۴ پاسخ

ادامه نداره؟؟؟

من بیشتر از همه برا سوند اذیت شدم ک اونم فقط تا قبل بی حسی بود بعدش اصلا معلومم نمیشد ک سوند دارم

آمپول بی حسیم اصلا درد نداشتم

من اصلا امپول رو نفهمیدم خدا خیرش بده

پارت ۱😁

سوال های مرتبط

مامان جوجه مامان جوجه ۱۰ ماهگی
خب اومدم تجربه زایمانمو بگم بعد ۴۰روز😂 سزارین دوم
من چون سابقه زایمان زودرس داشتم هفته های اخربارداری دکترم گفت یک روز درمیون ان اس تی انجام بده من شنبه تو مطب دکتر ان اس تی دادم دوشنبه و چهارشنبه هم بیمارستان.چهارشنبه ک انجام دادم ب دکترم گفتن ک نوار خوبه و مشکلی نداره اما دکتر گفت هروز انجام بده منم فرداش ک پنجشنبه بود(۲۱دی)رفتم بیمارستان دولتی چون هزینه بیمارستان خصوصی رو نداشتم هرروز بخوام انجام بدم.رفتم دولتی پرستار برام نوار وصل کرد دستش خورد ب شکمم گفت واااااای تو چقدر انقباض داری سریعا بستری شو باید عمل بشی نوارو دراورد گفت سریع باید زایمان کنی گفتم من بیمارستان خصوصی میخوام زایمان کنم گفت حتما حتما برو بیمارستان اگه نمیری همینجابستری شو..نری خونه یوقت😁گفتم ن میرم بیمارستان الان سریع زنگ زد ب دکترم گفت من دارم میرم بیمارستان بگو بیاد..ماهم زود ماشین گرفتیم رفتیم بیمارستان تا سوند بزنن برام دکترم رسید دیگه منو آماده کردن بردن اتاق عمل.دکترم خیلی خوب بود بهش اعتماد داشتم عملم عالی بود زودتر از اولی تموم شد و حتی اینبار لرز هم نکردم.بعدش اومدم تو ریکاوری برام پمپ درد گذاشتن اتاق آماده کردن منو بردن.بیحسی ک رفت درد داشتم همچنان اما پمپ درد کم کم باید میرفت.دوبار شکممو با ی دست فشاردادن ک خونریزیمو ببینن.چون ممکن بود خونریزی کنم رحمم شله..دکترم گفت۳تا مشکل داشتی،رحمت داشت پاره میشد،جفت داشت از بچه جدا میشد،یکی دیگه رو فعلا یادم نمیاد..ساعت۱نیم ظهر عمل شدم.ساعت۲شب راه رفتم فرداش دکتر منو دید وپانسمانمو دراوردن ضدآب زدن و مرخص شدم
مامان رها مامان رها ۶ ماهگی
فرداش ک شد آمادم کردن و آمبولانس آمد سوار شدیم رفتیم ی بیمارستان دیگه و برا قلبم هم رفتم پیش ی دکتر دیگه و گفتم ک قلبش بخاطر هرس و جوش و سرش هم مشکلی نداشته شاید چشاش ضعیف باشه خلاصه ک خیلی عزیت شدم و از گفته خودم پشیمون شدم رفتیم بیمارستان و گفتن فردا ببریم پیش چشم پزشکی و منم هم درد های ریز داشتم و دیگه خسته شده بودم گفتم آمپول فشار بزنین من زایمان کنم بعدا میرم دکتر و توانا گفتن ن باید مراقبت هات انجام بشه و بعد ازظهر یه دکتر آمد بالا سرم گفت این درد داره زایمان می‌کنه آمپول فشار و بزنین و آمپول زدن بهم ولی من رو دختر قبلیم خودم درد داشتم انگار درداش قابل تحمل تر بود انگار آمپول فشار دردامو یه برابر کرده بود ی سانت دهانه رهمم باز شده بود و دکتر گفت کیسه آبشو پاره کنین درداشو زیاد سه وقتی کیسه ابمو پاره کردن خیلی دردام زیاد شد گفتن زود زایمان میکنی ولی آمدن معاینه کردن بچه سرشو کج میاورد من درد داشتم خیلی زیاد ولی دهانه رحمم باز نمیشد
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۷ ماهگی
#تجربه زایمان پارت دوم
با همه کارایی که میکرد هییییچ خبری از درد نبود..

شد ۱۷ فرودین من حس کردم حرکتای بچه کم شده رفتم ساعت ۱۲ شب رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن ۲سانتی بعد معاینه من همون دلحظه دردم گرفت تو ان اس تی درد ثبت کرد
منو ترسوندن گفتم موقعشه برو زایشگاه من اومدم یه دوش اب داغ دیگ گرفتم یه کاسه کوچیک روغن حیوانی سر کشیدم با مامانم اینا رفتیم زایشگاه شده بود ساعت ۳ صبح معاینه کردن گفتن نه یه سانتی گفتم درد دارم انگار حرکات بچمم کم شده، ان اس تی گرفتن گفتن نه دردم نداری😐
گفتن باید سونو بدی سونو هم دادم گفتن وضعیت بچه هم خوبه
گفتن برو هنوز یه هفته وقت داری .. خلاصه من دست از پا دراز تر برگشتم خونه
باز به ورزشا ادامه دادم شد ۲۱ فروردین ۴۰ هفته تمام
درمونگاه نامه داد که برم زایشگاه چون هیچ دردی نداشتم
دوباره آماده شدیم رفتیم باز قبول نکردن گفتن درد نداری برو تا ۴۱ هفته و ۶ روز وقت داری😐🤦‍♀️
باز برگشتیم خونه ، دیگ نا امید شده بودم میگفتم با این همه ورزش فقط یه سانت باز شدم ولی باز ادامه دادم
دیگ گذشت شدم ۴۱ هفتع و ۶ روز بدون درد رفتم بیمارستان باز معاینه کردن هنوزم یه سانت بودم😵‍💫
تو ان اس تی یکم انقباض نشون دادم و دیگ بستریم کردن🤦‍♀️😵‍💫

ادامه تاپیک بعدی...
مامان ❤️Arsam❤️ مامان ❤️Arsam❤️ ۳ ماهگی
مامان پسرم👶💙 مامان پسرم👶💙 ۵ ماهگی
من اومدم با تجربه زایمانم🤗❤️
سلام قشنگا عصر ۳ تیر بود ک وقت دکتر داشتم از شهرمون  ی ساعت دوره تو راه بودیم نیم ساعت بود بعد من ی درد عجیبی زیر شکمم حس کردم ک با بقیه دردایی ک داشتم فرق داشت چن دیقه بعد کمرم درد گرفت دیگ تا دکتر درد داشتم رفتیم مطب خیلی شلوغ بود طوری ک ۵ ساعت بعد نوبتم می‌رسید  ب منشی گفتم درد دارم گفت عیب نداره بشین نوبتت شه فکر کرد دروغ میگم همسرم داد و بیداد کرد ک درد داره الکی ک نمیگیم خلاصه با هزار مکافات رفتیم تو دکتر معاینه کرد گفت ۳ سانتی زایمان طبیعیت شروع شده من تعجب کردم گفتم خانم دکتر من سزارین میخوام من طبیعی نمیتونم تحمل کنم (از اول فوبیای طبیعی داشتم هرکس میگفت طبیعی زایمان کن باهاش دعوا میکردم)دکتر گفت دهانه رحمت خوبه نگران نباش بچه زود ب دنیا میاد گفتم نه نمیخوام سز بنویس برم بیمارستان خلاصه نامه سزارین نوشت رفتیم بیمارستان اونجا گفتن ب هیچ عنوان سزارین قبول نمیکنن هم اینکه زیر ۳۹ هفته ای(۳۷ هفته و ۲ روز بودم)هم اینکه فردا تاریخ رنده وزارت کشور اصلا قبول نمیکنه عمل کنیم.. ادامه رو تو تاپیک بعدی میزارم...
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
پارت ۳
دکترم دائم با بخش و پرستارادر تماس بود و گفتن چرا دیر کردم و زنگ زدن بهش و گفتن ک حالم خوبه، معاینه کردن و شده بودم دو فینگر، دیگه لباسامو عوض کردم اول لباس معمولی بهم دادن ولی بعد اومدن و لباس اتاق عمل بهم دادن انگار دکترم گفته بود ک من نمیتونم طبیعی زایمان کنم، چون هم بچه درشت بود هم لگنم کوچیک بود،ولی من طبیعی میخاستم ، دیگه دستشویی رفتم و روتخت دراز کشیدم و بهم سرم وصل کردن و گفتن بدون اطلاع بلند نشو و دستشویی هم تنهایی نرو، یک ساعت گذشته بود و من همچنان بدون درد بودم،ی خانومی بود ک مسئول پرستاراو بخش بود ولی خودش خیلی رسیدگی میکرد با دکترم درتماس بود، دوباره اومد معاینه کرد و همچنان دو فینگر بودم سرم بعدی رو وصل کردن و امپول فشارو داخل سرم زدن، شنیدم اون خانمه با دکترم صحبت میکرد و دکترم گفته بود کیسه ابمو پاره کنن، دکترم برای زایمان طبیعی گفته بود فقط برای زدن بخیه ها میاد ،ولی شنیدم ک خانم اسماعیلی می‌گفت من کیسه ابشو پاره میکنم ولی خودتم بلند شو بیا بیمارستان، دیگه اومد و دستشو تا آرنج کرد داخل و یهو ی حجم زیادی اب ازم خارج شد. ،وقتی کیسه ابمو پاره کرد فشارم افتاد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن وحشتناک ک اصلا نمیتونستم کنترل کنم ،دوباره دستگاه ان اس تی وصل کردن و انقباضامم چک میکردن
مامان سیوان مامان سیوان ۷ ماهگی
تجربه زایمانمو بلخره میخوام بذارم
1️⃣خوب ما قرار شد بریم بیمارستان اریا با یه پکیج زوری ک طبق گفته خودشون شامل اتاق خصوصی و پمپ درد و ماما همراه میشد و قابل تغییر هم نبود ب مبلغ ۲۳ونیم. دکترمم چونه زدیم بش ۸ دادیم.
تاریخو یک دو سه انتخاب کردیم دکترمم دید میخوره ب وقت زایمانم گف اوکی شنبه ناشتا ساعت ۶ بیمارستان باش.
رفتم زایشگاه آریا اونجا یه مدت طولانی ان سی تی وصل بود بم در همون حینم پروندمو داشتن درس میکردن بعد ک دیدن دیر داره میشه ساعت ۸ منو هول هولکی بلند کردن گفتن بپوش بریم کاراتو بکنیم ک دکترت اومد. من هی میگفتم بابا من خدافظی نکردم! حالا شوهرمم فرستاده بودن دنبال پرداخت پول و این کاراش. خلاصه بردنم تو یه اتاق دیگه یه دکتر روانپزشک اومد ازم پرسید سزارین میخوای بشی فوبیا داری؟ گفتم اره برا بچه میترسم چیزیش بشه، گف اوکی و رفت! بعدش پرستارا اومدن خون گرفتن و انژیوکت زدن و اخرسر سوندو بم وصل کردن حالا اون وسط یکی اومد کلی کاغذ اورد گف امضا کن وقت نداریم من همشو نخونده امضا کردم. بعدش ویلچر اوردن نشستم منو بردن سمت اتاق عمل ک داخل زایشگاه نبود. دم در زایشگاه شوهرمو دیدمو خدافظی کردم باهاش.
مامان دلانا🦋 مامان دلانا🦋 ۱ ماهگی
دکترم اومد احوال پرسی کردن سکم ک صحبت کردن بعدش یه سوزش عجیبی توی شکمم احساس کردم خیلی درد داشت دیدم داره ادامه دار میشه جیغ زدم دکترم پرسید درد داری خیلی درد سوزش بدی بود دکتر بیهوشی گفت هیچی نیست احساس میکنی استرس گرفتی منم گفتم شاید راست میگ بی توجه بودم بازم یهو دیدم سوزش عجیبی دارم گریه کردم گفتم خیلی درد دارم دکترمم گفت مریضم درد داره اینطوری عمل نمیکنم تااینکه ماسک بیهوشی اوردن توی سه تا نفس من بیهوش شدم🥲
چشمام ک باز کردم ساعت ۱۰نیم بود درد داشتم منو داشتن میبردن بخش ک شوهرم مامانم دیدم هر دو‌گریه میگفتن دخترتو‌دیدی فقط تونستم بگم بیهوشم کردن بچه ندیدم رفتیم بخش اومدن مسکن زدن ولی انقدر دردم زیاد بود گز‌گز جای عمل میفهمیدم بچه اوردن پیشم باید شیر میدادم پرستار کمک کرد یبار چندتا میک زد خیلی گشنه بود بچه گرفت خوابید فوری بعدچندساعت دوباره اثر مسکن ک رفت دردام غیر قابل تحمل بود ولی گفتن باید تا ۶صبر بکنی بعد مایعات شروع کنی بخوری راه افتادی مسکن میدیم دوبار همینطور ب بچه شیر دادم دراز کشیده یهو بالا اورد سیاه شد بچه مامانم برد بخش نوزادان بچه رو بستری کردن ساعت ۶دقیق🫠