۲۷ پاسخ

بیخود نبود، با همه سختیش که بشدددددتتتتتنتت بد ویار بودم اما لحظه ای ناشکری نکردم، بد ویاریم خیلی اذیتم کرد اما همسایمون که نزدیک ۱۵ ساله ازدواج کرده و بچه دار نمیشه مدام جلو چشمم بود و فهمیدم این حال و روز زارم آرزوی خیلی هاست......

همش سخت بود ولی بد نبود😅

مال من ترشح چندین برابری بزاق دهانم تو شبها خیلی چندش آور بود.

چرا من پیاما رو خوندم همه ی این اتفاقا واسه من افتادهههههه😶😶😶
22 هفته ویار شدید که کلا یا بیمارستان بودم یا آنژوکت رو دستم میومدم خونه فرداش باز میرفتم سرم میزدم. مردم وزن اضافه میکردن من با وجود دو قلویی 6 کیلو کم کردم تو اون هفته ها.
از اولم خونریزی داشتم که همش شیاف و امپول.
بعدم که 12 روز یبوست و بیرون روی نداشتن و بواسیر.
بعدم کهیر بارداری.
توی 29 هفته دهانه رحمم باز شد و استراحت مطلقققق که دراز کش غذا بخور و حموم کن و.....
بخاطر همین موضوع معده درد شدید و ترش کردن.
یه روز قبل زایمان کرونا گرفتم و سرفه و استفراغ داشتم، بخیه هام باز شدن و خونریزی داخلی کردم.
اولین بار که از جام بلند شدم به اندازه ی یه تشت بزرگ ازم خون رفت.
بخیه هام عفونت کردن.
دوقلوهام کولیک و رفلاکس شدید داشتن. دائم تو پتو میچرخوندیم دو تاشونو.
بخاطر رفلاکسشون شیر نمیخوردن و زردی شدیدشون تا 40 روزگی.
و اوج ماجرا باردار که بودم 5 ماهگی بینایی یه چشممو بخاطر فشار بارداری از دست دادم.
الانم بخاطر خستگی و تنهایی و تو خونه نشستن افسردگی گرفتم و دیسک کمر و بیرون زدگی مهره که عملی شده.
اووووووف به عقب نگاه میکنم نمیدونم من چطور زنده موندم واقعا. پیر شدم واقعا

بدترین و سخت ترین دوران زندگیم. تا یک روز قبل زایمان تهوع و استفراغ شدید. از کنار هر کی رد میشدم بو میداد عوق میزدم لحظات سختی که دلم میخواست کنار همسرم باشم ولی بو میداد! همسر من که تمیزی و خوشبویی ازش می‌باره. حالم بهم میخورد ولی همون لحظه با گریه فقط میگفتم خدایا سالم باشه فقط همین

ترش کردن و رفلاکس معده که حتی شبها تو خواب هم ترش میکردم.. از شدتش سرفه میکردم صدای سرفه هام میرفت خونه همسایه ....این یکیش بود

خونریزی تا ۴۵ روز رو مخ بود نمازهام معلوم نبود چه جوری بود ...

با همه سختیاش بهترین دوران زندگیم بود مخصوصا که بچه اول همه اتفاقا و تجربه‌ها تازه‌س.. عاشق دوران بارداریم بودم با اینکه ماه هشتم استراحت مطلق شدم و افسردگی گرفتم ولی بازم خیلی دوسش دارم

ویار داشتم شدید ولی شیر نخوردن بچم از هر چیزی بیشتر عذابم داد هنوزم نمیدونم واقعا چرا یهو دیگ نخورد😭

تو بارداری خارش شدید که گاهی روزی دو سه بار حموم میرفتم.بعدشم فشار بالا و ورم کلیه

بدترین حالتم تو بارداری تپش قلب شدیدی هست که میگیرم و قلبم میاد تو دهنم و فشاری که بچه به قلبم میاره واقعا برام عذاب آوره ... احساس میکنم میخوام بمیرم

زایمان پسراولم ک وزنس ۴کیلو بود و طبیعی از ساعت ۱۱تا ۴صبح مردم و زنده شدم ساعت ۴صبح زایمان کردم ۱۳تابخیه خوردم و الان از وجووش روزی هزاربارخدامو شکرمیکنم🙏❤️

من بیخودترینش ۱۰ روز یبوستم بود
۱۰ رووووز شکمم حتی یه کوجولو کار نکرد🥴

وای من ماه سوم بارداری بود به همسرم ویار بد پیداکردم بودم یعنی همش برام بو‌میداد طفلی اینقد تمیز همش مسواک بزن حموم برو اصن بیچاره هیچوقت بو نمیداد من اون دور حالم ازش بهم میخورد ولی بهش نمیگفتم میترسیدم ناراحت بشه خب منم بودم ناراحت میشدم

همشو دوست داشتم
فقط افت فشار خون و قندم رو مخم بود و حرف و شایعه هایی که اطرافیان میساختن
وگرنه عاشق ثانیه به ثانیه اشم

سلام بنظر من ویارم سربچه بااینکه زیاد بود شیرین بود لذت میبردم ازلاغریم مطمئن بودم بچم ازم موااد مورد نیاز رومیگیره فقط ۱ماه مامان وبابام مکه بودن منم ۸ماهم بود سخت گذشت سربچه دوم تمام سختیش این بود ک ۹ ماه بچه اولمم همش بغلم بود چون از ۵ماهگیش بارداربودم ولی زایمانم هردو سزارین هربارهم یجورسخت بود

بیخودترینش وقتی بود که دلم یه چیزی میخواس اما دسترس نبود مثلاً فرداش می‌خوردم اما همون دیروز دلم میخواست... یا بعضی حرفای بد باعث میشد گریه کنم رو بچمم اثر گذاشت

سر اولی فکرکنم ۳۳ هفته بودم دو هفته چنان خارشی تمام تنمو گرفته بود که حد نداشت، فکرکن نصفه شب از شدت خارش دوش می‌گرفتم ولی فرقی نداشت، خداروشکر یهو خوب شد خودش، و پادردایی که سر دوتاش داشتم، کف پاهام درد میکرد و فقط با ماساژ آروم میشد

کلا بارداری پرخطری داشتم از ماه سوم تو استرس بودم .اخراشم که شیردهی خیلی دیگه اذیت می کرد

بهترین و قشنگترین دوران زندگیم بود
هیچ اذیت و سختی برام نداشت.

بیخود ترین قسمتش مادرشوهرم و پدرشوهرم بودن که بخاطر اسم پسرم زهرمارمون کردن روز خوشمون رو

از اول تا آخرش مزخرف بود خدایی ویار وحشتناک بعد هی شبا بلند میشدم غذا میخوردم یا میرفتم دستشویی بعدشم که کولیک بچه یبوستش رفلاکسش رفلاکس پنهان همه جوره نابودم کرد

تکون نخوردن زیاد دخترم توشکمم روزی یکبار یا بعضی موقع ها تکون نمیخوردومنم حرص میخوردم

بیخوابی وخواب دیدنهای زیاد
فشاربالا کلا همش

سلام
تنگی نفسی که داشتم

بعد زایمان فشارم همش میرفت بالا و پاهام به شدت ورم داشت دکترمم بعد زایمانم رفته بود مسافرت هیچ جا قبولم نمیکردن دخترمم تو ان ای سیوبود

تپش قلبم بودکه دوباردکتررفتم ونوارفلب واکوشدم

از اولش تا اخرش😰😰😰

سوال های مرتبط

مامان بنیامین و تودلی مامان بنیامین و تودلی ۲ سالگی