پارت ۲#
خلاصه رسیدیم و معاینم کردن گفت که کیسه ابت سوراخه باید بستری بشی همچیو تحویل دادم لباسی ک دادنو پوشیدم مامانم اینا خبر نداشتن ساعت ۳صبح بود ب کسی نگفتیم خلاصه که من وارد اتاق که شدم ترسیدم سنفر تو اتاق بامن بودن یکی از اون خانوما دختر شونزده ساله بود که با دادو بیقراریاش اونجارو رو سرش گزاشت من وقتی اون صحنرو دیدم خیلی ترسیدم منم دراز کشیدم و اومدم سرمو گزاشتن ساعت ۶صب شد هی میومدن انقباظاتمو چک میکردن یسانت بودم........

۰ پاسخ

مقالات مرتبط

شرایط ایمنی مناسب برای اتاق نوزاد
شرایط ایمن و مناسب برای اتاق نوزاد و محیط اطراف
درجه حرارت مناسب اتاق برای خوابیدن نوزاد
درجه حرارت مناسب اتاق برای خوابیدن نوزاد را چگونه تنظیم کن...
بازي با كودك دو ساله
بازی های مناسب کودک دو ساله کدام‌اند؟
دمای مناسب اتاق خواب نوزاد
دمای مناسب اتاق خواب نوزاد در زمستان و تابستان

سوال های مرتبط

مامان مهنا👧🏻💖 مامان مهنا👧🏻💖 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت دو👇🏼

خلاصه ساعت ۱۱ با سرم درد بستری شدم کم کم از ساعت ۱۲انقباضام‌ شروع شد ولی بدون درد ساعت ۲ معاینم‌ کردن ۳سانت باز شده بودم بدون درد کیسه ابمو زدن که بعد از معاینه کم کم دردام شروع شد مثه دردای پریود بود و خیلی قابل تحمل فقط وقتایی که ان‌ اس تی میگرفتن دیوانه میشدم چون نمیتونستم انقباضام‌ و کنترل کنم ولی در غیر اون صورت روی توپ وقتی انقباضام‌ میگرفت اروم میشدم خلاصه تا ساعت ۴ که دوباره معاینه شدم‌ ولی همون ۴سانت بودم ولی دهانه رحمم‌ ۷۰درصد نرم شده بود
مامان هدیه الهی مامان هدیه الهی روزهای ابتدایی تولد
سلام بر همگی دوستان
منم زایمان کردم و بالاخره دخترگلیمو دیدم
هر چند سخت بود زایمان(چون هم درد طبیعی رو کشیدم هم سزارین شدم) اما ارزششو داشت
چهارشنبه صبح رفتم بستری شدم بهم سرم وصل کردن و قرص زیر زبونی گزاشتن برام که دردام شروع بشه
ساعت ۱٠ صبح بود که دردام شروع شد ساعت 12 معاینه شدم گفتن 2 سانتی باز رفتن ساعت 2 اومدن معاینه کردن گفتن شدی سه سانت
باز رفتن 4 اومدن معاینه کردن بدون اینکه چیزی بگن زدن کیسه آبمو پاره کردن بعدش درد برام غیر قابل تحمل شد گفتم من فقط باید برم سرویس بعد که رفتم دیدم کلی خون داره ازم میره اومدم بیرون دیدم ماما با سوند وایستاده منتظر من گفتم چی شده گفتن بچه مدفوع کرده باید هرچه سریع تر سزارین بشی گفتم مگه چند سانت باز بودم گفتن 4 سانت خلاصه منو بردن اتاق عمل حالا منم با کلی درد فقط تنها کسی که اسمش رو زبونم بود خدا بود و مامانم

ساعت 4 و نیم بود دکه رفتم اتاق عمل به محض اینکه دکترمو دیدم ترسم ریخت چون واقعا دکتر خوب و فوق العاده ای هستم خانم دکتر مریم زارع مودی و ساعت 5 بود که با دخترم از اتاق عمل بیرون اومدیم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
سلام خانوما اومدم با تجربه زایمان من سه روز پیش روغن کرچک خوردم روز بعدش دردم یکم شرو شد رفتم معاینه گفت ۱و نیم سانتی و برو خونه خلاصه اومدم خونه و ورزش و پیاده روی روز بعدش دردم خوب شد تا دیروز صب ساعت ۶ پاشدم دیدم یه حس فشار رو مثانمه خلاصه دردم شرو شد اولش نامنظم بود تا ساعت ۱ اومدم بیمارستان گفت ۲ سانتی هنوز برو خونه اومدم و دردم بیشتر شد دیگه خیلیی طاقت اوردم تا ساعت ۷ شب دیگه باز اومدم بیمارستان گفت ۴ سانتی برو دیگه بستری شدم و هی میومدن معاینه میکردن
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۶ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت ششم:ساعت نزدیکای ۸ بود که سوار ویلچر شدم و رفتم سمت اتاق عمل تو مسیر پدرو مادرم و همسرم و خانواده همسرم منو دیدن حسابی ذوق کردن کلی برام دعا کردن🙂وارد اتاق عمل شدم و رو تخت دراز کشیدم و هی از  این اتاق میرفتم اون اتاق متوجه نمی‌شدم ک کجام دقیقا ریکاوری یا جای دیگه... من چون هیچ آشنایتی از سوند نداشتم واسه همین از دکترم خواستم تو اتاق عمل برام بذارن و تا اون مرحله بر خلاف اون دوتا خانم دیگه من سوند نذاشته بودم هنوز🥴
آخرش وارد ی اتاق شدیم که دیگه کامل مطمئن شدم اینجا اتاق عمل اصلیه سعی می‌کردم زیاد به اطراف نگاه نکنم و فقط به بالاسرم خیره شدم 
مامان محمد پارسا مامان محمد پارسا ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان پارت سوم
بعد از اینکه بستری شدم استرسم شروع شد که قراره فردا چی بشه اصلا خوابم نمی‌برد و ترس بیشترین از فشار دادن شکم بود
تا اینکه با سختی زیاد ساعت ۲شب خوابم برد حدود ساعت ۳بود که با صدای جیغ یه خانم که تازه سزارین شده بود بیدار شدم گفتن تازه عمل شده و دارن شکمشو فشار میدن دیگه از اون لحظه ترسم هزار برابر شد و تا صبح فقط استرس کشیدم و دیگه نخوابیدم
صبح ساعت ۱۰ونیم اومدن دنبالم تا بریم اتاق عمل لباس اتاق عمل پوشیدم و با پرستارم رفتم وقتی وارد اونجا شدم همه مهربونم بودن و سوال و جواب ازم کردن و بهم آرامش میدادن رفتم رو تخت دراز کشیدم سوند رو وصل کردن بعد دکتر بیهوشی اومد گفت فک کنم خیلی استرس داری
گفتم بیهوش میکنین یا بی حس
گفت بیهوش
داشتن تو دستم آمپول میزدم که بعد دو دقیقه بیهوش شدم و هیچی نفهمیدم
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان دختری🥰 مامان دختری🥰 ۲ ماهگی
خلاصه مادرم و سامان رو صدا کردم گفتم بریم صبحانه کمی خوردم و راهی شدیم به سمت بیمارستان البرز کرج رفتم ویزیت شدم معاینه کرد گفت دوسانتی بستری میشی منم هی این میون انقباض داشتم کارارو انجام دادن ومن راهی اتاقی شدم که قرار بود اونجا به ده سانت برسم 🥶 رفتم تو اتاق توش سه تا تخت بود دونفر داشتن درد میکشیدن ناله میکردن رفتم دراز کشیدم اومدن ان اس تی رو وصل کردن یه سرم اوردن توش هم یه آمپول خالی کردن که فکر کنم آمپول فشار بود نمیدونم خیلی کم بود رفتن منم هی دردام شروع می‌شد تخت های بغلی هم هی دادو بیداد
من سعی میکردم با تکنیک های تنفسی دردام رو اداره کنم که موفق هم بودم
دزدکی میرفتم دستشویی با سرمم آب گرم میگرفتم رو دلم
هی میومدن انگشت میکردن معاینه میکردن میرفتن یکی از هم اتاقی ها راهی اتاق عمل شد سریع هم رفت صدای بچش اومد گفتم به به چه آسون
این میون من هم با دردام کلنجار میرفتم خیلیم گشنم بود فقط میتونستم ابمیوه و خرما بخورم ساعت ها میگذشت و بغلی منم بردن برای سز چون بچش افت کرده بود ضربانش
من موندم خودم هی میومدن آن اس تی میخواستن بگیرن منم هی میگفتم بابا بذارید من از تخت بیام پایین تحرک داشته باشم ورزش کنم اومدن دم دستگاه رو جدا کردن من شروع کردم انجام حرکات
پارت دو
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان محمد امین 😍💙 مامان محمد امین 😍💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمانم #۳۷_هفته پارت ۲
خلاصه من به مامانم اینا زنگ زدم خبر دادم خودمم با شوهرم وسایلو برداشتیم رفتیم بیمارستان خوبه به زور مامانم وسایلو جمع کرده بودم چون من هی میگفتم زوده اون میگفت زن حامله باید آماده باشه و...
رسیدیم بخش اورژانس بیمارستان اونجا مدارکو گرفتن منو با ویلچر بردن بخش زنان خدایی خیلی رفتارشون عالی بود یطوری رفتار میکردن که مریض اصلا معذب نشه ... اونجا نوار قلب گرفتن و چک کردن که کیسه ابم بوده و اینا مطمئن شدن لباس بهم دادن با مامانم و شوهرم عوض کردیم یه کلاه دادن که اگر نمیدادن از اون بهتر بود اصلا رو سر ادم بند نمیشه 😂 من خودمو سفت گرفته بودم که بقیه اب کیسه اب نره چون یکمش که رفته بود زیر شکمم شل شده بود بچه هم تکون نمیخورد و دردام شروع شده بود و احساس خشکی میکردم تو شکمم با احساس فشار
اونجا پرسیدم میتونم دستشویی برم گفتن برو فقط زور نزن رفتم بعد منو با مامانم و همسرم سوار آسانسور کردن بردن بخش اتاق عمل منم هی به پشتم نگاه میکردم ببینم مامانم و همسرم میان یا تنها شدم 😂😂
رسیدیم پشت در اتاق عمل که دکترمو دیدم با یه روحیه ی فوق العاده اومد باهام احوال پرسی کرد باعث شد ترسم کم بشه من هی ازش میپرسیدم یکهفته به وقتم مونده بود بچه چیزیش نشه میگفت نترس به شوخی میگفت الان میگی چیکار کنیم پسرت عجله داشته من هی گفتم باهاش حرف بزن بگو صبر کنه چون کلا از ماه نه شکمم سفت بود و دکتر آمپول پروژسترون داده بود تزریق میکردم دکتر میگفت با بچت حرف بزن بگو لااقل تا ۳۷ هفته صبر کنه
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان سِدعلی مامان سِدعلی ۴ ماهگی
پارت ۲
معاینه دهانه رحم انجام دادن که خیلییییی اذیت شدم اما گفتن دهانه رحمت بسته ست. دیگه دکترم گفت یه سونو بگیریم ازت که پزشک سونوگرافی هنوز نیومده بود و گفت ساعت ۹ شب میاد و منم تا اون موقع بستری موندم. طرفای ساعت ۶ به بعد کم کم دردام شروع شد و فاضله انقباض ها کمتر شد. دوباره معاینه م‌ کردن و گفتن داره باز میشه. سونو هم رفتم و مایع دور جنین ۹ شده بود. خلاصه که با دکترم تماس گرفتن و همه شرایط رو گفتن اونم گفت اتاق عمل رو اماده کنن برای سزارین. اینم بگم که سزارین انتخاب خودم بود….
مامان آنیا🫀 مامان آنیا🫀 ۵ ماهگی
خب بالاخره منم یه وقت اضافه پیدا کردم تجربه سزارینمو بذارم 😍
اول از همه بگم که واقعااااا از اون چیزی که فکر کنید خیلی خیلی راحت تره ،باخیال راحت برید سزارین کنید لذت ببرید 😍
خب من جمعه رفتم بیمارستان و کارای تشکیل پرونده رو انجام دادم و یه نوار قلب گرفتن و گفتن شنبه هفت صبح بیا بستری برای سزارین،شب حدود ساعت دو بود که حس کردم کیسه آبم پاره شد 🥲دخترم نذاشت مامانش مثل بلاگرا باکلاس بره سزارین کنه 🤣فقط مانتو شلواری پوشیددم و سریع رفتیم بیمارستان. تو زایشگاه معاینه کردن و گفتن یه سانتی ،خلاصه تا دکترم اومدن و اتاق عملم حاضر شد ساعت پنج و نیم شد و کلی انقباض داشتم واقعا وحشتناک بود تو کل پروسه زایمانم فقط این قسمت سخت بود 😑دیگه حاضرم کردن و سوند وصل کردن که اصلااااا درد نداشت در حد یه سوزش کوچیک بود فقط دوباره معاینه ام کردن گفتن یه سانتی،اون همه درد کشیدم رو یه سانت قفل شده بودم😐بعدش رفتم اتاق عمل که یکم ترسیدم ،کادر اتاق عمل متاسفانه بداخلاق بودن چون اورژانسی شده بودم زورشون میومد کار کنن 🥲منم می لرزیدم که به آمپول رو زدن اصلا نفهمیدم کی آمپولو زد .بعدش پاهام داغ شد و شروع کردن دستامو بستن و پرده رو کشیدن 😬بقیه اش رو پارت بعدی میذارم ❤️
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان تیام مامان تیام روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین 2#
رسیدیم. بیمارستان من خیلی استرس داشتم. رفتم. بلوک. زایمان رفتم. پذیرش مدارک رو. دادم. و گفت برو دراز بکش بیام انقباض هاتو. چک. کنم رفتم. دراز کشیدم گفت هروقت شکمت سفت شد بهم بگو من ساعت بگیرم دیگه دید خیلی تند تند شکمم مگیده و درد دارم گفت شلوار تو. دربیار معانیه کنم معاینه کرد گفت یک سانت باز شده رفت زنگ زد به دکتر بخش بالا باهم حرف که زدن قط کرد گفت لباستو. غوض کن میری اتاق عمل منم که استرس گرفته بود سریع دو تا پرستار اومدن کمک لباس عوض کردن سوند وصل کردن واسه سرم هم وصل کرد دیگه خلاصه رفیتم رو ویلچر برفتیم اتاق عمل.......
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 ۵ ماهگی
پارت دوم*

خلاصه خودش معاینه کرد گفت دو سانتی. و‌ بخاطر اینکه آمپول هپارین تازه زدی نمیشه عملت کنم الان. من ساعت ۱۱ و نیم زده بودم. گفت یکم صبر کن نوارت تموم بشه و رفت. بعد اومدن بردنم از اون اتاق بیرون. دم پرستاری، دکترم اول گفت برو تو اتاق زایمان تا صبح زود ورزشاتو انجام بده. حتی اتاق خصوصی هم گرفته بودن برام. مامانمم اونجا بود.خلاصه یکم بعد دیدم دکترم با یه پرستار دیگه دارن حرف میزنن و یه برگه که فکر کنم مال nst بود دستشون بود. یه دفعه گفت بریم اتاق عمل🤦‍♀️ منو باش تو شوک بودم بدتر شدم😂 مامانم بهم گفت بدو برو. بهتره اینه که تا صبح درد طبیعی بکشی و بعدشم نشه یه وقت. خلاصه بردنم اتاق عمل. ساعت ۳ بود. همه ی کادر اتاق عمل خواب بودن بیدارشون کرده بودن. همشون میخواستن منو جر بدن😂😂😂 ولی اونکه مال بی حسی بود خیلی خوب بود.
راستی خودم خواستم که بی حسی بشم. دکترمم قبول کرد.
خلاصه نشستم، یه آقایی گردنمو گرفت پایین گفت تکون نده، اون دکتره هم انگاری دوتا آمپول زد. سریع پاهام بی حس شد. ازم سوال کرد گفتم بله بی حسه. خلاصه کارو شروع کردن، یکم حالم بد شد، وقتی هم اون پرده ی کوفتی رو کشیدن جلوم نفسم بالا نمیومد. به یکی اون پسرا تو اتاق گفتم آقااا توروخدا اینو بکش جلوتر دارم خفه میشم.😢نمیدونم چند دقیقه شد که صدای گریه ی بچم اومد🥹🥹 وای باورم نمیشد. چون زن داداشم پارسال زایمان کرد گفت وقتی پاره کرد شکممو قلقلکم شد. منم چنین انتظاری داشتم. ولی من هیییچی نفهمیدم. برا همین صدای بچم که اومد گفتم بچه منه؟ پرستاره گفت آره دیگه.
وای باورم نمیشد🥹🥹 منتظر بودم بیارتش.
واااای قشنگترین لحظه ی زندگیم اونجا بود که پسرمو آورد و صورتشو گذاشت رو صورتم😢😢(الهی خدا نصیب هرکس که دوس داره بکنه)
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان گیلاس🍒 مامان گیلاس🍒 ۴ ماهگی
دوستان
تجربه ی من از بیمارستان ۱۷شهریور مشهد
صب ساعت ۳ و نیم توی خواب بودم کیسه ابم پاره شد هم پاره شد فهمیدم و زنگ زدم به مامانم اونم از بیمارستان پرسیده بود گفته بودن باید بیاین معاینه بشین
مشکل همینجا بود که کیسه ابم پاره بود وگرن نمیرفتم میزاشتم توی خونه یکم درد بکشم بعدش برم
خلاصه که رفتمو ساعت ۴ و نیم صبح بستری شدم
مامایی که معاینم کرد فوق العاده بد اخلاق و وحشی بود همون اول داشتم از ترس سکته میکردمو این خیلی بد بود حتی نزاشت شوهرمو ببینمو باهاش خداحافظی کنم
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان کیهان مامان کیهان ۵ ماهگی
کم کم داشت دردا شروع میشد اما میشد تحمل کرد نفس عمیق میکشیدم هر بار ک احساس درد داشتم نفس عمیق کمک میکرد اروم شم خلاصه ساعت ۸بود اومدن معاینه دوسانت بودم تا ساعت ۱۰صبح من ۲سانت بودم یکی از خانومایی ک تو اتاق بود فول شد رفت برا زایمان من موندمو اون دونفر دختر شونزده ساله پرستارارو اذیت کرد دریته درد داشت اما همکاری نکرد و رحمش ورم کرد از جیغ زدن اونم ب سختی زایمان کرد من موندم یکی دیگه ک من ساعت ۳ظهر انقباطاتم غیر قابل تحمل بود ک کنترل کردم تا جایی ک میتونم اومدن معاینه کردن ۷سانت بودم دیگه نیومدن هرچی صدا زدم نیومدن دردام داشت زیاد میشد هرچی امام و حضرت بذهنم رسید صدا زدم اون خانم هم زایمان کرد و فقط من موندم دیگه نفسم بند اومد گلوم خشک شد اومد معاینم کرد بعد از چند دیقه خیس شدم صدا زدم گفتن کیسه ابت ترکید
مامان مهدیار مامان مهدیار ۳ ماهگی
#تجربه زایمان
#پارت_۱
پنج‌شنبه حدودای ساعت ۶ احساس کردم شورتم خیس میشه و قطره قطره آب میاد
سریع یه دوش گرفتم و به مامانم گفتم
به همسرمم زنگ زدم که زودتر خودشو برسونه(خونمون یه شهر دیگست و من خونه مامانم اینا شهر دیگم که ۲ ساعت فاصلست)
خلاصه تا برم بیمارستان ساعت شد حدودا ۷ونیم
معاینم کردن گفتن اره کیسه آبت پاره شده
پرونده تشکیل دادیمو بستری شدم
مامای همراه خودم که از قبل باهاش هماهنگ کرده بودم گفت من جاییم نمیتونم خودمو بهت برسونم کسی دیگه رو معرفی میکنم که از کارش مطمعنم
خلاصه اون ماماهم توی بیمارستان بود منو بستری کردن اول قرص فشار دادن زیرزبونی گذاشتم
بعدش توی دردا امپول فشار تزریق میکردن
۳ دوز دیگه هم فکر کنم امپول فشار تزریق کردن
خلاصه نمیدونم ساعت چند بود شوهرمم اومد
آبمیوه و موز و آجیل اینا گرفت اورد ک مثلا جون داشته باشم زایمان کنم😅یکم پیشم بود باهم حرف زدیم دردا کم کم داشت شروع میشد. دردای اصلی از ساعت ۹نیم دیگه شروع شد و منظم شد
همسرمم اومد پیشم یکم ورزشارو رفتیم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۳ ماهگی
پارت سه .
رسیدم اونجا گفتم من درد دارم که زودتر فرستادنم داخل دکتر معاینه کرد گفت دو سانتو نیم شدی گفتم این هممه ورزش تو ۱۰ روز فقط دو سانت پیشرفت داشتم خیلی نا امید شدم و ترسیدم که دکترم گفت عوضش بچه خییلی اومده پایین و دهانه خیلی خیلی نرمه خلاصه از مطب دکتر رفتم خونه مامانم مهمونی 😂😂 شام دعوت بودیم ماما همراهم زنگ زد که دردات شدید تر شد ؟ گفتم نههه بهتر شدم گفت حالا محض احتیاط فردا ۸ صبح برو ان اس تی بده گفتم باشه . اون شب بعد مهمونی با همسرم رفتیم پارک پیاده روی که یه انقباض دردناک دیگه ام موقع پیاده روی گرفتم دیگه اومدم خونه ساعت ۱ بود خوابیدم ساعت ۱ و نیم از درد بیدار شدم مثل پریودی بود فکر کردم بازم کاذبه اهمیت ندادم ولی دو بار تکرار شد و من بعدش خوابم برد ساعت ۲ بود که یهو گرررم شدم و سریع رفتم تو حموم دیدم شر شر داره آب میاد همسرمو بیدار کردم به ماما همراهم خبر دادم عقب ماشین دراز کشیدم و رفتیم تو راه مامانمو برداشتیم هی فاصله دردام تو ماشین کمتر میشد و دردا نزدیکای بیمارستان دیگه خیلی شدید بود تو بیمارستان وقتی رسیدم سریع معاینه کردن گفتن ۴ سانت .
مشاهده ۲ پاسخ دیگر