سوال های مرتبط

مامان ❀بنـد انگشتے❀ مامان ❀بنـد انگشتے❀ ۱۱ ماهگی
اینم مینویسم از روزای سختم
تنهایی همه خستگی‌های این ۷ ماهم تلنبار شده روی هم دست تنها کل این مسیرو اومدم هم تنم خسته اس هم روحم
به فکر غذای کمکی و پوشک و شیرو میوه و وقت دکتر و عکس ماهانه و ... خانه داری و آشپزی و چهاردست و پا رفتنش همه چیزو دهنش میکنه هی با سر میخوره زمین و جام تنگه و استرس هام
حرفای صد من یه غازه مادرای عقده آیه قدیم که مگه فقط تو زاییدی ماهم بچه داشتیم و بچه ات بزرگتر بشه بدتر میشه آماده باش و مادرشوهر و پدرشوهرم که من با این وضعیت چرا سرکار نمیری کمک پسرمون باشی مگه چیکار میکنی و بچه ات آرومه
اما اما من عاشق دخترمم تا زمانی که از آب و گل در بیاد در خدمتشم دست هرکسی نمیسپارمش کسی هم همراهی نمیکنه البته....
ماشالا خیلی بازیگوشه اوایل فکر میکردم من ضعیفم اما بعد بچه های دیگه رو دیدم بعضی از اطرافیانم که برام ناراحت بودن اما کاری هم نمیتونن بکنن
فقط با تمام لذت این دوران میخوام بگذره سختیاش
خیلی خسته ام از حرفای آدمای عقده ای از تنهایی