خانما من این دفعه خونه مادر شوهرم بودم پدرشوهرم بیرونم کرد و گفت نیاین
آخه میگن چرا میری بیرون چرا مانتو میخری چرا واسه بچه کالسکه و فلان میخرین حتی واسه خونه مامانم رفتن هم گیر میدن بهم
الان بعد ۴ سال سختی تازه شوهرم به این درک رسیده اگه اذیت میشی تو نیا من و بچه میریم از وقتی اینجوری شده مامانش و خواهرش بيشتر بهش زنگ میزنن هی میگن این کارو بکن و فلان بیا جامون
شوهرمم خیلی باهشون خوب برخورد میکنه از آخر میگه من هوای تورو دارم در صورتی که اصلا اینجوری نیست مادرشوهرم همش میگه من پسرم و بچشو دوست دارم
خیلی حالم خرابه از وقتی ازدواج کردم این بی مهری ها رو دیدم
چیکار کنم بنظرتون که خودم آروم بشم یکم

سعی کن باهاشون بری چون کم کم به نبودنت عادت میکنن و ممکنه پسرت بزرگتر که شد خودش بره و دو روز دو روز وایسه اگه هم رفتی توهم کم نیار بزار پروتر از اونا باشی و همیشه جوابی داشته باشی برا حرفاشون

من همین مشکلو دارم منو اصلا آدم حساب نمیکنن بهم توهین هم میکنن.
جلوی روم با یه خشم و حسادتی به شوهرم و بچم میگن درد و بلات به جونم بیاد
بابات زنده باشه ماهان. یعنی من بمیرم هم مهم نیست. و شوهرمم عاشقشونه.
ولی من بچمو ول نمیکنم. هرچی هم حرف بارم میکنن باز میچسبم بهش و همراش میرم

بقران قسم بزن پارشون کن....آخ اگ من جا تو بودم فکشونو میاوردم پایین .

ولشون کن هرچی میخوان بگن تو کار خودتو بکن زندگی خودتو بکن هرچی هم میخوای بخر شاد باش همین مطمئن باش اتیششون میزنه بدترین کار اینه که ذهنت درگیر حرفای اونا باشه بروخونشون هرچی گفتن اهمیت نده بعدم کارخودتو بکن تابفهمن حرفشون خریدار نداره بذار اینقدر بگن تا خسته بشن

بچت فقط با خودت حق داره جایی بره. نذار ببرش یا خودتم برو

ازتباطتو قطع کن .نهایت عید به عید برو .با همسرتم کاری نداشته باش اصلا بهش نگو برو یا نرو .اونوقت میبینی که چجوری درست شدن

چاره ای نیست عزیزم نمیشه از دسته اینا خلاص شد به هر حال شوهرت وصله به خانوادش کاریش نمیشه کرد بنظرم تو فقط بیخیال باش اهمیت نده

قطع ارتباط کن