همیشه میگفتم بچه رو با بچه نباید مقایسه کرد.اما خب مادریم و گاهی میزنم جاده خاکی
اینجا میبینم خیلی ها بچه هاشون تو رنج سنی رز چهاردست و پا میکنن حرف میزنن، و خب کارایی که شاید برای بچه من که دو دقیقه خودشو رو شکم میندازه اعصابش خرد میشه گریه میکنه جیغ میزنه قفله😂
با اینکه یادمه دوتا بچه هم سن تو فامیل داشتیم...یکیش خیلی زود به حرف اومد دوسالش بود تقریبا همه چیز میگفت، اون یکی نه...دو سالش بود هنوز زیاد حرف نمیزد.بعد بزرگترا میگفتن خب اون یکی مامانش باهاش سروکله میزنه.این نه مامانش معلمه نیس اکثرا...
ولی الان خب میبینم که هیچ ربطی نداشته و اتفاقا اون که دیر به حرف اومد به شدت باهوش و چون درسش عالی بود تیزهوشان رفت و بعد هم پزشکی قبول شد‌.از اون یه بچه دیگه چیزی در دسترس نیس...البته من نمیگم کدوم روش خوبه مهم اینه که هر کی با زندگیش حال کنه.
یا حتی پسر دایی خودم دیگه همه نگرانش بودن چرا راه نمیره، فک کنم داشت دوسالش میشد یهو گفتن بلند شد راه افتاد😅 الان هم هیچ مشکلی نداره.
با اینکه از این دست موارد زیاد داشتیم تو اقوام..اما هی با خودم‌میگم نکنه من کم کاری میکنم؟ نکنه باهاش بازی یا تمرین خاصی انجام نمیدم؟
نکنه تغذیه ش رو درست نمیدم؟ و هزاااااار نکنه دیگه‌
خلاصه حس میکنم دارم تو یه چاله عذاب وجدان و اینکه مادر کافی ای نیستم میرم به سبب بعضی تایپیکای اینجا‌.....

۹ پاسخ

کجا بوده بچه ۵ ماهه بتونه چهاردست و پا بره
آفرین خودت همه چیو خوب میدونی پس نگران نباش
من سه قلو دارم هر کدومشون با اون یکی فرق داره
یکی ۳ونیم داشت تونست کپ بشه و اون یکی ماه بعدش...
ما مادریم و ناخواسته تمام توانمونو میذاریم پس جای نگرانی نیست🥰

گلم رشد بچه ها فرق داره باهم دیرو زود بودنش دلیل بر هوش نیست

ژنتیکیه همه جیز نگران هیچی نباش

منم به خاطر همین توانایی ها بچمو نمیگم که مقایسه نشه
شما بهتره پرسشنامه تکامل رو دانلود کنی ببینی هر ماه چه توانایی لازمه اگه اون خوبه دیگه حق نداری نگران باشی

بیشترش ژنتیکه دختر جان
الان دختر منم خیلی ریزه میزه‌س هر کی میبینه میگه نههههه شیش ماهش نیست دو سه ماهشه، بعد قیافه من😕دیگه بچه ها با هم فرق دارن چیکارشون کنیم
بعد یه موقع ها بچه یه کارایی میکنه ماها ذوق میکنیم بعد یادش میره
مثلا سوفیا یکی دو ماه پیش میگفت دد من کلی حال کرده بودم اومدم اینجا گفتم از سفر که برگشتیم دیگه نگفت فهمیدم یه آوایی بوده که در میاورده نمیفهمیده که معنی داره

یه چیزی بگم بخند ما یه همسایه داشتیم نوه هاش دائم تو جوب بازی میککردند یه سرازیری بود از اونجا تا پایین جوب ادامه داشت از اونجا سر میخوردند🤣🤣🤣 همراه با آب فاضلاب میومدند پایین یعنی خودمو بگم که چقدر چندشم میومد منم اون موقع ها بچه بودم چند ماه پیش اون بچه هارو دیدم که بزرگ شدند ماشالله چه هیکلی چه تیپی چه استایلی باورم نشد که اون بچه ها بودند

منم همینم فک میکنم چقدر تغذیه بچه رو دارم بد میدم

دختر اصلا تو خود منی😐😐

دقیقا از صب فکرم درگیر همین موضوعه خاهر دوتاپیک خوندم ر. یدم بخودم

سوال های مرتبط

مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۰ ماهگی
یه بخشی از کتاب گفتگوهای عاشقانه در مورد مادری کردنه...
درست یادم نمیاد اما در جواب اینکه چرا مادرها از سختی مادری کردن حرف نمیزنن؟میگفت چون خیلی ها در این زمینه عصا به دست رفتار میکنن...به خاطر فضای رقابتی که وجود داره از سختی ها و ناراحتی هاشون نمیگن.
از احساساتشون نمیگن. و. در ادامه اینکه هر چقدر خود سانسوری نکنیم لطف بزرگی تو حق خودمونه.
نمونه ش رو اینجا میبینم...همه مادریم....اما یه عده تو این رقابت گیر کردیم...از هر چیزی استفاده میکنیم که بگیم نهههه مادری کردن برا من سخت نیس همه ش احساسای خوبه زندگیم عالی، بچه داریم خوب...
راضی راضی...
تو همه زمینه ها...یه جا یکی گفته بود من از شب تا صبح پوشک بچه م رو عوض نمیکنم...یه نفر کامنت گذاشته بود مادر تنبلی هستی و من با ذوووووق هرساعتی پوشکشو عوض میکنم....توجه کنید....با ذوووووق
یعنی اگه یه نفر با ذوق پوشک عوض نکنه مشکل داره؟
یا من گفتم رفتم استخر بچه دوساعت پیش خانوادم بوده اذیت کرده، مسی که تو دوستای من نبوده اومده به امر و نهی و اینکه من چرا اینکاررو کردم، با وجود اینکه نمیدونسته این بچه هر هفته پیش خانوادم میمونه!

خلاصه که فضای رقابتی اینجا اینجوری شده که شما اگه بگی برا خودم وقت گذاشتم دوساعت هم محکوم به مادر بد بودنی...😑
مامان ساحل مامان ساحل ۱۳ ماهگی
مامان شهاب مامان شهاب ۱۳ ماهگی
در رابطه با تاپیک قبلیم حس‌هام خیلی گنگه...شنیدم که بعضیا تو این موارد گریه میکنن یا میگن خاک تو سرم و اینا ولی من خیلی یخم، اصلا نمیفهمم چرا انقد بی تفاوت و مات موندم
دیدی از یه چیزی میترسی که سرت بیاد ولی همیشه هم یه حسی داری که سرت میاد؟! این موضوع از این چیزای من بود، همیشه ته قلبم میدونستم که بچه اولم به دنیا بیاد تو همون شیر تو شیری به اصطلاح ما ترکا میمونم برا دومی(باردار میشم دومی رو) ، همیشه هم به شوهرم میگفتم و اونم با شیطنت میگفت آره خب چی میشه و اینا، ضمن اینکه شوهرم با برادراش اینطوری شده، ۳ تا بچه از قبل بودن، خواستن چهارمی رو بیارن، سال ۶۶ یه پسر سال ۶۷ یه پسر و سال ۶۸ یه پسر به خانواده اضافه شده! شوهر منم پسر وسطیه این ماراتونه، به قول مادرشوهرم گلین اوجاقا گلیپ
شوهرم خوشحاله چون بچه خیلی دوس داره و اصلا مشکلی هم نداره با پشت سرهم اینطوری بودنشون، به اون باشه میگه سال بعد هم سومی🙄
منم قضیه اینکه بخوام به نداشتنش فک کنم قفله برام، همیشه میگفتم آدم مواظب باشه نشه اگه شد دیگه قرار نیس جون اون موجود خدا رو ازش بگیری، یعنی مرحله پذیرشش رو اوکی‌ام اما بعدش...🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ مرحله تصور شرایطمون خیلی سخته برام، از طرفی حس میکنم به شهاب ظلم میشه، من همیشه تصور میکردم حالا حداقل چندین سال آینده تنهاس بچم و کلا تمرکزم رو خودش، اینکه یهو از تنهایی دراومده حس میکنم هوو آوردم سرش و فرصت هاشو گرفتم ازش😓
من بارداری و بچه داری و زایمان نسبتا خوبی داشتم اما امان از روزای بعد زایمان، از نظر روحی و اون شرایط سخت روزای اول اصلا دوس ندارم برگردم به اون روزا🥲 علی الخصوص با طرز برخورد و اذیتا و حمایت نکردنای همسر و اطرافیان میگفتم اصلا دیگه بچه دار نمیشم...

ادامه تاپیک بعدی
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
من واقعا نمیخوام به چشم و نظر اعتقاد داشته باشم ولی حس میکنم جدی جدی وجود داره ☹️
مثلا نه اینکه بگم بچم خیلی خوشگله یا خیلی نمکه یا از بچه های دیگه سرتره
صددرصد که هر مادری تو چشم خودش بچه اش بهترینه براش
ولی خب یکی نداره یا چه میدونم به هر دلیل دیگه ای شاید حسرت بخوره یا حتی بچه به چشمش بیاد اینا احتمال داره بچه چشم بخوره دیگه !
دیروز بعد مدت ها اومدم یه فیلم چند ثانیه ای یاسین رو استوری کردم تو اینستا که داشت با خودش حرف میزد مثلا اوا در میاورد از خودش . یهو باباش اومد اینم شروع کرد به بابابابا کردن و ذوق زدن و دست و پا زدن .
بعد همه اومدن ریپلای کردن وای چه نازه چه تپلیه چه بزرگ شده چه باهوشه چه زود حرف اومده و … ( حالا نمیخوام بگم بچم همه ی اینا هست و جوگیر بشما ، حالا چیزی بود که گفتن شایدم از رو تعارف یه سریاشون )
دختر عمه هام هم اومدن نوشتن وای چقد زود حرف اومده بچه داداش ما ۱۱ ماهشه هنوز اینقد حرف نمیزنه و خیلی آرومه و اینا
الان امروز دهن صافیای من ربطی به چشم خوردن نداره ؟!
بخدا که طبیعی نبود ، حالا میدونم یه چیزیش بود ولی عجیب گریه میکرد . باز یکم آروم شد اومدم شربتش بدم پرید تو گلوش تا نیم ساعت هی سرفه میکرد 🤕
چقد حرص خوردم امروز
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
تو رو خدا بیاین بگین شماهم همچین حس هایی دارین ؟
بخدا اصلا ناشکری نمیکنم ، خودم عاشق بچه بودم الانم هستم خداروشکر که دارمش ، اصلا هم آدم خودخواهی نیستم و نبودم
ولی حس میکنم خیلی بعد از بچه دار شدن فرسوده شدم
من که ذره ای شکم نداشتم الان دارم انگار سه ماهه حاملم هنوز خوب نشده شکمم
پاهام واای نگم از پاهام ، اینقد زانوهام درد داره خدا شاهده که نمیتونم تو توالت ایرانی بشینم
اگه رو زمین بشینم نمیتونم بلندشم ، بخدا مادرشوهرم همش داره غر میزنه که پاهاش درد میکنه ولی رو زمین نشسته بود دیشب راحت بلند شد من حتما باید دستمو بگیرم به میز یا جایی اونم آروم آروم پاشم با هزار درد
دست چپم از بس تو یه ماهگی یاسین رفلاکس داشت سر شونه نگه میداشتمش اروغ بزنه از اون موقع ساعد به پایین دستم بی حسه گز گز میکنه همیشه .
کمرم همیشه درد میکنه .
هیچ موقع اینقد کم به خودم نمیرسیدم ، خب منم آدمم دیگه . از اون طرف با این حال و روحیه حس میکنم مامان خوبی نیستم عذاب وجدان دارم .
دیشب خواهرشوهرم رو دیدم یاد مجردیای خودم افتادم که چقد به خودم میرسیدم و الان چی یهو دلم برای خودم سوخت 😪
بازم خداروشکر بچه ام سالمه
خیلی حس های خوبی با یاسین تجربه میکنم ولی واقعا دیگه خودمو نمیشناسم
مامان 💙 دارا 💙 مامان 💙 دارا 💙 ۱۰ ماهگی
تا حالا از این پدرمادرایی که به بچشون حس عذاب وجدان میدن،دیدین؟؟؟؟
یه پیج روانشناسی تو اینستا میگفت،بعضی از خانواده ها همش به بپشون میگن من سختی زیاد کشیدم،رنج زیاد کشیدم و‌... حالا که تو بزرگ شدی باید بشی فرشته نجات و منو نجات بدی.میگفت باعث میشن که اون بچه همیشه حس عذاب وجدان داشته باشه درقبال خانوادش.میگفت این بچه ها هیچوقت نمیتونن تو زندگی مشترکشون مستقل بشن و موفق باشن.
وقتی اینارو میگفت دقیقا قیافه مادرشوهرم و شوهرم اومد جلوی چشمم.
مادرشوهرم دقیقا با بچه هاشون همین کارو کرده.
شوهرم خیلی خوبه،از همه نظر.اما همین که مامانشو میبینه،همه چی عوض میشه.انگار اون حس مسئولیت و عذاب وجدان نمیذاره که خود واقعیشو نشون بده.
انگار مادرشوهرم مثل یه سایه شوم همیشه دنبال زندگیمونه.
انقد خودشو میزنی به بدبختی و موش مردگی که گتد زده به زندگی همه بچه هاش.
شوهر من یدونه قل داره،اینا باهم شریکن.
انقد این کارا رو کرده،که هرچی دارن و ندارن زدن به اسم اون.
انقد میشینه زیر گوش بچه هاش ننه من غریبم میخونه که یه وقت خدایی نکرده بچه هاش نرن سمت زن و بچه هاشون و همه فکر و ذکرشون مامانشون باشه.
من و شوهرم هیج مشکلی باهم نداریم،همیشه همه دعوا و بحثامون زیر سر مامانشه.
احساس میکنم تو این چندسالی که وارد خانوادشون شدم پیر شدم.
دیگه نه حس و حالی دارم،نه انگیزه ای.
مسبب همه اینا هم اونه.
هیچوقت نمیبخشمش.به خاطر این حالی که دارم‌به خاطر زندگیم که میتونست خیلی بهتر از اینا باشه و به خاطر اون نیست.
به خاطر خیلی چیزای دیگه ....

۰۳/۰۴/۰۵
فرزند پروری،پسر،فرزند،دختر،رفلاکس،کولیک،زایمان،آنومالی
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
در مورد تاپیک قبلیم یه چیزی یادم اومد 😂‌
من حامله که بودم سر یاسین ، اون موقع ها که نمیدونستم بچه داری چه فاجعه ای هست 🤐🤭 به دوستم میگفتم من سه سال بعدش دوباره میخوام اقدام کنم یه دختر هم بیارم ، جنسم جور بشه باهم بزرگ بشن و تمام
بعد دوستم هی میگفت نکنیا دیوونه یهو اومد اونم پسر شد ، گفتم خب یکی دیگه میارم ، اینقد میارم تا دختر بشه 🤣😂 ( چقد خوش خیال بودم ، انگار میخوام تخم بزارم )
بعد دوستم میگفت اره مادرشوهر منم سر بچه هاش حرف تو رو میزده ، اولی آورده پسر بوده کفته یکی دیگه میارم دختر داشته باشم ، به ترتیب دومی هم آورده پسر بوده سومی رو آورده پسر شده چهارمی هم پسر . دیگه خواهر برادراش میگفتن تو رو خدا بسه دیگه تو قسمتت نیست دختر دار بشی ، اینم گفته قسمت چیه ، اینقد میارم تا دختر بشه .
خلاصه پنجمی رو که حامله شده دوقلو بوده ، گفته خوبه دیگه بالاخره یکیش دختر
اون دوتا هم پسر شدن 😐🫤
دیگه خدا آب پاکی رو ریخته رو دستش 🤣 بعد از ۶ تا پسر دیگه ختم بارداری اعلام کرده گفته دختر نمیخوام 🤣