مامانای باسیاست ازتون راهنمایی میخوام. خواهش میکنم کمکم کنین..
راستش منو مادرشوهرم تو یه ساختمونیم بعد بچم خیلی اونا رو دوس داره هر وقت اونا میان ینی یا خواهر شوهرام یا مادرشوهرم ;بچم خودشو میکشه که بغلش کنن و ببرنش خونشون ...اونام اگه نبرن بچم شروع میکنه به گریه کردن البته اشکش نمیادااا ادا در میاره که اونام برش میدارن و میبرنش خلاصه اینکه مادرشوهرم ذوق مرگ میشه با اینکارش همیشه میگه نگااا میخواد فرار کنه از دستتون همش با حرفاش حرصم میده مثلا بچه بغلشه میگه بگو بیا بغلم بچه نمیاد و اونم میخنده ...یا مثلا میرم خونشون بچه میاد طرف من میگه بچه شیر میخواد برا شیره میاد پیشت...خیلی عصابم خراب شده سر این موضوع ها درسته میبرنش منم استراحت میکنم و این خیلی خوبه ولی من فکر ایندم میترسم بزرگ شه دیگه نیاد خونه خودمون اونو ترجیح بده به من ...نمیدونم ترسم بی دلیله یا نه تروخدا کسی که سیاست زندگی داره راهنماییم کنه

۲۱ پاسخ

هیچ وقت اینجوری نمیشه ک بچه اونو به تو ترجیح بده
این حرفاهم همیشه هست چه برا تو ک تو یه ساختمونی چه ما ک مثلا جداییم

نگران نباش خواهر من وقتی دخترش بدنیا اومد شوهرش۳شب نبود شیفت بود میومد خونه مامانم منم مجرد بودم خیلی به من و مامانم مخصوصا مامانم وابسته بود حتی اب میخواست یا غذا فقط مامان جون بده از دست هیچکس نمیخورد مامانم باید میخوابوندش شوهرش دید اینجوری بچه دوهواعس شیفتو تحویل داد خونشونم جابه جاشدن دور شدن از ما خیلی بهتر شده الان ۴سالشه خونه مامانم اینا نمیمونه میگه مادرم بمونه من میمونم وابسته مادرش شده حتی کوچیک بود میگفت من مامانمو دوست ندارم فقط مامان جون و خاله

عزیزم هیچ کس جای پدر ومادر نمیشه اصلا حرص نخور خودش بزرگ بشه اصلا سمتشون نمیره
دختر دایی من وقتی کوچیک بود مادر بزرگم اینارو خیلی دوست داشت تا حدی که دایی اینااز اونجا اساس کشی کردن اومدن تهران اصلا پیش دایی اینا نموند مدرسه اش روهم توشهرستان پیش مادر بزرگم اینا ثبت نام کردن تا وقتی که کم کم بزرگ شد .دیگه سمت مادر بزرگم اینا نرفت الان به زور سالی یکبار به عیدنی میبرن .
الکی خودت رو پیر نکن

سعی کن با بچت مهربونی کنی بهش توجه کنی

واقعا بعضی حرف هاشون خیلی بده
آخه چه معنی داره این حرفا درکت میکنم دقیقا
یه بار محل نده نزار بچتو ببرن
ولی من همیشه میگم بچم منو میفروشه ب پوسته شکلات🤣🤣🤣 بیخیال بابا بزرگ میشه خودش میفهمه

من طبقه بالا مادر شوهرمم اصلا نمیزارم کسی بیاد ببرتش تنها باشه با اونا هر موقع ميره پایین خودمم میرم که عادت نکنه بهشون

نترس بابا استفاده کن منم دختر بزرگم دقیقا شرایط تو رو داشتم درحدی که من مینشستم گریه میکردم که بچم اونا رو به من ترجیح میده الان دخترم اصلا دوستشون نداره چون بزرگ شده رفتارهاشونو میبینه

من جاریم بچه هاشو میفرسته خونه مادر شوهرم
جوری بچه هاشو بار آورده که اصلا خواهر شوهرم رو آدم حساب نمیکنن مثلا اگه چیزی میخورن میگن مریم بیا جمع کن .اخرم میگن وظیفته
اصلا هم براش مهم نیس فضولی میکنن میگه چیکار کنم بچن

الله اکبر

جات باشم نمیذارم ببرن .بچه مال تو نیست مگه نذار ببرن .ب شوهرت بگو کلا اینو چی بت میگه ...

هیچ راهی نداری جز اینکه خونتا عوض کنی دور بشی ازشون
من سر پسر بزرگم دقیقا حال تورا داشتم اصلا برام مهم نبود که پسر دوسشون داشته باشه ولی اینکه مادرشوهرم میگفت نگا تورا دوس نداره نگا پیش تو نمیاد مگه چیکارش میکنی بچه را و.... اینا منا میسوزوند و حرصم میگرفت خداراشکر الان دورم

سلام عزیزم
اول اینکه اصلا نگران نباش تو مامانشی با یه سیاست هایی میتونی این رفت و امدو کنترل کنی
طبیعیه که دوست داره بره پیششون چون کلا بچه ها بیرون رفتن رو دوست دارن الان کوچیکه انقدر نگران این موضوع نباش
بزرگ تر که شد با یه سری کارا میتونی کنترلش کنی که اگه نمیخوای بره
مثلا جذابیت خونه خودتو بیشتر کنی
مثلا مرتب بیرون ببریش
مثلا یه روتین و قوانین داشته باشی که حتما رعایت کنی به عنوان مثال همه بدونن بچه ی من ساعت ۱۰ میخوابه بعد اون بیرون رفتن و اومدن و .. نداریم

اصلاااااا نگران نباش عزیزم بچه دختر عمه من همینجوری بود حتی تا چندسالگی عاشق مادربزرگش بود کـ بره خونشون ولی از سه چهارسالگی حتی مامانشم میخواد بره نمیره اونجا از کنار مامانم تکون نمیخوره کلا چسپیده بهش ولی از نظر من اجازه نده ک بره خانواده همسر منم خیلیییی دلشون میخواد دخترم همش پیش اونا باشه ببرنش پارک یا خونه خودشون من بخاطر اینکه وابسته اونا نشه اصلا اجازه نمیدم حتی سرکار میرفتم میبردمش دیدم سخته بابچه اونا گفتن بزارش پیش ما برو سرکار قبول نکردم و حاضر شدم بخاطر دخترم کلا سرکار نرم بعد دقیقا تا وقتی ک همسن دختر شما بود عاشق پدرشوهرم بود ولی الان بغلش نمیره ببشتر دوسدار پیش خودم باشه ولی ب مادرم علاقه خیلی شدید داره حتی بغل مامانمه دیگه کاری بمن نداره ولی ازاین موضوع خوشحالم چون میفهمم مامانم باجون و دل بهش میرسه

کاری ک نمیتونن بکنن بالاخره بچه خودته از خداتم باشه استراحت میکنی اینطوری بگو اره شمارو خیلی دوست داره از بس بهش محبت میکنین اینجوری هم اونا محبتشون به بچت بیشتر میشه هم با تو اینجوری حرف نمیزنن خودتم سعی کن بیشتر به بچت محبت کنی

زیاد نذار ببرن بذار گریه کنه بد عادت نشه درسته هرچقدر هم بهشون عادت کنه بالاخره شما مامانشی اون حسی که به شما داره رو به هیچ کس نمیتونه داشته باشه

ببخشیدا مادرشوهرت یکم مریضه وگرنه باید بفهمه این حرفا رو ب ی مادر نزنه ..جوابشو یکی دوبار باخنده بده تا دوباره ب خودش جرات نده حتی ب شوخی بهت بگه ..یاهم خودت وب بی‌خیالی بزن
یک گوش در ی گوش دروازه

سلام عزیزم
والله من که پیش مادر شوهرم
زندگی میکنم هیچم اینطور نیست که بچه بزرگ بشه نمیاد خونه

اینا همش حرفه به قول مادر شوهرم محبت مادر ی چیز دیگس
هزار هم مادرشوهر و عمه محبت کنن
نمیشه ی سر انگشت مادر

اول اینکه بچه کلا سمت کسی میره که بهش محبت واقعی داشته باشه

بعدم بنظرم اگه اینبار گفت بخاطر شیر میاد پیشت بگو جدی؟ انگار شما بیشتر تجربه داشتی لابد بچه های خودت فقط بخاطر شیر پیشت میومدن!

و در نهایت همسرت به مامانش بگه این حرفاشون باعث ناراحتی و کدورت شما میشه و دست ازین کار بردارن
هیچ کس هر چقدر هم مهربون باشه نمیتونه مقام مادری رو از یک مادر بگیره

تو وقتایی که دخترت نیست کتاب بخون، فرصتیه برای رشد فردیت.. رشد کنی سیاست و آرامش و عشق شوهر و حرص نخوردن از مادرشوهر و... همراهش میاد...

اون موقعه ها که میاد خونتون مادرشوهرت سعی کن سر بچتو با یه چیزی مشغول کنی یا شیر بده که نفهمه اونا دارن میرن بعد زیاد نرو پیششون که بچه بهشون عادت کنه نزار بببرن پایین هر سری یه چیزی رو بهانه بگو گشنشه خابش میاد میخام ببرم حمام سعی کن این کارارو بکنی که یادش بره اونارو

واقعا خانوم با سیاستی نیس اینجا😬😬😬

هیچ کاری نمیتونه بکنه که بچت درور بشه

سوال های مرتبط