۶ پاسخ

منم ۳۷ هفته و ۴ روز سز اورژانسی شدم بخاطر انقباض

خدارو شکر به سلامتی فارغ شدی ولی چقدر ترسناکه فشار بالا 🥺🥴

چه استرس گرفتم

چی بدبختی

وای یا خدا🥺🥺🥺🥺🥺🥺

عزیزم به سلامتی
گل پسرت چندکیلو بدنیا اومد راستی

سوال های مرتبط

مامان 💙هامین💙 مامان 💙هامین💙 ۱ ماهگی
#پارت اول تجربه سزارین
سلام خانما اومدم از تجربم از سزارین بگم براتون بعد۱۷روز امروز وقت کردم بیام وتجربمو بگم
من خودم ب شخصه از اون دسته آدمایی بودم که کل ۹ماه ب فکر سزارین بودم وب شدت میترسیدم ولی روزی ک روز سزارینم شد ی آرامش خاص داشتم خیلی آروم بودم و همه اینارو از چشم این میدیدم ک کار خداس این حجم از ریلکس بودن ونترس بودن من وتمام ترسام ب یکباره ریخته شده بود جوری ک من ترسو ک سزارین برام مثل کابوس بود اون روز دوس داشتم اولین نفر برم اتاق عمل و اون روز چیزی ک منو قوی کرده بود شوق دیدن بچم بود ک خیلی حس خوبی بود خیلییی اول از همه صبح ۸صبح رفتم بیمارستان شب قبل عمل رفته بودم زایشگاه و تشکیل پرونده داده بودم وقتی رسیدم بیمارستان بهم لباس دادن انژوکت وصل کردن و ساعت ۹برام سوند وصل کردن سوند برای من یکم دردناک بود چون هم عفونت ادراری داشتم هم ۳ساعت طول کشید که منو بردن اتاق عمل دکترم دیر اومد ولی بازم قابل تحمل بود ساعت ۱۲ صدا زدن رفتم توصف انتظار برای عمل اونجا بعدچن دیقه صدام زدن و وارد اتاق عمل شدم اصلن اتاق عمل ترسناک نبود اصلن روی تخت عمل نشستم گفتن خم شو خم شدم آمپول بی حسیو زدن ک اصلن نفهمیدم نترسین فق تکون نخورین وخودتونو شل بگیرین ادامه پارت بعدی ..
مامان رها🐤 مامان رها🐤 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
شوک شدم اصلا آماده نبودم قرار بود تو این هفته یعنی ۳۷ برم کاشت مژه انجام بدم فیس موهامم رنگ کنم تنها کاری که کرده بودم هفته پیشش ناخونامو ژلیش کرده بودم اما ته دلمم خوشحال بودم که قراره نینیمو ببینم 🥹
دکترم سری نامه نوشت و گفت برو بیمارستان خونه نرو زنگ زدم همسرم بهش گفتم برو خونه ساک بیمارستان و رها رو بردار و بیا دنبالم باید بریم بیمارستان بعدشم سری به مامانم گفتم بیا بیمارستان رها میخواد زود بیاد خلاصه رفتیم بیمارستان اونجا هم معاینه کرد و دید۳ سانت شدم بستری کردن و فرستادن بلوک زایمان لباس بیمارستان تنم کردن رو تخت دراز کشیدم اومدن سون وصل کردن درد نداشت بیشتر چندش آور بود حس بدی داشت دلم میخواست هی بکنمش بندازمش دور دلدرد و کمردردمم زیادشده بود جفت دستامم سرم وصل کرده بودن هی میومد پرستار تزریق میکرد داخل سرمام ساعت ۶ رفته بودم بیمارستان ساعت ۱۲ فرستادنم اتاق عمل 🫠 یه ویلچر اوردن نشستم روش تمام بدنم میلرزید من قبلش اصلا هیچ ترسی از عمل نداشتم ولی تو اون موقعیت نمیدونم چرا انقدر شدید ترسیده بودم داشتن میبردنم سمت اتاق عمل جلو در اتاق عمل همسرم و مادرم و مادرشوهرم و دیدم تا دیدمشون بغضم ترکید گریه کردم و گفتم من نمیتونم میترسم همسرم اومد یکم باهام حرف زد آرومم کرد ولی هنوز میلرزیدم بردنم داخل اتاق عمل...
مامان فاطمه مامان فاطمه ۵ ماهگی
تجربه سزارین

صبح ۷ونیم رفتم بیمارستان واس کارای پذیرش
بعد گفتن برو بوفه ساک زایمان بخر ..داخل ساک لباس و دمپایی و ژیلت و دستمال و ....بود
بعد با اون ساک گفتن برو زایشگاه...رفتم زایشگاه تا امادم کنن واس اتاق عمل
لباس همون کاور ابی واس اتاق عمل پوشیدم بعد انژوکت وصل کرد سوند وصل کرد سرم وصل کرد یکم اونجا موندم تا دکترم اومد اتاق عمل ...منم بردن اتاق عمل
انژوکت خییییییلی درد داشت سوند اصلااااا درد نداشت
برعکس همیشه غصه سوندو میخوردم😂
رفتم اتاق عمل ۳ تا دختر جوون بودن امادم کرد تا دکتر بیهوشی اومد چن تا سوال ازم پرسید بعد بی حسم کرد...همینک‌امپولو زد درازکشیدم پاهام شرو شد ب داغ شدن بعدشم بی حس شد
دکتر اومد و شرو ب کار کرد😍
اتاق عمل خیلی خوش گذشت بیمارستانی ک رفتم اتاق عملش قشنگ بود حس خوب میداد..کلا ۳ تا دختر و یه دکتر اتاق عمل بالا سرم بودن
خیلی اتاق عمل خوش گذشت
وقتی ک داشتن بجرو درمیاوردن یه تکونایی میخوردم ولی خب درد نداشتم
بعد عمل بردنم ریکاوری ۴۵ دیقه اونجا بودم تا خدمه اومد منو برد تو بخش
رفتم تو بخش اومدن بالا سرم شکممو فشارررر دادن 😭😭😭جیغو اشکو ناله و نگم براتون
با فشارهایی ک میداد جونم‌میرفت
بعد اونم دونفر دیگ باز فشار دادن من نمیزاشتم میگفتن فک کردی ما بوی خون دوس داریم بخاطر خودت میکنیم اگ خون بمونه تو بدنت درد داری دیگ کوتاه اومدم و حرفی نزدم
(تو اتاق عمل قبل بی حس شدن بهم‌گفتن اگ پمپ درد میخای الان باید بگی گفتم اره میخام.پمپ دردو حاضر کردن تو ریکاوری بهم وصل کردن)
ادامه تاپیک بعدی....
مامان ماهلین مامان ماهلین ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین

من مریض دکتر قلی پور عزیز بودم خیلی ها گفتن زیر میزی میگیره ولی خیر نمیگیرن، سزارین اختیاری بودم، بیمارستان بابل کلینیک


مامانا من قرار بود پنجشنبه زایمان کنم ولی سشنبه صبح دردام شروع شد رفتیم بیمارستان، خانم دکتر رو تو حیاط بیمارستان دیدم و گفتم ک دردم گرفته و با ارامش و مهربونی خنده کنان دست تو دست رفتیم زایشگاه ک کارای بستریم رسیده بشه 😅
ان اس تی انقباض ثبت کرد و منو راهی اتاق عمل کردن، وقتی وارد اتاق عمل شدم خانم دکتر تو اتاق عمل منتظر بودن و سریع کار هارو شروع کردن
از اول عمل تا اخر عمل خانم دکتر و بقیه پرسنل اتاق عمل با شوخی و خنده اصلا نزاشتن من بترسم یا جو اتاق عمل حالمو بد کنه امپول بی حسی مثل امپول معمولی بود و یهو انگار پام یه برق کوچولو گرف و گرم شد
بی حسی جوریه ک تو احساس میکنی لمست میکنن ولی اصلاااا درد نداری
خیلی حس خوبی بود ارامش گرفته بودم البته اولش یکم ترسیدم ولی بعدش ارام بخش زدن بهم
کلا پنج دقیقع بعد دختر گلم بهم نشون دادن خیلیییییی حس خوبیه خیلییییی کل عمل هم 20 دقیقه طول کشید کل دردی ک یکم کشیدم تو ریکاوری بود تا پمپ درد اثر کنه یک ساعت طول میکشه و اصلا درد غیر قابل تحمل نداشت ولی بیمارستان بابل کلینیک اصلا دوست نداشتم اخلاق پرسنل یکم ضعیفه خوب و بد تو همه جا هست البته ولی نسبت به مهرگان از نظر تمیزی هیچه
هزار بار برم عقب سزارین با دکتر قلی پور عزیز انتخابمه🥹❤😍