۸ پاسخ

خدارو شکر که به سلامتی زایمان کردی

صبح شد صبحانه دادن خوردم یواش یواش بلند شدم راه رفتم که خوب بود دردمو کمتر میکرد بهم گفتن ببخشیدا اگه مدفوع کنم مرخصم وگرنه باید یه روزم میموندم چای نبات اینا خوردم بالاخره مدفوع کردم مرخص شدم🙄 اومدم خونه
بعد دو روز سردرد های شدیدی گرفتم که فقط خوابیده بهتر میشد همین که بلند میشدم وحشتناک درد میکرد دوش ابگرمم خوب نمیکرد تا اینکه قهوه به دادم رسید خوبم کرد☺️
اینم از تجربیات زایمان من
ببخشید اگه خسته کننده بود🙏

سنو مو انجام دادم که گفت بچه به حالت بریچه جواب و گرفتم خوشحال رفتم پیش دکتر گفت پس زودتر برو کارای بستریتو انجام بده ،انجام دادم بستری شدم لباسامو پوشیدم رفتم سوند برام گذاشتن رفتم تو تختم نشستم مامانم و شوهرم رفتن بیرون ناهار بخورن اون بیچاره هام چیزی نخورده بودن مامانم که از پیشم رفت پرستار اومد گفت پاشو بریم اتاق عمل به مامانم زنگ زدم گفتم من رفتم خدافظ
از خودم در تعجبم منی که از یه امپول وحشت داشتم فشارم میافتاد بدون هیچ ترسی رفتم اتاق عمل به پرستار گفتم ترس نداره یا من نترس شدم😂 رفتم رو تخت دکتر مرد اومد امپول بیحسی رو زد اصلا درد نداشت بعدش یواش یواش پاهام گرم شد بی حس شدم دکتر اومد و عملمو انجام داد بچمو در اورد ولی بچم مثل خودم اروم بود گریه نکرد دکتر گفت گریه کن دیگه یکم صداش در اومد که انگار دنیارو بهم دادن🥰🤤بعد اینکه تمیزش کردن اوردن بهم نشون دادن بعد بردن منم کارام تموم شد رفتم ریکاوری بع 20دقیقه رفتم بخش بعد 10دقیقه پسرمو اوردن که شیر بدم من که فعلا بی حس مامانم به زور سینمو گذاشت دهن پسرم که اون لحظه دردناک بود دردم گرفت بعد 12ساعت از عمل بهم گفتن مایعات اینا بخور بعد نیم ساعت بلندشو راه برو که منم اب انار و کیک خوردم بلند شدم نشستم که درد داشت😢بعد خواستم از تخت بیام پایین گوشم سوت کشید اصلا هیچ صدای و نمیشنیدم حالت تهوع گرفته بودم حالم خراب شد گفتن تکیه بده که اوردن بهم سرم زدن که حالم خوب شد مامانم میگفت رنگت مثل گچ سفید سفید شد از ترس داشتم سکته میکردم .خلاصه بعد چند ساعت اومد رحمو فشار بده که گفتم ببین دست بزنی جیغ میزنم نصف شب همه بچه ها بیدار شن😂اخه خیلی دردناک بود بدون شیاف نمیشه تحمل کرد 😢

موقع رفتن به بیمارستان رسید من ساک بیمارستان با خودم بردم گفتم دیگه به دنیا میاد اخه خیلی دلم میخواس زودتر بیاد بغلش کنم🥺😍رفتم باز یه گفت برو هفته بعد بیا که 38هفته میشدم رفتم گفتم من اومدم دیگه بچم بدنیا بیارین گفت نمیشه تا کارای بستریتو انجام بدی طول میکشه بعدشم باید 12ساعت چیزی تخورده باشی برو 2روزه دیگه هستم اون موقع بیا گفتم ناشتا هستم چیزی نخوردم بالاخره به زور راضیش کردم گفت پس سنو بده اگه بریچ باشه هنوز انجام میدم ،سزارین رو 38هفته تمام انجام میدن. رفتم سنو بدم ولی استرس اینکه چرخیده باشه داشت منو میکشت.

اومدم خونه بعد دو هفته که 36هفته رفتم بیمارستان پرونده باز کردم که چکاب کرد و گفته برو یه هفته دیگه بیا من فکر کردم اون موقع بیام دیگه زایمان میکنم همم اینکه بچه من بریچ بود میگفتن احتمال داره تا 39هفته بچرخه ولی من خدا خدا میکردم که نچرخه چون که تو بیمازستان قبلی یکی داشت زایمان طبیعی میکردجوری داد زد سه متر پریدم هوا وگرنه دلم میخواست طبیعی باشه که نظرم عوض شد😂

پارت 2
خلاصه هر جوری بود اومدم خونه بالاخره شوهرم گوشیش گرفت بهش گفتم گفت راهم خیلی دوره 2ساعت طول میکشه تا برسم من به مامانم زنگ زدم گفت بیا اسنپ بگیریم باهم بریم منو مامانم باهم رفتیم بیمارستان اونجا نوبت گرفتم انقدر ابمیوه مامانم به خوردم داده بود که داشتم میترکیدم🥴بعد چند دقیقه رفتم نوار قلب گرفت گفت خونه نریا برو بیمارستان...... بستری شو ما اینجا تجهیزاتشو نداریم شوهرم رسید گفتم زودتر برو ....بیمارستان تا بستری بشم اون بیمارستانی دکتر گفت نرفتم رفت بیمارستانی که میخواستم اونجا زایمان کنم خلاصه رفتیم باز اونجا ازم نوار قلب گرفتن گفتن خوبع نیاز به بستری نیس میتونی بری ولی اگه باز تکوناش کمتر شد بیا استرسم از بین رفت اینم بگم من خیلی لاغرم 165قد 48کیلو وزن داشتم قبل بارداری اصلا شکم نداشتم بخاطر همین جای بچم تنگ بود

خوب؟؟؟؟

تن یعنی چی
بقیش

سوال های مرتبط

مامان •هلن|Helen• مامان •هلن|Helen• ۵ ماهگی
تجربه زایمان... 🤰🏻👈🏼👩🏻‍🍼

🌸پارت «1»🌸

خب مامانای گل من دخمل کوچولوم چون بریچ بودش بایستی سزارین میشدم راستش تلاش هم کردم که بچرخه و سفالیک شه که طبیعی زایمان کنم ولی خب نشد رفتم بهداشت بهم گفت که برو سنو بده که مطمئن بشیم بریچه که نامه بدم برا بیمارستان
خب رفتم سنو بازم بریچ بودش نامه رو دادن بهداشت بردم بیمارستان خلاصه این نوبت گرفتن برا بیمارستان هم ۴ روز طول کشید تا نوبت دادن دکترو ببینم که بهم نوبت سزارین بده
خب رفتم پیش دکتر سنو رو نشون دادم قبول نکردن گفتن که باید الان ی سنو دیگ بدی یه سنو دیگه تاید کنه بریچه بعد این سنو رو میبریم کمیسیون اگه تاید کنه بهت نوبت سز میدیم حالا اون روزم من ۳۸ هفته ۳ روزم بود
سنو رو دادم که بریچ بود دادمش به دکتر گفت که برو خودمون بهت زنگ میزنیم رفتم خونه روز بعدش زنگ زدن بیا کمیسیون تاید شده رفتم ولی نمیدونستم کجا باید برم رفتم پیش مشاور پریناتال بهم گف برو من خنگ هم رفتم تریاژ مامایی 🤦🏼‍♀️ اونجا که فهمیدن بچم بریچه و اینا باید سز شم بهم گفتن بیا باید معاینه شی منم بشون گفتم من سزارینیم چجوری معاینه میکنین گفتن باید معاینه شی ببینیم وضعیت دهانه رحمت چجوریه خب معاینه کردن که نگم از دردش 🥹🥲 بعد اینکه ان اس تی گذاشتن و صدای قلبشو شنیدن رفتم خونه اینم بگم ی سانت باز بودم 🤦🏼‍♀️
از اون ساعت که معاینه شدم درد منم شروع شد هی میگرف ول میکرد هی شکمم سنگ میشد شل میشد خیلی درد داشتما ولی قابل تحمل بود
اینم بگم نامه کمیسیون و دادن گفتم نوبت بگیر برا ی دکتری که اون روز بیمارستان باشه بعد بیا.......
پارت بعدی تایپیک بعد🙃🫂 قراره خیلی زیاد شه ببخشید ولی دوس داشتم کامل بخونین دیگه
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۴
شوهرم رفت دنبال کارای بستری منم زنگ زدم به مامانم که بیا بستری دارم میشه تا شب زایمان میکنم مامانم شوک شده بود دیگه زنگ زدم به دکتر اونم شوکه شده بود و خوشحال خلاصه با ماما همراهم هماهنگ کردم گفت ۴ شدی میام فعلا بخواب طول میکشه یعنی هیچ کس فکر نمیکردم من زودی باز بشم من همین که داشتم حرف میزدم کلا ۵ دقیقه هم‌نشد همچنان دردام خیلی نامنظم بود ولی وقتی میگرفت حالم بد میشه یهو یه درد شدید گرفت رفتم به پرستار گفتم خیلی خوش برخورد بودن همشون گفتم میشه معاینه کنی گفت الان شدی گفتم بازم بشم دردم بیشتر شده معاینه کرد گفت وای ۶ سانت شدی 😁😍گفت برو بگو سریع بیارن برو بخواب رو تخت تو اتاقت منم گفتم بزار یه دسشویی برم بعد میرم دنبال شوهرم که بگم سریع بیا همین که رفتم دسشویی دیدم ازم لخته های کوچیک خون اومد یکم استرس گرفتم ولی بازم گفتم نزدیکه اومدنته دخترم واقعا موندم اینهمه بیخیالی از چیه شوهرم میگه از عشق مادریت که دوست داشتی زودتر بغلش بگیری
مامان mehrab مامان mehrab ۴ ماهگی
پارت دوم
خب من یکشنبه عصر بود که از دکتر اومدم و کلی استرس داشتم به خاطر این دفع زیاد پروتئین و باید تا چهارشنبه صبر میکردم برا دکتری که دکترم معرفی کرده بود ۲شنبه ۳شنبه هم هم تعطیل بود من دیگه از اسنپ یه ویزیت آنلاین گرفتم که بهم چیری نگفت گفت باید سونو کلیه انجام بدی و برام نوشت منم دیگه گفتم خوبه فردا یه جایی پیدا کنم برم سونو چون احتمالا پیش اون دکتر کلیه هم که میخوام برم اونم سونو میخواد دیگه شبش درست نخوابیدم و کلی استرس داشتم هی دنبال جایی بودم که باز باشه روز تعطیل و اینا دیگه صبح که بیدار شدیم من یکم صبحونه خوردم گفتم یکم کم تکون میخوره بچه البته پیش میومد که کلا کم تکون بخوره دیگه ولی شوهرم گفت که بریم همون بیمارستان سینا که قرار بود زایمان کنم که احتمالا سونو هم داره توی راه هم یه آبمیوه خوردم ولی همچنان خیلی کم تکون خورد ولی من میگفتم اوکیه شاید خوابه دیگه تا رسیدم بیمارستان پرسیدم گفتن سونو که نیست بعد شوهرم گفت برو تست بده خیالمون راحت بشه من همچنان مردد بودم دیگه رفتم زایشگاه گفتم میخوام تست بدم کم تحرکی گفت از کی گفتم از صبح !
مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۲ ماهگی
خب اومدم از تجربه زایمانم(سزارین) بگم تو دوتا پارت میگم به طور خلاصه بخوام بگم من دکترم و انتخاب کردم و از اول رفتم تحت نظرش از همون اول هم گفتم سزارین می‌خوام کل شرایط منو دکترم میدونست و از بابت دکتر و بیمارستان خیالم راحت بود چون خیلی تعریفشو شنیده بودم بهم تاریخ داد اما خودش رفت سفر و یه روز قبل از تاریخم از سفر میومد خب استرس زیاد داشتم که نکنه تو تایمی که نیس چیزی بشه که مجبور باشم زودتر زایمان کنم دکترم گفت خیالت راحت همون تاریخی که دادم خودم میام و زایمان میکنم با اینکه استرس داشتم اما دکتر تا حدودی آرومم میکرد و کلا دکترم اهل استرس دادن نبود هزینه خود دکتر رو پرداخت کردم و آخرین ویزیت هم پیشش رفتم و یه سونو نوشت برام سونو رو انجام دادم و فهمیدیم که دو هفته رشد جنین عقبه و رشد شکمش صدکش رو پنج بود خب استرسای من بیشتر شد چون دکترم نبودش البته هفتمم کامل بود خلاصه به دکتر پیام دادم گفت صلاح من اینه زایمان کنی فردا با پزشک جایگزینم اسم پزشک جایگزینش هم خیلی شنیده بودم یکم خیالم راحت شد هرطور شد شب رو سر کردیم و شد صبح زایمانم ادامش پارت بعد
مامان پاشا💙 مامان پاشا💙 ۲ ماهگی
سلام سلام
پارت اول زایمان
من شب قبلش یه حالت ها عجیبی داشتم بعد سه باز انقباض پشت هم ولی. فک نمی‌کردم ک در حال باز شدن باشه ولی چون ول کرد دیگ گفتم درد کاذبه دو روز سردرد داشتم روز قبلش کمتر و روز بعدش بیشتر بود
و با سردرد و سرگیجه و کمردرد از صبح تا غروب تحمل کردم غروب ب شوهرم زنگ زدم گفتم دیگ نمیتونم مبرم بیمارستان گف برو من با اتوبوس رفتم چون کسی نبود ببره منو رسیدم فشارم ی بار رو ۱۶بود یه بار رو ۱۲
ولی بیمارستان گفت ما شیش ساعت میخوابونیم سنو آزمایش و نوار قلب میگیرن گفتم باشه مشکلی نیس کارا پذیرش کردن و رفتم داخل
و نوار قلب گرفتن و انقباض داشتم داخلش آزمایش گرفتن و فرستادن سنو
سنو آب دور جنین از ۲۷اومده بود رو۱۰ و وزنش هم ۳۵۲۰بود .و سفالیک بود
و رفتم بالا ماینه هم کردند گفتن ۳سانت بازی و بستری کردند البته چون هفتم بالا بود و سه روز دیگ باید زایمان میکردم دیگ بستری کردند
یعنی ۳۹هفته ۳روز بودم بعدش گفتن بگو همراه بیاد کارا بستری بکنه که بستری بشی
مامان 🎀Asra🎀 مامان 🎀Asra🎀 ۴ ماهگی
خب خب من اومدم بعد 22 روز از تجربه زایمانم بگم 😂

من 38 هفته 2 روز زایمان کردم اونم طبیعی
من برای شنبه سونو داشتم سونو واسه وزن بچم از چهار شنبه حرکت نداشت شبش کلی چیز شیرین خوردم مثل بستنی آب قند...... بعد این همه تلاش یه تکون خیلی ضعیف خورد دیگه شبش خوابیدم ساعت 9 اینا گفتم بزار سونو شنبه رو پنجشنبه برم که ببینم چرا تکون نمیخوره هم برا وزنش رفتم سونو منو سونو کرد اینو بگم از دیشب که تکون خورده بود دیگ حرکتی نداشت سونو کرد منو بعد گفت همه چیش خوبه وزنش 2900 فقط بند ناف یه دور دور گردنشه بدون فشار گفت حتما برو پیش دکترت سونو رو ببینه منم از همونجا رفتم بیمارستان آخه دکترم نبود رفتم بیمارستان ثامن دکترم اونجا بود بعد رفتم زایشگاه سونو رو نشون دادم گفت باید نوار قلب بگیری ازم گرفتن بعد گفت باید بری سونو فیزیکال بعد رفتم سونو که بهم گفت خونرسانی به جفت متوقف شده وزن بچه 4 هفته عقبه یه دور بند ناف دور گردنشه وزنشم 2500 این سونو رو همون روز رفتم ساعت 3 بود بعد گفتم من صبح سنو بودم بهم نگفته این چیزارو ب تازه بگم که بخش زایشگاه بهم گفتن اگه سونو بیوفیزیکال مشکل داشت بیا اگ نداشت برو که از مرده ک سونو کرد پرسیدم گفت برو علان بیمارستان رفتم نشون دادم سونو رو گفتن ما به این سونو کاری نداریم