پارت ۳
ان اس دی مدام به شکمم وصل بود اول با یک آمپول فشار شروع کردن و بعد  دوتا قرص زیر زبونی  با فاصله  و هی چک میکردن ، من درد کمرم شروع شد انگار که یک تیشه میزدن ب وسط کمرم داشت نصف میشد از وسط واقعا بد بود من امید داشتم ک دهانه رحمم باز بشه تا بذارن پاشم راه برم ورزش کنم
زنگ میزدم به شوهر و مامانم گریه میکردم میگفتم خیلی درد داره  من دارم میمیرم ، شوهرم گفت میگم‌سزت کنن تو همون حال میگفتم نهه ۵۰ تومن خیلی زیااده 😅
اونم هی زنگ میزد دکترم  که بیا زنم حالش بده بیا این نمیتونه طبیعی بیا سزش کن عب نداره ۵۰ م میدم
من از ساعت ۸ و نیم تا ۴ ب زور یک سانت شده بودم
واقعا هربار معاينه  میکردن امید داشتم باز شده باشم و وقتی میگفتن نه هنوز همون یک سانتی بیشتر گریه م می‌گرفت،  میگفتم خدایا یک سانت انقد  درد داره  بقیه ش چجوریه دیگ😭
به شوهرم گفته  بودن تا فردا طول  میکشه زایمانش
بالخره یک مسکن زدن برام و آروم شدم

۴ پاسخ

دقیقاا منم اصلا باز نمیشدم
۷ ساعت درد طبیعی کشیدم دو سانت بودم

آخی🫠

الهی 🤣😭

عزیزم اتاق خصوصی داشتی ؟
بنت الهدی اجازه نمیده همسرت بیاد داخل؟

سوال های مرتبط

مامان فنچول🐣(علیسان) مامان فنچول🐣(علیسان) روزهای ابتدایی تولد
# تجربه زایمان من پارت ۴
اینقدر درد داشتم که تا دکترم بود همش میگفتم چند سانت بهم اپیدورال میزنن اونم بی‌قراری هامو دید گفت پنج شیش سانت بود بهش بگید ورزش کنه رو توپ سر بچه بیاد پایین تر بعد بهش بزنین
خلاصه که رفت و باز من تنها شدم تو اتاق هر بارم بازد زنگ میزدم که ماما بیاد بگه چته چی میخوای کارش شده بود گریه کردن اینقدر دردام داشت زیاد میشد که هیچ‌کار تاثییر نداشت رو آروم شدنش
وسط دردام به مرگ هم فکر میکردم به اینکه کردن از زاییدن راحت تره
یا مثلاً قدیم چه جوری با کشیدن این دردا بازم بچه دار میشدن واقعا فاجعه بود سعی میکردم تو دردام تنفس صحیح داشته باشم ولی تا دردم می‌گرفت فقط اشک میریختم نمیتونستم هیچ‌کار کنم مثل مار به خودم میپیچیدم
باز زنگ میزدم ماما میومد میگفتم با گریه که توروخدا یه کاری برام بکنین درد دارم بالاخره قبول کرد معاینه کنه ببینه چقدر پیشرفت کردم گرفت پنج سانت شده بودم گفتم زنگ بزنین بیاد آمپول اپیدورال و برام بزنه متخصص بیهوشی زنگ زدن وسایل و آماده کردن درد منم داشت هعی بیشتر میشد
مامان سفید برفی مامان سفید برفی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت دو
من تا ۸ابان دردام منظم نمیشد دیگه قسمت شد با پای خودم برم بیمارستان و بستری شدم اونجا بهم گفتن تازه یک سانتی 😭از امپول فشار خیلی میترسیدم اومدن امپول رو شروع کردن از ۴قطره تزریق کردن اولش یه دردای ریز پریودی داشتم گفتم خوبه دیگه میتونم درحد درد پریودی تحمل کنم ساعت یازده امپول شروع شد تا ساعت سه دردام شداندازه درد پریودی ولی دریغ از یه پیشرفت خوب چندبار با درخواست خودم معاینه شدم اما هیچ تاثیری نداشت تا ساعت سه نیم فهمیدن دوسانت وکیسه اب نشتی داره زنگ زدن دکترم اونم گفت کیسه ابو بزنید کیسه ابو زدن و امپول فشار شد ۸ قطره دردا منظم شد بعد زنگ زدم ماما همراهم اومد دردا زیاد شدن ولی قابل تحمل همش میگفتم در این حد باشه تحمل میکنم تا شد ساعت ۶ معاینه کردن هنوز همون دوسانت بودم 😭نا امید شده بودم ورزشارو بیشتر کردیم ساعت ۶رب دردای وحشناک شروع شد غیر قابل تحمل بودن نمیدونستم بشینم پاشم راه برم اصلا چیکارر کنم فقط درد درد درد درد از کمرم میزد تو لگن میزد تو شکم تو مثانه دردامنظم بودن وشدتش فوق العاده زیاد شده بود همش به ماماها التماس میکردم بیا ببین چند سانت شدم تا ساعت ۸ دیدن اقا همش شدم ۲نیم سانت دنیا رو سرم خراب شد اونهمه درد همش نیم سانت دردا شدت بیشتر گرفته بودن دیگه اینجا به التماس ماماها پرستارا افتاده بودم همه زنده مرده مو قسم میدادم بتونم تحمل کنم وسط درد از هوش میرفتم ماماهمراه میزدتو گوشم هوشیار بشم دوباره از شدت درد زیاد از هوش میرفتم همرو التماس میکردم بیان زودتر اپیدورال بزنن همه دلشون برام سوخته بود ادامه تایپیک بعد....
مامان افرا مامان افرا ۹ ماهگی
مامان سبحان مامان سبحان ۲ ماهگی
ساعت ۱۲ ظهر بستری شدم
تا ساعت ۱۳ دستگاه nst بهم وصل بود
بعد بهم یک چهارم قرص زیر زبونی دادن گفتن کمک می‌کنه دردات‌ شروع بشه
بعد ساعت ۳ دکتر اومد بهم سرم از طریق واژن وصل کرد
فرستاد داخل رحم
سه تا سرم شارژ کردن
و این سرم ازم خارج می‌شد
اسمش نمی‌دونم چی بود ولی گفتن کمک می‌کنه دهانه رحم نرم بشه و باز بشه
تا ساعت ۸ اینا انقباض داشتم وقتی می‌گرفت با نفس عمیق میشد تحملش کرد ولی داداش زیاد بود اینجا شده بودم ۴ سانت
بعد دوباره یک چهارم قرص زیر زبونی دادن بهم
شروع کردم ورزش کردن
اجازه دادن همسرم بیاد و گفتن کمرتو ماساژ بده تو حالت سجده
وقتی ماساژ میداد درد ها بیشتر شد
احساس دستشویی داشتم اومدم برم دستشویی میشه آبم پاره شد
دکتر اومد معاینه کنه مطمئن بشه کیسه آبه گفت شدی ۸ سانت
بعد دکتر اومد آمپول اپیدورال زد
و دردم کمتر شد
ولی دهانه رحم اومد روی ۷ سانت بعد یکساعت
دیگه داشت اثر بی حسی می‌رفت و من درد متوجه می‌شدم
که دکتر اومد هی انگشت میچرخوند دور دهانه رحم
من خیلی درد داشتم خیلی زیاد التماس میکردم یه دقیقه بزارید به حال خودم بمونم
که دیگه گفت سر بچه رو میبینم و هی تحریک کرد
انقد درد داشتم دیگه نفس نمونده بود برام
که دیگه دکتر آمپول بی حسی زد برش داد و تحریک کرد گفت زور بده زور بده سربچه رو میبینم و دیگه هیچی نفهمیدم
انگار تو این دنیا نبودم .
مامان میران مامان میران ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
پارت ۳
انگار اصلا آمپول بی حسی نزده بودن خیلی بد بود دردام غیر قابل گفتنه نمیشه توصیفش کرد
بعد من کم کم دیگه نمیتونستم تحمل کنم هی نفس عمیق می‌کشیدم چیزی نمکیفتم ولی دیگه ساعت شد ۱۲ ونیم داشتم گربه میکردم التماس میکردم نمی‌خوام ببرین سزارین میومدن هی معاینه میکردن میگفتن ۷ سانتی دیگه کم مونده تحمل کن امیدوار میشدم که دارم زود زود باز میشم بعد دیگه ساعت ۱ ونیم داشتم گریه میکردم خودمو به اینور و اونور میکوبیدم ولی متاسفانه دردام کمتر که هیچ بدتر میشدن اومدن معاینه کردم گفتن ۸ سانت و نیم هستی تحمل کن ولی من انقد درد داشتم که میگفتم تروخدا ببرین سزارین یه حرفم گوش نمیدادن دیگه ولی شوهرم تا دید خیلی درد دارم و نمیتونم رف گفت دکتر بیاد معاینه کنه اگه پیشرفتی داشت بمونه نداشت ببره سزارین دیگه تا دکتر بیاد ساعت شد ۲ شب من دیگه اصن نمیتونستم میگفتن می‌خوایی پاشو راه برو میگفتم ن نمیتونم میگفتن بشین میگفتم ن میگفتن دراز بکش نمیتونستم