🌹تجربه زایمان🌹
🌟پارت ۱ 🌟
🙋‍♀سلام‌ به مامانای‌ گُلی که تو دلی🤰 دارن و دارن تصمیم میگیرن که آیا طبیعی زایمان کنن یا سزارین 🤔
من میخوام از تجربه 📜زایمانم براتون بگم
از همین‌اول بگم‌بهتون که هر علائمی که بعد از زایمانم داشتم دلیل بر این نمیشه‌که هر کسی سزارین بکنه همینجور میشه
خب بزن بریم🤛🤜

🌸من ۳۰ هفته و سه روز بودم که زایمان کردم یعنی ۳ روز بود وارد ۳۱ هفته شده بودم
دختر قشنگم ۷ ماهه بدنیا اومد
چرا ؟بخاطر فشار بالا !!
من اصلا سابقه فشار خون نداشتم و کلا بچه اولمم بود که باردار🤰 بودم
تقریبا یه چند روزی میشد که حالم خیلی میزون نبود 🤒🤕🤧
یکم سردرد🤕 داشتم خب پیش خودم فکر میکردم که طبیعیه دیگه یه سردرد سادس مثل بقیه‌ی ی سردردا
قبل از اینکه‌خواستم بخوابم به همسرم گفتم من حالم خیلی خوب نیست مراقبم باش و بعد گرفتم خابیدم 😴
اما چشمتون روز بَد نبینه
ساعت ⏰۲ نصف شب با یه سردرد عجیب و قریبی که همراه با چشم درد بدی بود از خواب بیدار شدم
انگار دنیا 🌍رو سرم‌خراب شده بود
ب حدی سر و چشمام درد گرفته بود که ب زور چشمامو باز نگه می‌داشتم
تازه حالت تهوع 🤢هم بهش اضاف شد و گلاب ب روتون ۱ بار هم بالا آوردم
با هزار زور خودمونو ساعت ۳ونیم ۴ صبح رسوندیم درمانگاه 🏨
علائم هامو ب دکترم 👔گفتم
خیلی ازم سوال میپرسید که از کی اینجوری هستی چ علائمی داری و اینجور سوالا
گفت علائمت مشکوکه و کمی خطر ناک یه نامه مینویسم فردا اول وقت میری پیش دکترت🥼 و این نامه رو نشونش میدی
منم خیلی جدی نگرفتم ینی اصلا درواقع نگرفتم چی شده
(از شانس بد من دکترم فردا نبود و پس فردا میومد مطب )
دکتر فقد یه سوزن💉 داد که برای قطع حالت تهوع 🤢بود زدم و رفتیم خونه 🏡

۱ پاسخ

کدوم بیمارستان بودی

سوال های مرتبط

مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۷🌟
مادرم بنده خدا خیلی تو این چند روزی که بیمارستان بودم اذیت شد خیلی مدیونشم خیلی خسته و اذیت شد واقعا اگه مامانم نبود من با هیچکس اینقدر راحت نبودم
فردا که شد یکم‌احساس درد کردم تازه فهمیدم چی شده چه اتفاقی افتاده
پاهامو‌نمیتونستم قشنگ تکون بدم چون به شکمم فشار میومد
مامانم بهم شیاف زد
شیاف دیکلوفناک ۱۰۰
مامانایی که میخاید سزارین بشید بهترین و عالی ترین شیافی که میتونه برای چند ساعت دردتون رو آروم کنه همین شیافه یعنی آبیه رو آتیش
واسه پایین و بالا شدن از تخت اذیت میشدم بالخره شکمم پاره شده بود و دوخته شده بود و ۷لایه پاره شده بود معلومه که درد داره واسه دسشویی هم کمی سخت بود
بیشتر موقعی که میخاستم از تخت پایین بالا بشم شکمم درد می‌گرفت
سزارین اینجوریه که تو هرچقدر بیشتر راه بری دردت کمتر میشه و بخیه هات نرم تر
من هرچی بیشتر راه میرفتم دردم آروم تر بود
البته من روز سوم به بعد تونستم بدون ویلچر راه برم
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۲ 🌟

ساعت ۱۱ ظهر همون شب که حالم‌بد شد دوباره سردرد و چشم درد ولی دردش هزااار میلیون بیشتر شده بود که داااد میزدم و گریه میکردم 😤😵😭
مثل کورا(نابینا ها) شده بودم اصلا نمیتونستم چشمم رو باز کنم
با مادرم و همسرم رفتیم بیمارستانی🏨 که نزدیک بهمون بود
مستقیم⬅️ رفتیم سمت زایشگاه از علائم هایی که داشتم‌گفتم همسرم🧔‍♂ بیرون از زایشگاه ایستاد و من و مادرم رفتیم داخل ،من روی تخت🛏 دراز کشیدم و یکی از پرستارای بخش زایشگاه اومد فشارم رو گرفت و بعد نوار قلب گرفت
این کار هارو چندین و چند باااار تکرار کردن و پرستار🥼 پشت پرستار میومد بالا سرم و از اتاق میرفتن بیرون
مادرم🧕 رو صدا کردن و رفت بیرون و من همچنان روی تخت با حال بد دراز کشیده بودم 🛌
صدای جیغ مامانایی که داشتن زایمان طبیعی میکردن رو می‌شنیدم و براشون دعا🤲 میکردم و یکمم استرس😬 گرفته بودم از صدای جیغها
تو همین حالتی که بودم یکی از پرستارا اومد داخل و یه ست لباس آبی👕 که داخل پلاستیک بود بهم داد و گفت عزیزم لباساتو👗 در بیار و اینارو بپوش و هر چی طلا💍 داری در بیار منم هاج و واج مونده بودم😧🙁 که خدا یعنی چی آخه مگه چی شده
مامانمم🧕 نبود کلا از زایشگاه رفته بود بیرون ،منم مشغول شدم لباسهامو درآوردم و لباسای بیمارستانی آبی رنگ رو پوشیدم
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۹🌟
تجربه ی کُلی بخوام از زایمانم بگم
اول از همه خدا رو شاکرم به خاطر سلامتی دختر نازنینم چون سختی های خیلی بدی کشیدم
من‌تازه سختی هام بعد از زایمانم بود چون دخترم ۷ماهه بود خیلی خیلی اذیت شدم
و بعد اینکه زایمانم رو دوست داشتم
من از اول بارداریم نظرم بر سزارین بود که شانس باهام یار شد و همون شد که میخاستم
انتخابم هم برای زایمان های بعدی هم سزارینه قطعا
بعدش اینکه بازم خدا رو شکر میکنم که شکمم کوچیک بود چون شکم بزرگ باشه واسه بخیه ها خیلی آدم اذیت میشه و احتمال عفونت هست
ولی من چون شکمم کوچیک بود خیلی راحت بودم
اینم بگم مامانای گل من دخترم ۴۴ روز بیمارستان بستری بود ❤️‍🩹💔
۴۴ روز من خون دل خوردم غصه خوردم ناراحت شدم اشک ریختم آب شدم و عاجزانه از خدا و اهل بیت کمک میگرفتم که دخترم رو خوب کنن
اول کمک خدا و اهل بیت و بعد کمک دکترها و پرستار ها و بعد دعای خیر پدر مادرم و اطرافیان عزیز بود که دخترم تونست خوب بشه
و ناگفته نماند که دختر مامان هم قوی بود که تونست خوب بشه
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجریه زایمان 🌹
🌟پارت ۶🌟
نگاه👀 به ساعت کردم ساعت ۲۲ بود خواستم وقتی بهوش اومدم ببینم ساعت چنده🕰 و زایمانم چقد زمان برد
ماسک رو روی بینیم👃 گذاشتن
یکم‌احساس تنگی نفس😣 داشتم اومدم یه نفس عمیق بکشم که بتونم قشنگ‌نفس بکشم دیگه نفهمیدم چی شد ،یادمه داشتم خواب 😴میدیدم ولی چه خوابی بود رو یادم نیست
موقعی که داشتم بهوش میومدم یه درد بدی رو حس کردم😧 ولی دید نداشتم خیلی سنگین بودم نمیتونستم اصلا تکون بخورم
پرستارا داشتن رو شکمم رو فشار میدادن 😵😵‍💫😵
این فشار ب خاطر اینه که هرچی خون هست🩸 بیاد بیرون از شکم
خیلی درد بدی بووددد خیلی
نگاهم به ساعت افتاد ساعت ۲۲:۱۵دقیقه بود ⏰
قششششنگ احساس سبکی میکردم
قشنگگگ مشخص بود که یه جسمی رو ازم جدا کردن 🌱💫
هرموقع یادم میاد خندم میگیره 😂
نمیدونم چرا این سوال رو از پرستار پرسیدم ،گفتم خانوم پرستار بچم ۶تا انگشت نداشت؟۵تا انگشت داشت؟😂😂🤣🤣
و بعد از اتاق عمل اومدم بیرون یادمه زنداداشم رو دیدم و فک کنم مادر شوهرم رو
چیز زیادی از بعد عملم یادم نمیاد🙄🤔 چون منو بیهوش کرده بودن تقریبا تا چهار پنج روز عجیب خوابم میومد و خیلی گیج بودم
حتی یادم نمیاد کِی من رفتم داخل زایشگاه کی باز بهم سِرُم زدن
تااا فردا شد
مامان آیهان و ویهان مامان آیهان و ویهان ۸ ماهگی
پارت دوم

منو تو هفته ۲۹ ساعت ۹ شب اورژانسی زایمان سزارین کردن در حالتی که بهم گفتن یه قلت ۸۰۰ گرمه یه قلت ۱۸۰۰ تو اهرین سونویی که انجام دادن بخاطر کرونایی که تو بارداریم گرفته بودم وضعیت ریه ام افتضاح بود دکتر بیهوشی باهام صحبت کرد گفت نمیتونیم بیهوشت کنیم باید سری از کمر بگیری اینم بگم کنه من بخاطر اینکه احتمال زایمان زودرس داشتم دوبار هم امپول ریه زدم یکبار ۲۷ هفته یکبار تایمی که بیمارستان بستری بودم خلاصه که من تو ۲۹ هفته زایمان کردم با کلی استرس و حال بد اول قل ریزترم و دراوردن بعد قل درشت تر من صدا گریه شون شنیدم و بهم نشونشون ندادن گفتن خطرناکه بلافاصله باید بره تو دستگاه چون استرس داشتم فشارم داشت میرفت بالا دارو خواب اور زدن تو سرمم و خوابیدم بعد که بیدار شدم تو ریکاوری بودم فهمیدم که ان ای سیو بیمارستانی که زایمان کردم پر بوده بچه هامو انتقال دادن با امیولانس یه بیمارستان دیگه و حالا من مادری بودم که بچه هامو بدنیا اورده بودم ولی بچه ای کنارم نبود تمام اتاق های دور برم صدای بچه هاشون میومد و من هر بار قلبم هزار تیکه میشد واسه تکه هایی از وجودم که من حتی ندیدمشون و بردن جای دیگه …….
وحشتناک درد داشتم گفتم برام پمپ درد بزارن گفتن نمیشه باید تو اتاق عمل میگفتی دائم شیاف برام میزاشتن تادردم کمتر بشه
مامان دوتاتوت فرنگی🍓 مامان دوتاتوت فرنگی🍓 ۱۳ ماهگی
سلام مامانا
توی اینستا یه دستی دیدم
جناب شوهر برا تولد بچه دوم که دختر بود کلی اتاق بیمارستان رو دیزاین کرده بود( پست بلاگری نبود پست آتلیه بود ),, و به بچه اول که پسر بود یه شاخه گل داده بود تا به مامانش هدیه کنه و تشکر کنه برا بدنیا آوردن ابجیس... چقد تربیت پدرو مادر مهمه توی رفتار آینده بچه با همسرش .... یادمه به مادرشوهرم که بعد زایمان پیشم بود و غذا درست نمی‌کرد فقط اکثرا املت و سیب زمینی و تخم مرغ درست میکرد غذا چندروز یبار ‌..چند وقت پیش که گفتم کاش بیشتر حواستون بمن بود تا بچه ها...گفت خودت میگفتی برات غذا درست کنم ....منم گفتم مامان من حالم بد بود دیدین ...ناگفته نماند هم درد شدید محل عمل داشتم...بالاخره دوقلویی بود ...هم دورتا دور محل عمل تا پشت کهیر زده بود حساسیت داده بودم داشت می‌سوخت...خیلی بد بود احوالم....ب مادرشوهر گفتم من حالم خوب نبود گفت آخه چهار پنج روز خوب نبودی بقیه روزا چی....انقد ناراحت شدم ‌..حالا دختر خودش که بچه اولش زایمان طبیعی بود و کلی پزش رو‌میداد و‌افتحار میکرد ...الان سر بچه دوم مشکل داره و سزارین شده....قربون خدا برم که جای حق نشسته و می‌دونم با جون و دل که از دخترش بعد عمل مواظبت می‌کنه من جلو چشماشم...میدونستم ناراحت شدم موقع خدافظی بهم گفت بخدا توام مثل دخترمی....😊