۸
دوتا چیزم یادم رفت بگم فردا اون روز که منو بابام برد خونشون پدرشوهرم زنگ زد به بابام که این ک ر ه خر تو به چه حقی بچه منو برده ختنه کرده😑
شما فکر کن درد زایمان با من بارداری بامن بدبختیش با من بعد بچهههه من🤐
و اینکه تاسوعا که منو عمم برد خونه پدرشوهرم اینا مادرشوهرم میگفت اره بابا دوست داشت تو طبیعی زایمان کنی خواستم بگم نه بابا دوست داشت من پول خرج نکنم اتفاقا وگرنه به بابا چه این حرفا این خاله زنک بازیا واقعا
۷
چرا نمیای بیا پیش ما و هردفعه ام یه بهونه یبار گفتن زیرانداز دستته بیار یبار گفتن نمیدونم نون بخر بیار اینم میگفت نه باز زنگ میزدن بهش شوهرم میگفت بیا بریم لجبازی نکن گفتم لجبازی نیست نمیام مگه نگفتن بی اصل و نصب بی اصل و نصبم دیگه نمیام اخرسرم پدرشوهرم زنگ زد به شوهرم که خیلی بی غیرتی🤐شوهرمم به من گفت همینو میخواستی بابام گفت بهم بی غیرت گفتم مگه من بی غیرتت کردم بی غیرتی اینه منو ناراحتی کنی برا خانوادت👌
خلاصه جالا بعد محرم و صفر عقد برادرشوهرمه و نمیخوام برم چرا؟به هزار دلیل اول اینکه من بی اصل و نصبم و تا زمانی که دلیل این حرفو که زده نگه اصلا نمیخوام ببینمشون دوم اینکه برادرشوهرم اصلا منو میبینه حرف نمیزنه نمیدونم اون چشه سوم اینکه بی احترامی کردن و نتونستن درست رفتار کنن کجا پاشم برم اخه
میخوام الان شما بگید جای من باشید اول اینکه عقدو میرید؟دوم اینکه خونه پدرشوهرتون قشنگ رفت و امد میکنید؟؟؟؟من نمیتونم برم اصلا نمیخوام ببنمشون انقدر که اذیتم گردن شیرم خشک شد تقاص این بچه رو که از شیر مادر محروم شد رو باید پس بدن
تک تک اشکای منو باید پس بدن واقعا سپردمشون به دودست بریده ابوالفضل چون میتونستن قشنگتر رفتار کنن کثافتا
۶
بی احترامی کردن نمیخوام بیام اونجا مارو برد و مادرشوهره جلو اون عروسش که فعلا صیغس برگشته میگه من چیزی نگفتم اونشب بهت گفتم فقط بیا از شوهر و پدرشوهرت عذرخواهی کن گفتم شب عاشوراست خداوکیلی همینو گفتی؟لال شد حرفی نزد گفت خیلیا میخواستن من برم برا بچم بگیرمشون و نمیدونم میتونستم مخالفت کنم با ازدواجتون و گفتم میکردی همچین اش دهن سوزیم نیست اینارو گفت اخرسرم گفت من چیزی نگفتم که بخوام عذرخواهی کنم و کسی منو ببخشه تو دلم گفتم سپردمتون به صاحب همین ماه منم برگشتم اومدم خونم به شوهرمم گفتم حق نداری فعلا منو ببری اونجا اونام هرجا میشینن میگن مامان من و خواهرم دخالت میکنن تو زندگیم حالا چرا چون خیلی به من زنگ میزنن و من بهشون زنگ میزنم😑 حالا پدرشوهره هرجا نشسته گفته با ۱۴ تا سکه اوردیمش مگه حالا چقدره مهریش میدیم بهش بره،چاییم که خونه پسرم بخورم من راضی نیستم،نمیدونم اومد زد تو گوش بابای من حالا هرجا میشینه میگه نه من نزدم اصلا حرص که خورد خون از دماغش راه افتاد
بعددوباره دیروز۹ بار زنگ زدن به شوهرم که بیا بیرون
۵
اومدم اینجا این مارو برداشت برد جلو خونه پدرشوهرم اینا رفت شوهرمو بیاره دیدم مادرشوهره اومد درماشینو باز کرد هرچی از دهنش دراومد گفت به ما که به چیت مینازی و نمیدونم فکرکردی کی هستی و من برا بچم زحمت کشیدم و غلط کردی و گ و هم خوردی و ...
هیچی من باز چیزی نگفتم بچه رو برداشت برد خونه دیدم پدرشوهره بچه بغل اومد گفت بریم خونه باباش من تکلیف بچمو روشن کنم هیچی ما رفتیم اونجا دست به یقه شد با بابای من پدرشوهره و بابا منم چشاشو بست و دهنشو باز کرد دیگه پدرشوهر من نشست زمین و لام تا کام حرف نزد منم دیدم اینا درگیرن دست شوهرمو گرفتم بردم تو اتاق حرف زدم گذاشتیم اومدیم خونمون گذشت و دیگه شوهرم دوسه روز گوشی من و گرفت و بعدم نمیزاشت برم خونه مامانم اینا بعدم گفت بدون بچه برو و خلاصه منم گفتم کلا نمیرم ولی حسرت دیدن بچه ام به دل خانوادت میزارم و نرفتم و نشستم تو خونه خودم بعد تاسوعا عمه من منو به زور برداشت برد خونه پدرشوهرم اینا گفت مردم حرف میزنن و نمیدونم برو سر زندگیت و گفتم والا من سر زندگیمم ولی اینا بهم
۴
خلاصه گذشت و منم بابام برداشت اورد خونش من یکشنبه ختنش کردم تا پنجشنبه خبری از شوهرم نبود اون شبم که گذاشت رفت هم من هم بابام بهش زنگ زدیم جواب نداد پنجشنبه اومدم خونه قطره چشم اهورا رو بردارم شوهرمم عروسی دعوت بود باهاش صحبت کنم وقتی میاد لباس بپوشه دیدم ای دل غافل قفل درو عوض کرده زنگش زدم خیلی ناراحت شدم از کارش اومد و گفت اره من اومدم خونه دیدم تو نیستی قفلو عوض کردم یخورده حرف زدیم و شوهرم گفت من میخوام برم عروسی ایشالا صبح میام بیا بریم حرف بزنیم خلاصه من قطره رو برداشتم برگشتم خونه بابام اونم رفت عروسی صبح شد دیدم خبری نشد ظهر شد غروب شد هیچی
یه فامیل مشترک داریم اون اومد دنبالم که چرا قهر اومدی و فلان گفتم قهر نیومدم (اینم بگم بابام که تو این چندسال هی هیچی نگفته بود و منم فقط گریه هامو دیده بود بعد زایمانمم اینا میومدن هی تیکه مینداختن اشکمو درمیاوردن گفت بلند شو جمع کن بریم بسه من بچه شوهر دادم بهر امیدی نه که هی اشکشو ببینم )گفتم به اون فامیلمون من بچه رو ختنه کردم اینجوری شد الانم نمیتونم دست تنهابرا همین
۳
برگشت سمتم نگام کرد
ببینید ما فامیلیم ولی این حرف بی اصل و نصب واقعا بهم برخورد
آقا این گذشت و اینا رفتن ماهم چیزی نگفتیم من شبش خیلی گریه کردم بچم زیر سینم منم ابر بهار بودم به شوهرم گفتم حق ندارن دیگه بیان اینجا گفت باشه اومدن تو بیرونشون کن خلاصه بعد این ماجرا اینا باز دو سه باری اومدن خونمون و من باز چیزی نگفتم بازم رفتم خونشون و گفتم بخاطر اهورا
بله برون پسرشونم رفتم دیگه اینجا که اهورارو ختنه کردم اینا اتیش گرفتن اصلا به اونا ربطی نداشت واقعا شوهرم حق داشت ناراحت بشه ولی به خانوادش ربطی نداشت اصلا بچه اونا نبود
شوهرم اومد دید مامانم اینا خونمونن جلو اونا هرچی خواست گفت و درو کوبید و رفت و بعدم ما هرچی زنگش زدیم جواب نداد
من کارم اشتباه بود ولی فکر میکردم شوهرم دلشو نداره که نمیاد اینم اومد دید خانواده من تو خونه گفت خب اینارو دعوت کرده حتما درصورتی که من مامانم گفت تنهایی نرو خطر داره بالاخره بچس اتفاقه اومدن باهام و فکرم میکردن من شوهرم میدونه هیچی
۲
اونجا۷،۸نفری تا ۴۰ روزم تقریبا یه روز یا دوروز درمیون میومدن
منم تا ۱۰ روز خواهرم پیشم موند ۵ روزم مامانم بعدشم من موندم و من😑
بخاطر تیکه هایی که مینداختن مامانم گفت نمیتونم بمونم بعد یجوریم بود رفتارشون انگار ادمو معذب میکردن میشمردن تو چقدر چیز میخوری یا بهت میگفتن دوسه روز قبل زایمانمم ابگوشت درست کرده بود مادرشوهرم اینا اومدن خونه ما منم مامانم پیشم بود بعد خب اونا۷ نفر بودن ماهم۳ نفر با شوهرم ۱۰ نفر منم فقط ۶ تا کاسه ابگوشت خوری داشتم پدرشوهر منم برگشت گفت میگفتی از حسینیه میاوردیم کاسه برات خیلی ناراحت شدم بعد زایمانم که این حرفا
گذشت تا حدودا یکماه بعد زایمانم اومدن خونه من برا مادرشوهره تولد بگیرن شما تصور کن من با اون بخیه ها از روز ۱۵ به بعد اینام میومدن میوه و چایی باید میاوردم برا پذیرایی بچه یه طرف شام و ناهار یه طرف واقعا سختم بود بعد اومدن تولد و گرفتن پدرشوهره برگشت به در گفت دیوار بشنوه به من که بی اصل و نصب خانمی که شما باشی من خیلی ناراحت شدم به شوهرمم اشاره کرد و شوهرمم
وقتی نمیری خونه پدر شوهرت رفتارت با شوهرت خیلی خوب باشه ولی اگه رفتی و حرفی شنیدی ازشون چند روز هی بهش بگو تا بفهمه آرامش زندگیش بخاطر اونا داره به هم میخوره .
من باشم ک عمرااااا دیگ برم خونشون
عقد هم اصلا نمیرم
هرکسی هم حرف زد همون لحظه جوابش رو بده
حتی اگر ناراحت بشن تا یاد بگیرن بی احترامی نکنن و حد خودشون بدونن
اینکه تنهایی بردی ختنه کارت خیلی اشتباه بوده و اینکه قبول کردی اشتباه بوده بازم دمت گرم ولی واقعا خانواده شوهرت بیشعورن منم خونواده شوهرمم همینن ولی تیکه جلوی خونوادم نمیندازن اونا میان و میرن بعدش کمثلا من میرم خونه مادرشوهرم میگه داداشم همیشه خونواده زنش خونشونن خب اون بدبخت کی میخواد پس انداز کنه زنشم بفکر نیس یکسره ریخت و پاش میکنه برا خانوادش بفکر جیب شوهرش نیس اینارو میدونم بمن میگه منم میگم اره دیگ ولی کار خودمو انجام میدم ولی بعدش میام ب شوهرم میگم میگه ولش کن تو کار خودتو بکن بزار اونا بگن مهم منم .و اینکه من برا ختنه با مادرشوهر پدرشوهرم رفتم شوهرمم نبود و نفهمید شب ک اومد دید تعجب کرد ولی چون با خونواده خودش بردم چیزی نکفو صد در صد اگ اینکارو با خونواده خودم میکردم میبردم خب یچیزی میکف
ر ی د م به خانواده شوهر همیشه اتیشا از گور اونا بلند میشه بخصوص مادر شوهر😤
عن تو دهنشون
بابا اینا کی هستن دیگه.برم دست پدر و مادرشوهرمو ببوسم والا که ماهن ماه در برابر اینا.
خدا صبرت بده
اونا که بد دهنن و پدر شوهرت هم پدر سالاره .ولی چرا به شوهرت نگفتی ک بچه رو میبری ختنه ؟!
واقعا بیشعورن .تو بدون اجازه شوهرت ختنه کردی ؟
😑یعنی من باشم این رابطه و آتیش میزنم قیدشون و میزنم تا ابببببببببد
مخصوصا پدر شوهرت همچین میگه بچه من انگار زاییده بگو چه حقی داره بچه مال خودمه زحمتش و کشیدم
عجب آدمایی پیدامیشن همون اشتباه خودمونه ازاول جوابشونونمیدیم دور برمیدارن فکرمیکنن کی هستن یکم چوب تو.....پدرشوهره میکردی بابت کاسه ها اون حرفوگفته اون مادرشوهرتم که حیف نمیشه چیزی گفت
الهی بمیرم برات خیلی سخته میفهمم. ولی نذار زندگیت خراب بشه دشمن شاد بشی. اونا از خداشونه تو بری . نذار به خواستشون برسن . صبر به خرج بده . شوهرت رو وابسته بچه و زندگی کن . تو اون بچه خونوادشین. بذار به مرور بفهمه . رابطتت رو باهاشون محدود کن . مشاوره برو ولی زندگیتو خراب نکن
خوشبحالت باز خونت جداعه ازشون...ینی من اگه خونم جدا بود سال تا سالم نمیرفتم چون مثل خونواده شوهر توان
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.