۸ پاسخ

مبارک

خبببب

بسلانتی عزیزم. ایشاالله زیرسایه پدر مادرش دختر گلتون بزرگ بشه. میشه لطفا اپلیکیشنی که برای انقباضات استفاده کردین اسمش رو بگید.

با چه اپلیکیشنی

مبارک خواهری.

مبارک‌باشه عزیزم ❤️ با چه اپلیکیشنی انقباضاتو ثبت میکردی؟

طبیعی یاسزارین

چندهفته زایمان کردی

سوال های مرتبط

مامان رایان و لیلیان مامان رایان و لیلیان ۴ ماهگی
مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۴ ماهگی
به یادگار بمانه از اولین تجربه زایمانم🙃
سلام به همه مامانایی که چشم به راهی دارن ‌🤩

پارت اول
صبح روز شنبه حدود ساعت ۵ دردام شروع شد قبلش تو خواب یکی دوبار از درد پاشدم ولی انقدر خوابم میومد بهش بی اهمیت بودم ولی دیگه برا نماز که پاشدم دیگه نتونستم بخوابم چون قبلش درد نداشتم گفتم حتما دردای کاذبه با تنفس ردش میکردم دیدم خیلی دردام زود به زود انگار میگیره گفتم بزار زمان بگیرم دیدم تقریبا شش دقیقه یبار انقباض شروع میشه دیگه به حدی بود که نمی تونستم دراز بکشم میرفتم سر توالت فرنگی میشستم حدود ساعت شش و نیم هفت به دکترم پیام دادم گفت برو بیمارستان من به خانم فلانی میگم بیاد من خودم سفر کاری بودم ساعت نه می تونم خودمو برسونم
به خودم گفتم خب اگه احتمال زایمان باشه دیگه تا نه که نمیزام و بزار دردام رو تا جایی که میشه تو خونه تحمل کنم که دکترم هم برسه
از طرفی هم می دونستم که از ۳۸ هفته به بعد اگه درد با خونریزی یا پاره شدن کیسه اب یا کم شدن حرکت بچه باشه باید بریم بیمارستان وگرنه درد کاذبه خب من اون سه تا علائم رو نداشتم
خلاصه به جایی رسیدم که دیدم چند دقیقه ای که توالت فرنگی بودم سه تا انقباض شدید گرفتم و دیگه نتونستم تحمل کنم به همسرم گفتم پاشو بریم بیمارستان اومدم لباس بپوشم دیدم یکم خونی شده بودم دوباره دردم گرفت رو دوزانوم نشستم زمین و دستمام رو گذاشتم رو صندلی و خم شدم و نفس کشیدم که رد شه چند ثانیه بعد کیسه آبم پاره شد دیگه همسرم زودی کمکم کرد و سوار ماشینم کرد که بریم بیمارستان
یعنی این زمانی که از خونه تا برسیم بیمارستان یه قرن طول کشید انگار
راستی اینم بگم که کیسه ابم که پاره شد دردام بهتر شد
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز
مامان 💙آیهان🥹💙 مامان 💙آیهان🥹💙 ۸ ماهگی
سلام خانما تجربه زایمان من تو بیمارستان صیاد شیرازی گرگان:
38 هفته 7 روز بودم که از غروب دردام شد یعنی 16م اسفند دردام اول از بالای مهره کمرم میگرفت میومد به لگن بعد از لگنم دردم میرفت به شکمم سفت میشد شکمم در حدی که حس میکردم یه سنگ تو شکممه بعد این درد میرفت به واژنم اولش تا شب دردام هر نیم ساعت بود
بعد از شبش تا غروب روز بعد هر بیست دقیقه دردم میومد بعد از غروب دیگه هم دردام شدید شد هم فاصله شون کم شد یعنی فاصله شون تا ساعت 10 شب رسید به هر دو دقیقه میگیرفت و ول میکرد چندساعت دردمو تو خونه کشیدم ولی دیگه شدید شد و نمیتونستم تحمل کنم و میترسیدم خدایی نکرده خطرناک باشه و راهی بیمارستان شدم ساعت دو شب اومدم بیمارستان رفتم زایشگاه اونجا رفتم گفتم درد دارم معاینم کردن گفتن وقت زایمانته و 3 سانت بازی و باید بستری بشی تا زایمان کنی... کارای بستریمو انجام دادم بستری شدم سرم وصل کردن و هی میومدن معاینه میکردن😂 با همون معاینه هاشون کیسه آبم ساعت سه پاره شد ترسیدم که عمل کنن ولی نکردن خداروشکر آمپول فشار زدن تو سرم که دردام شدیدتر شد انقدری شدید شد که دیگه میخواستم گریه کنم و جیغ بکشم مامانم اومد بالاسرم تا کمرمو ماساژ بده ساعت پنج سانت بودم با همون معاینه ها دهانه رحمم باز میشد ساعت چهار رسیدم هفت هشت سانت پنج و نیم صبح رسیدم به ده سانت
مامان حلماوداداشیا مامان حلماوداداشیا ۳ ماهگی
تجربه زایمان 2:
شنبه 13مردادیه اتفاقی افتاد که از پارک ملت سردراوردم 😅 تقریبا یک ساعتی پیاده روی کردم .خونه که برگشتم دردام شروع شد هر چی می‌گذشت بیشتر و شدیدتر میشد
درد تو قسمت شکم بود و کمرم درد نمی‌گرفت گفتم استراحت کنم خوب میشه روز یکشنبه هم همینطور
ولی صبح روز دو شنبه با درد از خاب بلند شدم دیگه گفتم خبریه
به مادر شوهرم و شوهرم اطلاع دادم ساک بیمارستان آماده کردن
شب ساعت ۱۲دردام هر ۸دقیقه شد لکه بینی یا آبریزش اصلا نداشتم
رفتم دوش آب گرم گرفتم دردام هر ۵دقیقه شد .درد از شکم شروع میشد به کمرم میزد
ساعت ۲:۳۰ صبح بیمارستان رضوی رسیدم معاینه شدم پرستار گفت ۵و۶سانت رحمت باز شده به دکترم زنگ زدن خانم داورپناه سزارین داشتن و پرستار گفت به زایمانت نمی‌رسه و یکی دو ساعت دیگه زایمان می‌کنی
منو بردن تو اتاق زایمان .خیلی مجهز مثل اتاق خصوصی بود همسرم هم اومد تو اتاق زایمان کنارم بود خیلی تاثیر گذار بود
وقتی دردام شروع میشد فقط ذکر میگفتم اصلا داد نزدم و فقط به این فکر میکردم که پسرمو زودتر ببینم
توسل به ائمه خیلی کمک می‌کنه دعای ناد علی هم عالیه
تمرکزتون بزارین رو ذکر و توسل نتیجه میگیرین عزیزان 🌹
ساعت ۴:۳۰هشت سانت شدم .با اینکه روند زایمانم خوب بود تو سرم آمپول فشار زدن و دردام چن برابر شد کیسه ابم پاره شد
الحمدالله ساعت ۵:۳۰پسرم به دنیا اومد و بهترین حس دنیا داشتم
به محض به دنیا اومدن تمام دردام رفت 🥰😍
امیدوارم همه مامان های چشم انتظار هرچه زودتر ثمره زندگیشون بغل بگیرن
پسرم خداروشکر زیر دستگاه نرفت
بخیه خیلی کم خوردم و بعد ۲۴ ساعت از بیمارستان مرخص شدم
هزینه بیمارستان رضوی با بیمه تکمیلی ۲ میلیون و پانصد شد
مامان باران و برکه مامان باران و برکه ۳ ماهگی