید حس زورداشتم بردنم اتاق زایمان زورمیزدم اما سربچه نمیومد ک حس کردم باتیغ واژنموبریدن وبادوزور دخترم باوزن ۳۵۰۰ به دنیا اومد
مامان نورا مامان نورا ۳ ماهگی
تجربه زایمان
من تقریبا ی هفته ای بود دردای پریودی داشتم ولی حموم ک میکردم خوب میشدم و باز دوباره صبح درد میگرفتم 🤧
38 هفته معاینه شدم 2 سانت باز بودم
از 37 هفته و 5 روز دردای پریودی داشتم
ی روز صبح پاشدم صبحونه خوردم لقمه هنوز نرفت پایین ک همشو بالا اوردم
تا عصر یسره بالا میاوردم قرص ضد تهوع هم تاثیر نداشت
عصر بهتر شده بودم دیگه نرفتم دکتر چون از اول بارداریم ویار داشتم و فکر نمیکردم اینا علائم زایمان باشه
خوابیدم صبح ک بیدار شدم بازم همون دردای پریودی رو داشتم ولی شدتشون خیلی بیشتر بود
تقریبا 3 دقیقه یکبار بودن دیگه چون مامای خصوصی داشتم سریع رفتم بیمارستان ک کمکم کنه
وقتی رسیدم بیمارستان 6 سانت بودم
ماما اومد و ورزشم میداد و ماساژ میداد و گاز میزد برام تا دردام کمتر بشه
منم فوق تخصص جیغ زدن بودم فقط جیغ میزدم😂ولی شما مث من جیغ نزنین گلوتون رو پاره نکنید نفس عمیق بکشید
کیسه ابم رو پاره کرد گفت رنگش زرده انگار بچه مکانیوم دفع کرده
دیگه بردم اتاق درد
تقریبا 10 دقیقه اتاق درد بودم چند تا زور زدم احساس میکردم از عقب جر میخورم الان🥴
مامان ایلماه مامان ایلماه ۱ ماهگی
پارت ۶
اومد معاینه کرد گفت شدی ۵ سانت خیلی خوب پیش رفتی کیسه ابتو میزنم یه ساعت دوساعت دیگه زایمان کرد ساعت ۶و نیم غروب کیسه ابمو پاره کرد ولی شدت دردام بیشتر شد و فقط نفس عمیق میکشیدم بهم گفته بود گاز بی‌حسی هم داریم و یا اپیدارول گفتم ن گاز بی حسی مثه اکسیژن بود موقع دردا بایستی مثل قلیون میکشیدی داخل و نفس عمیق میکشیدی میگفت حس سر خوشی به آدم میده ولی رو من تاثیر نداشت حس حالت تهوع بهم دست می‌داد یه دو سه دفعه استفاده کردم و گذاشتمش کنار دردام خیلی بیشتر شده بود شدتش من همچنان نفس عمیق میکشیدیم خواهر بالاسرم بود خواهرشوهرم رفت و خواهر اومده بود پیشم ماما اومد گفت موقع دردات زور بزن منم همینکار میکردم تا اینکه ساعت ۷ شد و شیفتش و بایستی عوض می‌کرد یه ماما پیر ن خیلی بد اخلاق ن خیلی خوش اخلاق اومد بالای سرم اومد معاینه کرد رو همون ۵ سانت بودم و رفت من موقع دردا زور میزدم دوباره اومد معاینه کرد ۶ سانت شدم و گفتن سرش بالاس باید حالت سجده بشی که بیاد پایین همینکار کردم و موقع دردام شدید زور میزدم بعد یه رب اومد گفت شدی هفت سانت زور نزن ولی من تا چشمشو دور میدیدم زور میزدم معاینه کرد گفت ۷ سانتی دردام دقیقه هاش کمتر از ۱ دقیقه بود ولی مدت زمانش زیاد بود
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۷ ماهگی
#تجربه زایمان پارت سوم

ساعت ۱۰ بدون درد بستری کردن،دردام خیلی کم بود هر ۱۰ دقیقه در حد چند ثانیه قابل تحمل میگرفت
ساعت‌11 گفتن اینطوری نمیشه باید آمپول فشار بزنیم بعد آمپول فشار یکم دردام شدت گرفت ولی همونم با نفس عمیق کنترل میکردم اون لحظه هایی هم که درد نداشتم روی توپ ورزش میکردم مامانم گذاشتن داخل و با روغن کمرمو ماساژ میداد
شد ساعت ۱۰ دقیقه به ۱ عصر دکتر و ماما اومدن بالا سرم معاینه کردن گفتن شدی سه سانت و خیلی خوب پیش رفتی اگ همینطوری ادامه بدی عصری زایمان میکنی
دکتر گفت کیسه آبمو پاره کنن،ماما پاره کرد که دیدن بلههههه
دخترم پی پی کرده💩😂🤦‍♀️
گفتن باید اورژانسی سز بشم، ماما اومد بهم سوند زد یه کوجول موقع زد درد کرد خیلی کم .بعد گذاشتن رو ویلچر و بردن اتاق عمل
دکتر بیشهوشی امپولی بی حسی رو زد اینم یه کوچولو موقع زدن درد کرد باید خودتونو شل کنید من هی سفت میکردم چون میترسیدم بعد یهو پاهام گرم شد گفتن پاتو تکون بده ولی نمیتونستم.پرده جلو رو کشیدن و عمل رو شروع کردن
و ساعت ۱ و نیم صدای دخترمو شنیدم 😍دخترم ۴۱هفته و ۶ روز ساعت ۱ونیم بدنیا اومد. آورنش صورتشو زدن به صورتم اون نرمی رو هیچ وقت فراموش نمیکنم بهترین حس دنیا بود 😍
انشاللههرکی نی نی میخواد خدا زودی دامنشو سبز کنه

ادامه پارت بعدی....