تجربه زایمان بخش سوم
از خواهرم خواستم پیش پسرم بمونه و خودم با شوهرم رفتیم بیمارستان، تو ماشین سعی می کردم تنفس شکمی داشته باشم و جیغ نکشم اما گاهی وقتا درد آدمو مچاله می کنه، بالاخره رسیدیم بیمارستان و رفتیم زایشگاه، اونجا تو پذیرش ازم فشار گرفتن و گفتن اینجا بشین تا ویلچر بیاریم، دردام دیگه در حدی بود که به خودم می پیچیدم، وقتی رفتیم بالا تنهایی رفتم تو و گفتن برو قسمت معاینه ببینیم که زمان بستری رسیده یا نه، وقتی معاینه شدم گفتن وضعیتت خوبه و بستری می شی، اگه می خوای به ماما همراهت اطلاع بده، منم به خانم علیپور زنگ زدم گفت باشه خودمو می رسونم نگفتن چند سانتی؟ گفتم نه، گفت باشه خودم تماس می گیرم باهاشون، قرار بود دخترخاله م همراهم باشه بهش زنگ زدم و گفتم عزیزم من بستری شدم، گفت من الان سر شیفتم اما صبح شیفتم تموم بشه خودمو می رسونم، گفتم باشه عزیزم، بعد یه انقباض شدید اومد و گفتم دیگه نمی تونم حرف بزنم و خداحافظی کردم

۴ پاسخ

ببخشید ها
تنفس شکمی یعنی چی؟

منم لایک کنید بخونم

چند تا بخیه خوردین؟

شما نی نی تون چقد بود وزنش؟
سفالیک بود؟

سوال های مرتبط

مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۸ ماهگی
پارت آخر4
پرستاراومدتوضحات لازم دادگفتم اگه قرارشکم فشار بدی دوباره فشار بده چون بی حس ام نرفت گفت خیلی ترسوندنت منم خندیدم آخ تو گهواره شنیده بودم خیلی درد داره ولی اصلاً درد نداشت گفتم کی می تونم دخترم بینم گفت وقتی سوند جدا کردن یعنی 12ساعت دیگه بند خدا مامانم خیلی زحمت مون کشید گفتم به مامانم برو از دختر ام عکس بگیر که نزاشت بودن گفت بودن فقط مادر پدر بچه می تون بیان بخش صبح به شوهرم زنگ زدم گفتم بیا برو عکس دخترم بگیر گرفت فرستاد چقدر قربون صدق اش رفتم ساعت نگاه می کردم زمان نمی گذشت ولی بلاخره اون ساعت مورد نظر رسید وسوند جدا کردن درد نداشت وقت ملاقات تموم شد ومن از تخت کم کم بلند شدم درد خودم یادم رفت با شوهرم رفتیم بخشی که دخترم بستری بود تا روزی که خودم اونجا بستری بودم صد بار با مامانم رفتیم اومدیم مامانم بیرون می موند من می رفتم می اومدم من مرخص شدم اومدم خونه رفتم دوش گرفتم رفتم موندم بیمارستان پیش دخترم دوشب موندم اولین احیا بود که اونجا بودیم اتاق دیگه می موندم موقع شیر خوردن پرستار صدا می کرد می رفتم شیرهم می دوشیدم دکتر اومد واسه ویزیت گفت شکر خدا دخترتون مشکل تنفسی نداره دیگه دیدم مهتابی گذشتن بهش شوهرم ناراحت شد زود رفت من خودم نگه داشت بودم چون باید مامان قوی بودم گفتن دختر تون زردی داره اون بهانه کردن خواستن تا13بدر نگه دارن من دوشب اونجا بودم گفتم به شوهرم بیارضایت بده مرخص اش کنیم بارضایت خودم دخترم آوردیم خونه بابام دست خانواده درد نکنه واسه نوه شون قربونی بریدن
1403/1/8نفس به دنیا اومد 1403/1/11اومدخونه🩷🤍
مامان پناه مامان پناه روزهای ابتدایی تولد
پارت۲تجربه زایمان سزارین با بیحسی
اونجا کلی ازم آزمایش گرفتن و تست نشتی کیسه آب و متاسفانه تستم مثبت شد دکتر اونجا گفت باید معاینه ات کنم به دکترت اطلاع بدم و معاینه کرد ۲سانت بودم خیلی دردم گرفت و اذیت شدم پرستارحول کرده بود گفت تشکیل پرونده بده تستت مثبت شده باید بستری بشی منم گفتم نه امکان نداره زنگ دکترم بزنید من بیمارستان دیگه ای قراره سزارین بشم ن اینجا دیگه زنگ دکترم زدن گفت باورژانشی برو بیمارستان ایران و کلی برخورد کرد کهرا صبح نیومدی گفتم بیا الان اومدی من بیرون از شهرم تا بری خودم می رسونم حالا من نه ساک زایمان خودم ن بچه رو با خودم نیاورده بودم چون فکر نمی کردم بخوام زایمان کنم خلاصه تو راه بیمارستان ایران بودیم دکترم ز زد گفت برگرد علوی اتاق عمل بیمارستان ایران یکی خونریزی کرده پر هست😐😐خلاصه برگشتیم اونجا دکترم اومد دید بچه افتاده تو خشکی زود کارای بستریم و کردم شوهرم زنگ زد مامانم و ابجیم وسایلای خودم و بچمو آوردن ۸رفتم اتاق عمل
مامان پرواز مامان پرواز ۴ ماهگی
پارت ۳
دیگه تایم گرفتم هر ۴دقیقه یکبار انقباض داشتم تا ساعت ۱۲ صبر کردم چون اصلا فکرش هم نمی کردم این درد زایمان باشه
(آخه همه میگفتن هنوز شکمت خیلی بالایه ،بچه نیومده تو لگن ، ۴۱ هفته پر می کنی و... از این دسته حرف های نا امید کننده )
ساعت ۱ظهر بود رسیدم بیمارستان معاینه ام کردن وگفتن ۳سانت دهانه رحم ات باز شده😳
و منی که اصلا انتظار نداشتم
ازم آن اس تی هم گرفتن اما انقباضی ثبت نشد گفتند برو یه چیز شیرین بخور دوساعت دیگه بیا
دیگه رفتم نهار و آبمیوه خوردم ساعت ۴نیم برگشتم بیمارستان
دوباره معاینه و آن اس تی
این دفعه شده بودم ۵سانت اما دردم همچنان خیلی قابل تحمل بود و تغییری در دفعات انقباضم نداشتم و ماما گفت که سر بچه خیلی اومده پایین
دیگه ماما بیمارستان مهر با دکترم تماس گرفت و بستری شدم حدودا ساعت ۵نیم شده بود با ۵سانت دهانه رحم باز
یک ساعتی دراز کشیده بودم هم چنان انقباض داشتم اما شدید تر و بیشتر
چون اپیدورال می خواستم اومدن برام دوز اول تزریق کردن (ساعت ۶با دهانه رحم ۶سانت )
دیگه واقعا دردی حس نمی کردم شکمم دست می زدم موقع انقباض صفت می شد اما من دردی نداشتم
شیفت ماما عوض شد و ماما جدید اومد بالا سرم که واقعا واسه زایمان خیلی کمکم کرد
بهم ورزش داد و گفت نیم ساعت به حالت سجده ورزش کن بعد نیم ساعت معاینه کرد گفت ۷.۸سانت شدی و منی که باورم نمی شد و از زایمان برای خودم یک غول ساخته بودم به همون ورزش ادامه دادم و هی معاینه می شدم و ضربان قلب بچه چک می شد
دوباره ماما اومد بالا سرم وگفت می خوام کمکت کنم زودتر زایمان کنی و کیسه ابم پاره کرد
احساس ادرار کردن داشتم اما هرچی اصرار کردم نذاشتن برم سرویس و می گفتن این بخاطر پارگی کیسه آب اما واقعا دسشویی داشتم
مامان فاطمه سادات ✨️ مامان فاطمه سادات ✨️ ۱ ماهگی
قسمت چهارم تجربه زایمان طبیعی

با ماما همراهم تماس گرفتم و شرح حال دادم ، اون هم بهم گفت احتمالا دلپیچه ست ، گفت تایم دردهام رو بگیرم و یه نیم ساعت بعد بهش زنگ بزنم
تایم دردهام رو گرفتم و در کمال ناباوری ، هر ۲ دقیقه حدود ۳۰ الی ۳۵ ثانیه درد داشتم 😬
یک ربع بعد به ماما همراهم زنگ زدم و گفت خودت رو برسون بیمارستان . حدود نیم ساعتی تو راه بودیم و حدودای ساعت ۵/۵ رسیدم بیمارستان . با همسرم رفتم بلوک زایمان و گفتم درد دارم ، گفتن بخواب معاینه ت کنیم ؛ از همون اول با شروع دردهام نفس های عمیق خیلی کمکم می کرد و دردهام رو کنترل می کردم ، نفس هایی مثل بود کردن گل و فوت کردن شمع ، دیگه دردها ک شدیدتر شد بو کرد گل بود و بازدمش هم آه.و ناله 😬🙃
و همون آه و ناله ها هم دردم رو کم می کرد ، مهم اون دمی بود ک می گرفتم و سعی می کردم روی شکمم تمرکز کنم و از اونجا نفس بکشم .
زمانی ک وارد بلوک زایمان شدم خواستن معاینه کنن ک دیدن نفس های من خیلی نزدیک به همه و مستقیم بردنم تو اتاق زایمان ، معاینه ک کردن گفتن ۴ ، ۵ سانتم ، اصلا نشد ک به ماما همراهم خبر بدن ، مامای عاملم فقط تونست خودش رو برسونه و وقتی رسید و معاینه کرد گفت ۶ ، ۷ سانت شدی و روند زایمانت سریع و دیگه به ماما همراه نمی رسی
گفت پاشو با هم ورزش کنیم ؛ قبلش ان اس تی بهم وصل کرده بودن و دراز کشیده بودم ، کلی درخواست کردم ک دستگاه رو ازم باز کنم تا بتونم دردهام رو کنترل کنم
بلند ک شدم فقط تونسم ۴ ، ۵ تا اسکات بزنم و سریع بهم زور نشست ، احساس ادرار شدید داشتم و نذاشتن برم دستشویی ، گفتن می ری دستشویی می زایی 😁😂
خلاصه دیدن زور بهم نشسته بردنم روی تخت و با شاید سه تا زور یا ۴ تا (یادم نیست) زایمان کردم
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز