خانوما من اومدم با چهار روز تاخیر تجریه زایمانمو بنویسم
اول از همه بگم من رفتم بیمارستان ۱۷ شهریور بیمارستان بدی نبود فقط رفتار کارکنانش یکم از سر بی اعصابی و ازسرواکنی بود که اونم قابل تحمل بود
۳۹ هفته و ۶ روزم بود دقیقا روز قبل از تاریخ ان تی صبح با اصرار مامانم و شوهرم رفتیم بیمارستان گفتم حرکات بچم کم شده ان اس تی ازم گرفت دستگاه هی آژیر میکشید ضربان قلب بچه میرفت بالا بستریم کردن فرستادن زایشگاه ازین لباس صورتیا بهم دادن منم استرس شدید اصلا فکرشو نمیکردم نگهم دارن تو زایشگاه ضربان قلب بچه رو چک کردن دکتر موهبتی که خودمم زیر نظرشون بودم گفت برو بخش سونوگرافی بده اگه خوب بود مرخصی خلاصه رفتم بخش سونو دادم ساعت ۲ و نیم مرخصم کردن گفتم پس تکلیف من چیه ۴۰ هفتم کامله بچم به دنیا نیومده گفتن نمیدونیم خانم برو از دکترت بپرس دیگه تا جمع و جور کردیم رسیدیم مطب ساعت ۴ بود منشی گفت خیلی شلوغیم بشین بهت نوبت بدم نیم ساعت بعد نوبت گرفتم رفتم تو ماشین انقباضام شروع شد دردا هی بیشتر میشد رفتم یکم پیاده روی ولی سخت بود نمیشد

تصویر
۲ پاسخ

چقدر ماهه نی نیت .. ماشاالله بهش باشه خداحفظش کنه

طبیعی سخت بود

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین💔 مامان امیرحسین💔 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲ :
بعد یکساعت نوبتم شد رفتم پیش دکتر موهبتی معاینم کرد گفتم ۲ سانتی روی کیسه آبتم خیلی فشاره هر آن ممکنه پاره بشه تا بیمارستان پیاده برو ۴ سانت میشی بستریت میکنن منم خوشحال با دختر داییم و مامانم و خواهرم رفتیم بیمارستان شوهرمم رفته بود آرایشگاه کت شلوار پوشیده بود از ظهر که بستریم کردن فکر میکرد دیگه تمومه زنگ زدم بهش گفتم دردام شروع شده زود خودتو برسون خودمونم رفتیم بیمارستان تو حیاط بیمارستان دقیقا جلوی آزمایشگاه مرکزی شروع کردم ورزش کردن به ماماهم زنگ زدم گفت ورزش لگنی کن خودتو با پیاده روی خسته نکن منم تو یک ماه گذشته خیلی ورزش کرده بودم دیگه از حفظ بودم خدایی هم با ورزش دردا خیلی بهتر میشد رفتم دوباره رفتم زایشگاه ان اس تی گرفت باز دستگاه آژیر میکشید معاینم کرد گفت دوسانتی زوده برا بستری ولی چون ان اس تی بچه خوب نیس بستریت میکنم خلاصه دوباره رفتم زایشگاه برام اکسیژن زدن دستگاه وصل کردن هر ۱۰ دقیقه معاینم میکردن دردام میگرفت ول میکرد زیاد سخت نبود با ذکر و صلوات رد میکردم
مامان آقا آرتا مامان آقا آرتا ۴ ماهگی
تجریه زایمان ۲:
اون شبی که تو لیبر بودم همش ازم ان اس تی میگرفتن خوب بود
تو بخش هم روزی ۳ بار ان اس تی میگرفتن
تا فردایی شد که ان اس تی خوب نبود تو سونو حرکت نمیکرد قندمم شده بود ۲۰۰ بعد صبحانه که بهم گفتن قندی جات مصرف نکن
جواب ازمایش که اومد دیدم بهم گفتن باید بری لیبر زیر مانیتور
رفتم اونجا دیدن ضربان قلب بچه خوب نیست
جوری شد که دیدم دستگاه داره بوق میخوره
منم اینقدر ترسیده بودم صداشون کردم بدو بدو اومدن فوری بهم اکسیژن وصل کردن گفتن حرکات رو بشمار با اکسیژن از ساعت ۴ و نیم تا ۷ غروب ۶ تا بیشتر حرکت نکرد ان اس تی با اکسیژن خوب بود
رزیدنت ها وضعیتمو واسه دکتر فرستادن گفت دوباره بره سونو یعنی هم ظهر رفتم هم غروب
رفتم سونو گفت حرکت نمیکنه ولی ضربان قلب خوبه
شوهرم و خواهرشوهرم و مامانمم بودن
قبل اینکه برم سونو بهم گفته بودن احتمال ختم بارداری هست
من از سونو اومدم به شوهرم و خواهرشوهرم گفتم برید خونه گفت ضربان قلب خوبه
اومدم بالا دوباره منو بردن تو لیبر و ان اس تی وصل کردن بدون اکسیژن دیدن ضربان قلب بچه داره میاد پایین مامانم اومده بود بهم سر بزنه اونجا اجازه همراه نمیدن همراه باید بیرون باشه منم چون تو بخش نبودم مامانم به عنوان همراه یکی دیگه موند که بتونه خبر منو داشته باشه
ان اس تی مجدد گرفتن ضربان قلب بچه ثابت بود دیگه اینقدر ان اس تی گرفته بودن خودم نتیجه رو میفهمیدم
گفتم این ان اس تی خوب نیست همانا بوق زدن دستگاه همانا
خدا سر هیچکس نیاره ضربان قلب بچم از ۶۰ یهو میرفت ۱۸۰ همینجوری بالا پایین میشد در حد چند دقیقه
من به معنای واقعی سکته کردم
مامان معجزه زندگیم🥰 مامان معجزه زندگیم🥰 ۳ ماهگی
تجربه زایمانم من اصلا پیاده روی نمیکردم کلن تنبلی کردم از اول و فقط کارهای خونه و آشپزی اینا میکردم یک هفته قبل زایمانم رفتم خونه مانم اونجا که کلن بخور بخاب بودم بعد شدم طبق پریودیم ۴۰ هفته کامل دیدم از درد خبری نیست رفتم بیمارستان هاشمی نژاد گفتم من وقت زایمانم درد ندارم ان سی تی گرفتن و نوارقلب گرفتن همچی خوب بود فرستادن سونوگرافی طبق سونو ۳۷ هفته بودم بعد دکتر گفت برو هر دو سه روزی بیا چک شو من سونو اولم با پریودیم ۵ روز فاصله داشت منم گذاشتم بعد ۶ روز رفتم بیمارستان که از تاریخ سونو هم ۱ روز گذشته بود رفتم بیمارستان امام حسین ایندفعه دیگه چک کردن دهانه رحمم مثل قبل کامل بسته بسته بود نوار قلب یکم مشکل داشت گفت برو بستری شو دیگه کارامو کردمو بستری شدم ساعت سه و نیم بعد از ظهر بعد یه ۲ ساعت کمتر بهم قرص فشار دادن که دردم بگیره و چند بار میومدن ماینه میکرن بعد ۲ ساعت فکنم دردم گرفت کمکم فقط زیر دلم همش راه میرفتم بعد شدید شد و اصلا ول نمی‌کرد نیم ساعت بود درد زیاد داشتم زیر دلم فقط اومد معاینه گفت تازه شدی یه سانت همه میگفتن تا فردا همنجایی سکته کردم با این درد شدید تا فردا چجوری تحمل کنن ازون ور اونایی که طبیعی جلوی چشمم زایمان میکردن بیشتر وحشت مردم بعد نیم ساعت که دردم شدید شده بود ضربان قلب بچم بالا رفت چون بچه آماده اومدن بود و دهانه رحم من یه سانت شده بود و سری بردن برای سزارین و ساعت ۹ شب زایمان کردم و دختر قشنگم دیدم
مامان فندقک مامان فندقک ۳ ماهگی
21 مرداد رفتم صبحش رفتم بهداشت بعدازظهر ساعت 5 گفتیم پیاده روی کنیم رفتم تا بیمارستان بعد ان اس تی گرفتن گفتم معاینه هم کنن یه سانت باز بودم انقد خوشحال شدم گفتم بدون درد یه سانتم خوبه دیگه بعد نوار قلب گرفتن حرکات بچم بیرون حس میکردما ولی گذاشت روم دستگاه زیاد حس نکردم دکتر تا دید گفت انقباض داری حرکات هم حس نکردی باید بستری شی ختم زایمان منم اصلا امادگیشو نداشتم گفتم نمیخام بستری شم گفت پس رضایت نامه بده یا مسؤلیت خودت برو سونوگرافی بیرون بیا نشون بده مامانم گفت نه حرکت نمیکنه شاید خطرناک باشه خلاصه بستری شدم شب تو زایشگاه خوابیدم هی ان اس تی گرفتن منم مگه خوابم می‌برد
ظهر دکتر گفت انقباض نداره بره بخش دردم نداره
باز اومدم بخش شب ان اس تی گرفت گفت انقباضه معاینه کرد دوسانت باز بودم گفتن پیشرفت کرده ببرین زایشگاه از ساعت 9 شب رفتم تا یکی دو ساعت دکتر اومد باز دید ان اس تی انقباض نشون نداد گفتم بزارین برم بخش دردام شروع که شروع شد بیام حداقل بخش تنها نیستم گوشیم دارم باز فرستادنم بالا فعلا بخشم صبح میخاستن مرخص کنن گفتن یه دونه درد نشون داده تحت نظر باش باز شب هم ان اس تی میزنن اونجا معلوم میشه
دیشب زایشگاه بودم یه عالمه دانشجو اومده بودن ترسیدم 😂برا همین اصرار داشتم برم بخش
ولی فک نکنم مرخصم کنن 39 هفته یه روزم
کمردرد پریودی هم یکم شروع شده انقد پله بالا پایین کردم نیم ساعت فقط پله رفتم الان اومدم یکم نشستم باز برم ورزش کنم
چیکار کنم زودتر دردام شروع شه
خداکنه دیگه سه چهار سانت شده باشم حالا که نگه داشتن
بماند به یادگار 23مرداد 1403
ساعت 17:23
39 هفته و یک روز
مامان ریتاجم... مامان ریتاجم... روزهای ابتدایی تولد
سلاممم خانما
همه تجربه زایمانشون مینویسن گفتم منم بنویسم
خب خب از اونجایی ماجرا شروع شد که رفتم دکتر خودم گفت تا ۳۸ هفته میتونی نی نی تو تو دلت نگه داری
اینم بگم (بچم آریوجی‌آر بود)واسه همین نمیشد بیشتر از اینا بمونه تو دلم...
گفت هفته ایی دوبار ان اس تی بده
منم ۲ روز بعدش رفتم بیمارستان اونجا فهمیدن که ۳۷ هفته و ۳ روزمه گفتن نمیشه الان باید زایمان کنی با اینکه نوار قلب خوب بود گفتم نه و فلان بهم خیلی گیر دادن همسرم رو‌اوردن و باهاش حرف زدن گفتن که اگر بیشتر بمونه خدایی نکرده بچتونو ا دست میدین خلاصه اینور و اونور گفتن بیا بیمارستان همین جا زایمان کن گفتم نه من میرم بیمارستان ک‌مجهز تره ب پرستارا برخورده بود گفت مگه چ فرقی داره
تو اینجا زایمان کن اگر بچت احتیاج ب دستگاه داشت اعزامش میکنیم همون بیمارستان که میخوای گفتم چه کاریه من ریسک کنم میرم همون بیمارستان اینقد اصرار کردن آخر ازم رضایت گرفتن گفتن تا نیم ساعت زنگ میزنم اون بیمارستان ببینیم رفتی یا نه وگرنه با نیرو انتظامی میایم دم درتون
من و همسرم دو دل شدیم اومدیم خونه مدارکا رو جم کنیم یهو همسرم گفت بیخیال تا شب پیاده روی میکردم
دیگ همسرم گفت صبی بیا بریم ان اس تی بگیریم صبی رفتم همون بیمارستان که مجهز تره چون بچم کم وزن بود بیشتر متخصص و هر چی دستگاه تو همین بیمارستان
آماده شدم ساک بچه رو بردم و رفتم بدون ان اس تی ک بگیرن بستریم کردن😅
ساعت 7بود بهم آمپول فشار زدن و دستگاه نوار قلب بهم وصل کردن کم کم دردام شروع شدن ولی قابل تحمل بود هی اضافش میکردن میدیدن عادیم
هی معاینه میکردن همش نیم ساعت رحمم باز بود میگفتن چرا اینقد پوست کلفتی آمپول فشار روت تاثیر نداره
مامان ILIYA مامان ILIYA ۶ ماهگی
از شنبه شب حرکات بچم کم شده بود یکشنبه شب نوبت دکتر داشتم رفتم پیش دکتر نوار قلب گرفت گفت حرکاتش خیلی کمه هفتت بالاست سزارین اختیاری هم هستی رشد بچه هم خوب بوده وزن گرفته به نظر من ریسک نکن همین امشب برو بیمارستان بستری شو صبح میام عملت میکنم منم که استرس داشتم اخه تاریخم 13 خرداد بود گفتم امشب میرم خونه صبح میرم بیمارستان دکتر گفت باشه فقط امشب تا صبح به پهلو بخواب خلاصه که رفتم خونه کارامو انجام دادم با همسرم و مدارک و ساک لوازم گذاشتم دم دست دوش گرفتم و خوابیدم صبح ساعت شش و نیم پاشدیم راه افتادیم سمت بیمارستان ساعت هفت رسیدیم اونجا رفتم اتاق مامایی اورژانس که پرونده تشکیل بدم ماما نوار قلب گرفت و فشارمم گرفت و یک دست لباس داد گفت اماده شو تا بریم بخش زنان همسرمم رفت سراغ تشکیل پرونده، گوشیمو وسایلامو تحویل دادن به همسرم و من رفتم بخش زنان ادنجا ازمایش و اینا ازم گرفتن گفتن روی تخت بخوابم تا دکتر بیاد ساعت هشت و نیم بود دکتر ساعت 14 بود اومد بالای سرم گفت سوند و وصل کنن و ببرنم اتاق عمل