مامانا امشب یه اتفاق خطرناک برای ما افتاد اینجا میگم
که تجربه بشه واسه شما
البته که خداروشکر بخیر گذشت
من امشب شام ایرمانو براش گزاشته بودم رو میزش و توی صندلیش غذا داشت میخورد و منم نشستم کنارش که کمکش کنم
چون خودمم گرسنم بود ساندویچمو اوردم همونجا بخورم
یه لحظه رفتم سر گاز به غذام سر بزنم و ساندویچمم رومیز غذاش بود
برگشتم دیدم لپش پر پره و داره حالت زور میزنه انگار ناله میکرد و میخواست از صندلیش بیاد بیرون
منم زود بغلش کردم یه لحظه دیدم یه تیکه همبر بزرررگ تو دهنشه
نمیتونست نفس بکشه
یه لحظه چنان ترسیدم دیدم کبود شد قشنگ چند ثانیه صورتش قرمز شد و من واقعا وحشت کردم
فقط سعی کردم تو اون لحظه به خودم مسلط باشم و سریع برگردوندمش رودستم چندتا زدم تو پشتش که یهو حجم زیادی غذا از دهنو بینیش اومد بیرون
نفسش باز شدو گریه کرد
پشتشم دوتا عطسه کرد و دیگه اکی شد
اگه من دستو پامو گم میکردم واقعا قفل میشدم اون لحظه
شوهرمم که کلا زود میترسه اینجور وقتاا و اوضاعو بدتر میکنه

از بچه ها یک لحظم غافل نشید
و اگر اتفاق این مدلی افتاد اصلا دستو پاتونو گم نکنید
فقط سریع بچه رو برگردونید و بزنید تو پشتش
امیدوارم هچوقت تجربش نکنید ولی خب ممکنه پیش بیاد واسه هرکسی
گفتم تجربمو بگم دونستنش خالی از لطف نیس

❤️❤️

۱۸ پاسخ

ممنون عزیزم ، خدا بچتو برات نگهداره😘

ممنونم عزیزم انشالله که بچه ها همیشه سالم باشند❤️

خداروشکر بخیر گذشت 😪

خداروشکر بخیر گذشت عزیزم
دختر منم وقتی ۲ سالش بود یه دونه نخود آبگوشتی کرد تو بینیش و فشار داد رفت بالا تاجایی که با انگشتم نمیتونستم درش بیارم اول یکم ترسیدم ولی بعدش یکم فلفل سیاه زدم به بینی اش اونم چندتا عطسه بزرگ کرد و نخود پرت شد بیرون واقعا خدا بهم رحم کرد ولی خیلی خوبه که آدم نترسه و عقلانی فکر کنه

آفرین ب این مامان .شکر خدا بخیر گذشت

منم همجین تجربه ای داشتم تو خونه ی مادر شوهرم اینا ک سیب زمینی گیر کرده بود همه دست و پاشونو گم کرده بودن میگفتن خاک تو سرم منم زود برداشتم برگردوندم زدم پشتش از قفصه سینه اش فشار دادم اورد بالا گریه کرد ، اره خونسردی خیلی مهمه تو این موقعیت ها

خداروشکر بخیر گذشت عزیزم

ممنون که به اشتراک گذاشتی، خدارو شکر که بخیر گذشته

خداروشکر به خیر گذشت عزیزم.
منم خیلی مسلط هستم هرچی بیشتر هول کنیم بدتره. من یه بار به خاطر یه مشکلی داشتم خفه میشدم و واقعا خودم، خودمو نجات دادم. ولی بعدش حالم خیلی بد شد و آمبولانس اومد خونمون

عزیزم خدارو شکر به خیر گذشت .

مرسی که نوشتی، خداروشکر که به خیر گذشت 💗

دقیقا اتفاق مشابه چند روز پیش برای ما هم افتاد و خداروشکر منم کاملاااا آدم مسلطی‌ام و هرگز دست‌وپامو گم نمیکنم و میتونم حتی با وجود کلی ترس و استرس خودمو کنترل کنم و حل مسأله کنم.
دقیقا ظرف سیب‌زمینی روی میز بود و آروکو هم توی صندلیش، من پاشدم یه لحظه رفتم و برگشتم دیدم بچم کبود شده و حالت خفگی داره، تو دهن و گلوس پر از سیب‌زمینی بود و بارها زدم تو پشتش و آوردمش بالا دیدم همچنان از گلوش خارج نشدن و بچه حالت خفگی داره. بعد از کلی تلاش خارج شد و بچم شدیداااااا زد زیر گریه و جیغ و دیگه هیچی نخورد اون روز😭 واقعا خدا بهمون رحم کرد و نمیشه ثانیه‌ای رهاشون کرد

خداروشکر که بخیر گذشت♥️

خداروشکر بلا دور باشه.
یه سوال؟ مگه گاز بزرگ میزنه بچتون؟

خداروشکر ک حال ایرمان جان خوبه من ک با خوندنش هم استرس رو احساس کردم کاملا

وای منم صبی پسرم نصف بیسکویتت ساقه طلایی تو گلوش گیر کرده بود عوق میزد من دست انداختم درش اوردم خیلیم ترسیدم

خدا رو شکر که به خیر گذشته

وااایییی چقد ترسیدممممم🥺
توروخدا بیشتر مراقب باش گناه داشته طفلک💔😔

سوال های مرتبط

مامان وروجک مامان وروجک ۱۰ ماهگی
بچم رو دعوا کردم عذاب وجدان گرفتم گریه کردم 😭 نزدیک پریودمه قاطی پاتی کردم...بیدارشد شستمش گذاشتم تو لگن دسشویی یکم بمونه مثل همیشه آب بازی کنه بعد پوشک جدید رو تا بستم دیدم داره زور میزنه وایسادم پی پی کرد بعد بردم شستمش اومدم پوشک جدید رو ببندم دیدم جیش زد و دستم و پارچه و زیری رو همه رو جیشی کرد (منم وسواااس) بعد حالا آنقدر وول وول میخورد و هی دست و پاشو بالا پایین میکرد هر چی میدادم بهش که دستش مشغول شه نیاره پایین به پارچه ها بزنه تا من خشک کنم که دوباره برم بشورمش اهمیتی نمی‌داد منم دستشو با اون دستم که تمیز بود نگه داشتم محکم بعد داد زدم بهش لباشو یه جوری کرد که گریه میکنن دلم پاره شد 🥲 باز دوباره گذشت و من براش شیر بادام درست کردم و داشتم کنارش توش موز میریختم (چون همش دلش میخواد پیشش باشیم همش گریه می‌کنه😵‍💫 خسته شدم هی میرم میام میرم میام برای غذا درست کردن و اینا دیگه بعضی وقتا که نمیتونم سریع برم پیشش میزارم گریه کنه تا تموم شه کارم) حالا داشتم تو آشپزخونه غذاشو آماده میکردم شروع کرد گریه دیگه ادامشو اومدم پیشش دست دست زد انقدر که یه تیکه موز افتاد رو تشک و من بی هوا داد زدم گفتم عه یهو ترسید و گریه کرد بغلش کردم آروم شد😭😭
مامان علیســـان مامان علیســـان ۱۲ ماهگی
دیشب بدترین شب بود
با پسرم بازی کردم یه بادکنک بزرگ داره که داخلش یه توپ داره
بعد اینو خیلی وقت بود نذاشته بودم دم دستش
دیشب داشتم اسباب بازی هاشو مرتب میکردم که یهو اینو دیدم و دادم دستش
اینو هل داد و خودشم چهار دست پا افتاد دنبال این بادکنک
باور میکنین یه ثانیه هم نشد من تازه امدم رو مبل بشینم که یهو دیدم علیسان نیس
با اون بادکنک رفته بود اتاق ما
اتاق خودمونم تاریک
بغل در اتاق هم اتو و میزش بود
رفته بود اتاق تاریک بود درم نیمه بسته
خودشم مونده بود پشت در
داشت گریه میکرد کم کم
بعد تا منو از لای در دید خندید😬
منم دارم گریه میکنم اون لحظه
شوهرمم رفته بود اتاق علیسان خوابیده بود چون آقا از سر کول باباش بالا میره شبا
من به همسرم گفتم تو برو اتاق علیسان بخواب...
خلاصه شوهرمم اینقد خوابش عمیق بود که متوجه نشد
بعد به علیسان گفتم مامان برو اونطرف تا در باز کنم نمیدونم متوجه شد یا نه
چند دقیقه بعد دیدم یکم کشید کنار تا تونستم در باز کنم کامل
آوردمش بیرون در اتاق هم کلا بستم
چقد بد گذشت اون لحظه بهم...
از دست این وروجک ها چکار کنیم😆