امروز تمام ذهنم مشغول پسرم بود
تقریبا شش سال پیش این موقع منتظر اومدنش بودم و سه روز یک بار میرفتم مطب برای چکاب مصمم بودم طبیعی زایمان کنم
هرسری که میرفتم از پله های مطب بالا به خودم میگفتم الان میگه خانوم بدو برو بیمارستان برای کارای بستری😂😂🤪
ولی خوب پسرم جاش خوب بود و دوست نداشت اصلا بیرون بیاد 😢
روزها و شب ها گذشتن و تا رسیدیم به ۷ مرداد شبه تولدم
با خودم میگفتم باید یه کاری کنم امشب به دنیا بیاد تولدش با مامانش تو یه روز باشه کلی رقصیدم با خواهرم و تا صبح راه رفتم ولی فایده نداشت حتی یک سانت هم نشدم😂😂

روز شنبه تاریخ ۱۳مرداد ساعت ۸ آخرین سنو و رفتم و با جواب سنو رفتم دکتر گفت فائزه جان پسرمون بریچ شده😂😂یعنی باید سزارین بشی😂😂
تمام تنم درد گرفت گفتم من این همه تلاش کردم
دکترم گفت گاهی تلاش های آدم بی نتیجه است
بهترین و درست ترین کار اینه شما دوشنبه صبح بیای برای بستری
توکل کردم به خدا و نامه بستری و گرفتم و اومدم پایین نشستم تو ماشین و شروع کردم به زنگ زدن اول به مادر شوهرم گفتم خدابیامرز خیلی برای بچه ی من ذوق داشت وقتی صدام رو شنید گفت زایمان کردی گفتم نه دیگه دوشنبه میرم 😭 با صدای بلند خداروشکر کرد و بعدشم زنگ زدم به مامانم و گفتم بیا. کمکم جمع و جور کنیم

بلاخره دوشنبه ساعت ۸/۱۵ دقیقه من مادر شدم
مادره آقا شایان یه پسره کپلی و سفید 🥲🥲

از اون روزا حدود ۶ سال میگذره
من هر روز شاهد قد کشیدن شایان بودم و هستم امیدوارم تا سر و سامون گرفتنش پیشش باشم 😢
چقدر مادر شدن قشنگه خدای من 😍
خدای مهربونم نصیب آرزو منداش بکنه الهی 🙏

تقریبا دو هفته دیگه تولده آقا پسرمه دوست دارم براش یه چیزه خوب
بگیرم ممنون میشم راهنماییم کنید 😍😍❤️❤️

۱۱ پاسخ

ازش بپرس ببین به چه چیزی خیلی علاقه داره اونو براش بخر اینجوری نظر خودشم پرسیدی و حس مهم بودن بهش دادی

خیلی متن قشنگی نوشتین تولد گل پسرتون مبارک باشه ان شاء الله زیر سایه پدر ومادرش بزرگ بشه و دامادیشو ببینی

چقدر دلنشین بود متنت نمیدوننم چرا منو بغض گرفت

الهی تولدش مبارک 😘
بنظرم اگر به کارای هنری علاقه داره براش یه ساز بگیر و بفرستش آموزش ببینه به بچه هاتون از سن کم یاد گرفتن یه حرفه رو یاد بدین تا آینده دعاتون کنن

عزیزم خداحفظش کنه

پیاپیش تولدش مبارک باشه گلم🎉🎂🍾

عزیزم خدا برات حفظش کنه😍😍دومادش کنی🩵🧿. اسکوتر برقی یا ماشین برقی یا سه چرخه

بهترین هدیه پسر بچه ها دوچرخه

خیلی قشنگ نوشتی🥲خدذ برات نگهش داره

عزیزم چقد با حوصله خدا برا هم نگهتون داره 😍❤️

لوپ کار بگیر
تولدش مبارک خداحفظش کنه زیرسایه ی پدر و مادرش بزرگ بشه و به ارزوهاش برسه

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
نشستم تا اینکه ساعت ۱ گذشته بود که نوبتم شد
رفتم داخل و پرونده و نشون دادم و nst هم نشون دادم و گفتم حدودا ۵ ۶ روزیه درد دارم و ۳۵ هفته و ۱ روزمه گفت برو بخواب معاینه کنم همونجا یه لحظه ترسیدم و اصلا انتظار معاینه نداشتم
خوابیدم و معاینه کرد جمله ای که گفت انگار آب سرد ریختن رو سرم
گفت ۳ سانت بازی که
من واقعا کپ کرده بودم
زنگ زد بلوک زایمان و گفت همچین موردی رو میفرستم بالا و معاینه اش کردم مجدد معاینه نکنید و به دکترش زنگ بزنید بیاید
از اتاق دکتر با سر درگمی اومدم بیرون و زنگ زدم همسرم گفت اینجوریه گفت من مرخصی میگیرم میام ولی تا ۱یکی دو ساعت طول میکشه که بهت برسم گفتم زنگ بزن هم به مامانت بگو هم به مامانم
رفتم مجدد بلوک زایمان پرونده ام رو دادم و اونا هم به دکترم زنگ زدن دکترمم گفت که بستری کنید منم خودمو تا یکی دو ساعت دیگه میرسونم
گفتن باید کارای بستری انجام بشه و چون همراه نداشتم خودم رفتم کارای بستری رو کردم خودشون سریع با دکتر اطفال هماهنگ کردن که تو اتاق عمل حضور داشته باشه و وقتی بچه به دنیا میاد معاینه کنه تو اون شرایط انتخاب من اصلا اون بیمارستان نبود ولی گفت قسمت اینجور رقم خورد
کارای بستری رو انجام دادم و رفتم صندوق که همون موقع مادر و پدر همسرم رسیدن
بعد انجام کارا ۳ تایی رفتیم بلوک زایمان وسایلمو دادم مادرشوهرم و خودم رفتم لباس مخصوص پوشیدم رو تخت خوابیدم تا بیان انژیوکت و سوند بزنند که همون موقع مامانمم اومد دیگه با خواهش اومد داخل و همدیگه رو دیدم و سریع رفت ولی قبل عمل نتونستم همسرم رو ببینم
مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
برگشتن با مترو اومدیم خونه من خیلی دردم زیاد شده بود حالت انقباض نداشت دل دردی که شبیه دل درد پریودی بود همسرم گفت بریم بیمارستان گفتم نه بریم خونه استراحت کنم خوب میشم چون تو مطب هم زیاد نشسته بودم
خلاصه اومدیم خونه من استراحت کردم و دردم کمتر شد
همچنان درد داشتم ولی زیاد نبود تا اینکه سه شنبه اول اسفندصبح بیدار شدم که همسرم بره سرکار دیدم یکم دل دردم بیشتره هیچی دیگه همسرم رفت سر کار منم بیدار بودم تا حدودای ۹ دیدم درده کم نمیشه یکم نگران شدم گفتم نزدیک یه بیمارستان هست برم اونجا ببینم چجوریه فرداش پیش دکتر خودم نوبت داشتم براnst ولی تصمیم گرفتم برم بیمارستان
به شوهرم پیام دادم که من میرم دکتر اسنپ گرفتم و رفتم
رسیدم بیمارستان رفتم پیش منشی دکتر زنان که گفت دکتر فعلا نیومده تا ۱۱ میاد برو پیش ماما تا شرح حال بگیره و اگه اورژانسی بود بفرستت بلوک زایمان
رفتم اتاق ماما ضربان قلب جنین و قد و وزن و فشار خودمو چک کرد و گفت با توجه به دردی که داری برو بلوک زایمان
از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت بلوک زایمان وارد که شدم گفتم درد دارم اومدم nst بدم یه نسخه داشتم از دکتر پریناتولوژیست که میخواستم فرداش مطب براnst بدم که دادم به ماما اونجا و وارد سیستم کرد و منو فرستاد صندوق
رفتم پرداخت کردم و nst رو گرفتن ماما گفت جواب خوبه منم دیدم اره هیچ انقباضی ثبت نشده ولی ماما گفت اگه میخوای به دکتر هم نشون بده اولش دو دل بودم گفتم وقتی انقباض ندارم دیگه پیش دکتر برم چیکار
بعدش پشیمون شدم گفتم حالا که تا اینجا اومدم برم یه دکتر هم بگم شاید برت دردم مسکن بده
رفتم مجدد پیش منشی که نوبت بده گفت خیلی شلوغه و علاف میشی گفتم اشکال نداره نوبت داد و نفر ۴۱ بودم
مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۹ ماهگی
هرهفته میگفت هفته بعد بیا ببینم میتونم برات چیکار کنم یه جواب درست نمیداد اول گفت اگه بیمارستان مهم نیست واست ثامن سز میکنم منم گفتم من میخوام خودت عملم کنی فقط سزارین بشم بیمارستان مهم نیست گفت برو روز بعد بیا همچنان من میرفتم تا گفت بزار معاینه لگن انجام بدم به زور خودمو راضی کردم که انجام دادم گفت لگنت تنگه چون ارثی کسی نتونسته سمت مادریم وپدریم طبیعی باشه التماسش میکردم توکه میدونی من نمیتونم برام سزارینو بنویس گفت برو بهم زنگ بزن من زنگ بزنم زلیشگاه خبر میدم من باز بهش زنگ زدم گفت اشنا دارم خیالت راحت یهو به من گفت اماده شو برو زایشگاه معاینت کنن ببینن لگنت تنگه میزنن سزارین مامانم گفت نه میزنن کیسه اب رو پاره میکنن مجبوری طبیعی بیاری رفتم مطب گفتم نمیتونم گفت تنها راهش اینه رفتی من زنگ میزنم همون روز عملت میکنم من ساک بچرو بستم خودمو اماده کردم رفتم متاسفانه معاینه کردن وگفتن نه خیلی تنگ نیست دیگه بیمارستان دولتی میدونین فقط میخوان طبیعی بیاری
باز گفت روز بعد برو دوبار اسمت ثبت بشه من حلش میکنم دوز دوم که رفتم خدا ازش نگذره مامای بدجنس جوری معاینم کرد جیگرمو دراورد که از هرچی معاینه بود متنفر شدم از اخرم دکتر کلی باهاش حرف زد گفت نه بیاد کمیسیون پزشکی من با درد شدید رفتم خونه طوری که نمیتونستم راه برم از درد گریه میکردم ۳۹ هفته و ۳ روزم شده بود استرس داشتم بچه به دنیا نیاد
مامان dayan مامان dayan ۱۴ ماهگی
مامانا می‌خوام یکم از تجربه های سختی ک داشتم بگم براتون

یه بار قبلا هم تو تاپیکم گفتم من تا اول هفت ماه بارداریم فوق العاده بود
نه ویار نه سنگینی نه هیچ مشکلی
از هفت ماهگی یهو دایان منقبض میکرد خودشو و دکتر بهم ریسک زایمان زودرس داد
یه بار بستری شدم و یه دوز بتامتازون برام تزریق شد برم سولفات گرفتم و استراحت مطلقی شدم با گذاشتن هر روز شیاف پروژسترون وزدن هفته ای ی بار آمپول پرولوتون
از طرف دیگه افزایش شریان رحمی داشتم بچه ای یو جی ار بود و کم وزن
خلاصه من با رعایت همه این نکات سی و چهار هفته و پنج روز بودم رفتم مطب دکترم معاینه بشم ان اس تی دادم گفت باز انقباض داری و شروع در های زایمان بستری شو بازم دوز یا آور بزنی
من باز بستری شدم
فشارم بالا می‌رفت و دفع پروتئین هم پیدا کردم
توی سی و پنج هفته و یک روز بودم که ۷صبح با احساس دستشویی شدید بیدار شدم
هرچی میرفتم دستشویی نداشتم
به دوستم زنگ زدم گفت بچت داره میاد صبر کن ی ربع یکبار ک شد برو بیمارستان
ما ساعت گرفتیم ببینیم کی اینجور میشم دیدیم پنج دقیقه یکباره😂
دیگه سریع رفتم بیمارستان
بقیشو براتون توی کامنت اول مینویسم
مامان امیر ارسلان مامان امیر ارسلان ۱۵ ماهگی
بعد از 6 ماه اومدم از خاطرات زایمانم بگم
زایمان من طبیعی بود درست از شب قبلش کمرم هی می‌گرفت و ول میکرد خیلی بد بود شوهرم میگفت پاشو بریم مهلا لج نکن میگفتم نه الکی باز بریم دوباره این همه راه الکی آخه دو بار به اشتباه رفته بودم گفتن وقتت نیست اما صبح شد دیدم نه بدتر شدم تا ساعت 11 فقط از درد کمر داشتم میمیرم شوهرم قرار بود بره تهران برای کارش غم عالم تو دلم بود ک تنهام دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم بریم شوهرم رفت مادرشو برداشت ک بریم بیمارستان مامان خودم فوت شده مجبور شدم با مادرشوهرم برم ت راه ک داشتیم میرفتیم دوست همسرم با پررویی تمام نشست ت ماشین گفت منم میام تا نزدیکای یه جایی منو برسونید من سرخ شدم از درد و جیغ همسرم میگفت هیچی نگو خلاصه از شدت درد دهنمو بستم تا اون آقا رو رسوندیم رسیدم دم بیمارستان اونم ت راهمون بود البته
وقتی رسیدم فرستادنم معاینه که وای خدا نگذره هرچی گفتم اول پیش دکترم بودم نامه دارم باز معاینه کردند بعد معاینه به خونریزی افتادم لباسامو عوض کردم رفتم رو تخت جیغ میکشیدم از نوع بنفش خیلیییی فجیح درد داشتم و هنوز دوستانت بود ک باز شده بودم آمپول بی دردیمو به خاطر همین جیغام زود زدن بی‌شعورا آمپول ساعت 2ظهر زدن تا 8 شب خوب بودم هرچقدر معاینه میکردن نمیفهمیدم حتی وقتی کیسه آبم پاره شد درکل تا 8 همه چی خوب بود
تاپیک بعدی
مامان دیلان مامان دیلان ۱۰ ماهگی
یکی از علائم بارداری ک خیلی ازش توی گهواره صحبت نشده کهیر و تاول هست خاستم تجربه خودم بنویسم براتون من
تاول داشتم از زیر سینه هام تا زانو تاپل های بزرگ بزرگ طوری بود لباسام می‌چسبید ب تاول ها.غفونت کرده بودن زرد شده بودن هیچ نوع آمپول پماد دارویی اثر نداشت دائم با شونه قدیمی ها میخاروندم خودمو.تا اینکه ۳۸ هفته از درد زخم تاول ها رفتم بیمارستان وقتی شلوارم برای معاینه کشیدم پایین شلوار چسبیده بود ب زخم و عفونت ها.دکتر سریع بستری کرد پرسید چند هفته گفتم ۳۸هفته و ۲روز گفت فوری بره برای زایمان.مگرنه عفونتش شدید میشه جان مادر در خطره رفتم برای طبیعی آمپول درد زدن با افزایشدرد ضربان قلب پسرم میومد پایین اورژانسی با کیسه آب پاره با تاپل های زخمی و عفونی با کمک پرستار نشستم رو ویلچر رفتیم اتاق عمل.
بعد زایمان ک اومدم بخش به مامانم گفتم توروخدا فقط نگاه کن ببین تاول هاچیشدن.مامانم گفت زهرا تاول ها رفتن😭😭😭من از خوشحالی از اون همه درد و عذابی ک‌کشیده بودم بلند بلند گریه کردم به نظرم بدترین درد آور ترین علائم بارداری تاوله
مامان میران👑 مامان میران👑 ۱۱ ماهگی
خانوما میشه لطف کنید حرفامو بخونید و راهنماییم کنید؛ پسر من تا همین چند روز پیش یه بچه اجتماعی و فوق العاده خوشرویی بود هرکسی بهش نگاه میکرد لبخند میزد و زود ارتباط میگرفت چندروز قبل من یه مهمونی داشتم که میران برای اولین بار میدیدتش دوستم تا وارد خونه شد و پسرم رو دید به جای سلام کردن با صدای بلند پخ کرد میران از ترس لرزید و جیغ زد حدود یک ساعت طول کشید تا آروم بشه محکم چسبیده بود به من و‌مدام‌ نگاهش به دوستم بود و هر چند دیقه یه بار با صدای بلند جیغ و گریه و این داستان تا وقتی بخوابه ادامه داشت و من واقعا ناراحت شدم حالا بماند که مهمونم به جای معذرت خواهی کلی مسخره کرد که بچت ترسوعه اجتماعی نیست آدم گریزه!! الان میران سه شبه که راحت نمیخوابه با گریه از خواب میپره بغل هیچ کسی نمیره میچسبه به خودم حتی بغل مامانم که خیییییلی باهاش خوب و راحت بود نمیره و گریه میکنه من الان واقعا نمیدونم باید چیکار کنم میشه راهنماییم‌کنید

بارداری زایمان
مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
بارداری ۲
از دکتر پرسیدم چیشده گفت آب دور جنین کمه و عددش رو ۹ بود و اینکه دور شکم جنین ۲هفته عقب تر از سن بارداری بود خلاصه گفت هر هفته باید پیش دکترتnstبدی و دو هفته یکبار هم بیای برای سونو
چند روز بعدش رفتم پیش دکترم با توجه به سونو و کم بودن آب جنین ۸ تا سرم ۱ لیتری برام نوشت و گفت یه روز درمیون بزنم و همونجا nst گرفت و همه چی اوکی بود
دو هفته گذشته و من مجدد برا سونو رفتم آب دور جین عددش شده بود ۱۰ و همچنان دور شکم ۲ هفته عقب تر بود و جنینiugrبه حساب میومد

خلاصه چند روز بعد برای گرفتن nstرفتم مطب دکترم که اول ماما nst گرفت و توnstیه انقباض ثبت شد فورا یه آزمایش نوشت و منو اورژانسی فرستاد برم آزمایشگاه و حدودا ۳ ساعت بعد با جواب برگشتم مطب یه مقدار عفونت ادراری بود و دکتر دارو نوشت و گفت چون انقباض داری شیاف استفاده کن از دکترم پرسیدم چون جنینiugrهست میتونم طبیعی بیارم که گفت معمولا این جنین ها تحمل درد طبیعی رو ندارن و سزارین براشون بهتره و ازش درباره امپول ریه پرسیدم که گفت ۳۶ ۳۷ هفته بستریت میکنم و برات امپول میزنیم چون شرایطت خاصه و همینطوری نمیتونم برات بنویسم و حتما باید بستری بشی و امپول بگیری
یکشنبه ۲۸ بهمن نوبت سونو پیش پریناتولوژیست داشتم همسرم چون سر کار بود خودم رفتم و همسرم از سر کار مستقیم اومد مطب خلاصه رفتم داخل چون از جمعه اش یه مقدار دل درد داشتم به دکتر گفتم گفت وارد ماه نهم شدی و ماه درده و طبیعیه