۹ پاسخ

خداروشکر سزارین کردم 😑😑

این حرفو ب منم میگفتن زور بزن موهاش معلومه😅منم بلد نبودم زور بزنم چقد دعوام کردن😭

من از ساعت ۱۱ صبح درد داشتم تا ۷ شب سزارین شدم.حتی یه قطره اب هم بهم ندادن نمیذاشتن از جام بلند شم ...لحظات اخر از درد شدید مشت میزدم تو سرم 😑😑😑بشدت وضع خجالت اوری بود

به منم میگفتن زور بیزن موهاش معلومه من از ۱تا ۸ خیلی درد داشتم بعد ۸ ساعت بهم بیسی زدن ساعت ۹ چهل دقیقه پسرم بدنیا اومد

من غیر از دردهای که تو خونه کشیدم، 17ساعت بستری بودم برا طبیعی، هر بلایی سرم آوردن و گفتن فقط طبیعی در صورتی که فشارم بالای 14بود تا 16هم رسید، بعد از 17ساعت درد به زور 3سانت باز شد، شانسم گرفت دکتر شیفت عوض شد با کارت هدیه... بالاخره راضی شدن سز کنن. بیزارم از هر چی زایمان طبیعیه

ولی فک کنم زایمان هیچکدوم‌مثله من نبود من ۱۸ ساعت به شدت درد کشیدم د۶ ساعتم قبلش تو خوته درد خفیف داشتم آخر سر با زور و التماس اومدن دونفر میزدن‌رو شکمم دکترم که با تیغ و قیچی افتاد ب۶ جونم‌تا تونستم زایمان کنم

دقیقاا منم بهم میگفتن زوربزن موهاش معلومه میگفتم دروغ میگین میگفت میخوای موهشو قیچی کنم ببینی ،بعدک دنیا اومد دیدم کچله😂

اووووف زایمان منم سخت بود 😑🥲
به منم میگفتن سرش یا موهاش معلومه فکر میکردم دارن دروغ میگن بنده خداها 🤣

منم تازه یکساعت بود رفته بودم بیمارستان میگفتم برو گوشیم رو بیار زنگ بزنم شوهرم . میگفت شوهرت برا چیته . گفتم بیاد منو ببره خونه من میخام برم خونم زایمان کنم😂

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
حدودا ساعت ۳ بود که دکترم اومد خدماتی اتاق عمل برام ویلچر آورد و با دکتر ۳ تایی رفتیم اتاق عمل
کمکم کردن رو تخت دراز کشیدم بعد نشستم که بی حسی رو تزریق کنن و از همون اول برای اینکه حالم بد نشه ماسک اکسیژن گذاشتن و متخصص بیهوشی باهام حرف زد گفت سردرد حالت تهوع و تنگی نفس طبیعیه و اصلا نترس و اینکه سرت رو تکون نده که بعدش سردرد نگیری
من همش منتطر بود که صدای گریه پسرم رو بشنوم ولی یه دفعه از گوشه چشم دیدم پرستار یه جسم کوچولو که کمی کبود شده رو برد سمت میز مخصوص که دکتر اطفال وایستاده بود
همیشه تصوری که داشتم این بود که با اولین صدای گریه اش منم گریه کنم ولی با گریه نکردنش ترسیدم
اینجوری بود که پسرم ساعت ۳:25دقیقه دنیا اومد بعدش کم کم دیدم یه صدای خیلی ضعیف ناله مانند میاد پسرم و آوردن صورتشو گذاشتن رو صورتم و سریع بردنش
حدودا نزدیکای ۴ بود بردنم ریکاوری و تو ریکاوری پسرم رو آوردن که شیر بخوره ولی سینه رو نگرفت و ناله می‌کرد سریع بردنش
مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۹ ماهگی
همونجا که اومدم خونه دیدم کلی زیرمیزی میخوام بدم یه دکتری پیدا کنم زیر میزی نگیره یا کم باشه برم اریا اختیاری سز بشم یهو اینجا گفتن اتنا پورعلی سزارین میکنه بهش پیام دادم گفت بیا قبولت میکنم رفتم پیشش روز بعد توی راه گریه میکردم که فقط قبول کنه خداروشکر رفتم پیشش زنگ زد بیمارستان گفت صبح بیا عمل روز نیمه شعبان توی زندگیم هیچ وقت اینطوری خوشحال نبودم اول از همه زنگ زدم مامانم گفتم اماده شو صبح بریم بیمارستان انقد درد داشتم بخاطر معاینه ها که فک میکردم بچه الان به دنیا میاد
صبح روز زایمان بازم باورم نمیشد تا بستری نشدم همش استرس داشتم که نکنه ایندفعه هم برگردم خونه وقتی اماده شدم خیالم راحت شد رفتم اتاق عمل تا در بازشد دکتر رستمی رو دیدم😂شوک شدم ولی پورعلی عملم کرد بی شک میتونم بگم بهترین زایمان بود پرسنل اتاق عمل عالی بودن انقد باهام شوخی میکردن ارامش داشتن من داشتم تست میکردم ببینم بی حس شدم یانه یهو احساس کردم زیر سینم خالی شد دیدم صدای گریه دخترم اومد دکتر گفت ملکه برفیمون به دنیا اومد مامان خبر داری بیرون سفید پوش شده پا قدم نی نی خوشگلمونه باورم نمیشد بالاخره راحت شدم
ار بعد سزارین منو بردن ریکاوری یبار شکممو داخل اتاق عمل فشار دادن یبار ریکاوری یبارم اتاق خودم هیچکدومشو حس نکردم فقط لرز داشتم بدجور میلرزیدم بعدش پمپ درد داشتم و شیاف میذاشتم
مامان حلما مامان حلما ۷ ماهگی
پارت ۴
ساعت ۹ اینا بودم که شده بودم ۹ سانت و اومدن برش زدن با تیغ قشنگ حس کردم و اون صدای که داد که باتیغ زد خیلی بد بود
کمکم بهم گفتم زور بزن من زور میزدم ولی بچه نمیومد بیرون خیلی زور زدم خیلییی دیگه توان برام‌نمونده بود میگفتم بخداا از این بیشتر نمیتونم نمیشههه بهم دستگاه تنفس وصل کردن
و یهو ۵ نفر ریختن بالا سرم یه ماما دیگه که با تجربه تر بود اومد بهم گفت الان ۹ سانت بازی حیفه بری سزارین همه زورتو بزن که بچه بیاد موهاشو داریم میبینم منم بخاطر حرفش و ترس از سزارین باهمه وجود زور میزدم ولی نمیومد😭
باز دوباره بهم گفت نگا هرموقع حس کروی درد داری و فشار به مقعدی میاد اونموقع زور بزن و زورتو ول نکن
منم هرچی اون میگفت انجام می‌دادم ولی نمیشد زورمو ول نکنم ینی اصلا امکان نداشت انگار نفسم داشت قطع میشد
میگفتم نمیشه بخدا نمیتونم ینی قشنگ مرگمو داشتم میدیدم من همینجور تا ساعت ۱۱ ونیم داشتم زور میزدم آخری که دیگه از حال داشتم میرفتم پرستارا تو گوش هم یه چیزایی میگفتن ینی واقعا حالم خیلی بد بود یهو چن نفر دیگه اومدن تو اتاق دوتا ماما اومدن رو شکمم دوتا پرستار هم یه شال سبز آماده کرده بودن و یه تخت برای بچه
مامان فندق مامان فندق ۵ ماهگی
درسته پنج ماهه زایمان کردم ولی خب یه تعریفی هم میخوام از زایمانم بکنم
من ۳۷ هفته بودم که قراره بود دو سه روز بعد برم پیش دکترم معاینه لگنی بکنه شب بود ساعت ۳ شب اینا که یه صدای مردی دم گوشم گفت حاضر شو قراره شکمت درد بکنه من زود بلند شدم به شوهرم نگاه کردم که دیرم خوابیده رومو کردم اونور که یهویی یه درد عجیبی تو شکمم پیچید و همون لحظه یه آب گرمی در یه ثانیه ازم ریخت زود بدو بدو رفتم دستشویی که داشت ازم آب و خون میرفت(البته ببخشیدا) یهو از ترس فشارم افتاد اومدم به شوهرم گفتم اونم هول کرد گفت چیکار کنم دید دارم میلرزم خلاصه ما چند ماه پیشش تصادف کرده بودیم ماشین نداشتیم درد منم هی میگرفت ول میکرد قابل تحمل نبود یه لحظه میمرفت بعد باز ول میکرد زنگ زدیم مامانم اینا اومدن بردنمون بیمارستان اونجا معاینه کردن گفتن خانم دادی زایمان میکنی هی ازم میپرسیدن کجا بودی مگه درد نداشتی که نیومدی منم میگفتم یه لحظه دردم گرفت ازم آب اومد اومدیم قب
لش درد دیگه ای نداشتم خلاصه به شدت درد داشتم اونقدر جیغ زدم کل بیمارستان ریخته بودن سرم همش میگفتن زور بزن زور بزن داری زایمان میکنی ولی من فقط درد داشتم و حس مدفوع
مامان ایلماه مامان ایلماه ۵ ماهگی
عصر دخترم رو بردم پیش دکتر کاوش
اخه از صبح یهو تب کرده بود و اسهال داشت
دیگه از موقعی هم که بدنیا اومد روی شکمم همش حساسیت میزد،من فکر میکردم از آبه(دکتر هم بردمش واسش ازمایش نوشت بعد به هرکسی میگفتم دخترم همچین مشکلی داره میگفت اشکال نداره بچه رو اینقدر دکتر نبر،دکترا بیشتر مریضش میکنن😑😑)
خلاصه ازمایش روهم انجام دادم اما همین هفته پیش،که چیزی توش مشخص نشد
اما حالا دکتر که شکمش رو دید،خیلی بهم چی گفت،گفت که دخترت حساسیت به پروتئین گاوی داره تا الان کجا بودی،بچه اصلا وزن نگرفته و...
یعنی اینقدر حرص خوردم از دست شوهرم و خانواده که نگووووو
مامانم زنگ زد حرصمو سر اونم خالی کردم،چون اونم میگفت بچه رو الکی دکتر نبر،خب من مرض ندارم که ببرم حتما مشکلی هست
خلاصه حالا دکتر واسه دخترم شیر خشک آپتامیل پپتی نوشته،کل داروخونه های زیتون رو گشتم فقط یدونه پیدا کردم،جایی رو سراغ دارین برم بگیرم؟
از دیروز تا حالا خیلی بیحال شده،اصلا انگار لاغر ترهم شده🤕بمیرم واسش
مامان محمد حافظ👣 مامان محمد حافظ👣 ۹ ماهگی
خلاصه که وقتی بچه دنیا اومد گریه نکرد ، چون فشار زیادی روش بود تموم بدنش قرمز بود ، اینقد پشتش زدن تا گریع کرد ، سریع هم زنگ متخصص اطفال زدن و بردنش واسه معاینه ، خدا رو شکر مشکل مداشت ولی خب به زور دنیا اومده بود و اکسیژن کم آورده بود .
از بالا تا پایین هم بخیه خوردم ، قشنگ این نخ و سوزن رو که رد میکرد ثانیه به ثانیه‌اشو حس میکردم ، هی به پرستار میگفتم بسه ، بزار باز باشه 😂🤦🏻‍♀️ بعدش میام بدوز ، بقیش باشه واسه بعد 🥴😂
به خاطر دفع پروتئین سه روز خودم بستری بودم با حالی داغون ، منه پاره بهم سند زده بودن ، هر ۲۰ دقیقه یبار هم میومدن مسوفتادن روم شکممو فشار میدادن که خونا دفع بشه .
وقتی میخواستم پاشم برم دستشویی همین که تکون میخوردم انگار یه تشت آب خالی می‌کنن روت خون ازم میریخت ، آخ آخ چقد وحشتناک و چندش بود 😑😑😑😑
پسری هم بخاطر عفونت خون ، زردی ، و اینکه هین زایمان اکسیژن کم آورده بود یکی هفته ان آی سیو بستری شد .
وقتی به دنیا اومد انداختنش بغلم و رفتن ، چون تو بخش مراقبتای ویژه بودم کسی نمیزاشتن بیاد ، منم که نمیتونستم شیرش بدم بچه هم آروم بود کنارم ، یکی روز شیر نخورد زردی گرفت ، خدا رو شکر قندش نیوقتاد 🥴🥴