پارت ۲...
من نفهمیدم دیگه بچمو بغلم دادن و کلی حس خوب 🥰😍
باهاش حرف میزدم و اون گریه میکرد اینا
بعدش من بردن تو همون تخت زایشگاه و اومدن بچه دادن شیر دادم اینا
بعد اومدن ماساژ رحمی ک‌شکمت فشار میدن هرچی خونه میزنه بیرون
برا من خیلی زیاد بود طوری ک همه جا پرخون شد دکتر اومد و گف بخاطر ک ادرار نگه داشتی مثانه ات پره برا همون آب و خون نگران نباش
خلاصه من ساعت ۱۰ بخش بردن روتخت ک دراز کشیدم دیدم پر خون شد و رفتم سرویس دیدم همیجور خونه ک دور برم میریزه مادرم سریع پرستار و اینا صدا زد دکترم اومد کلی معاینه و خون دوباره ازم گرفتن و کلی درد کشیدم آخرم گف ببرین اتاق عمل و اینکه اتاق عمل زایشگاه پر بود من بردن پایین جا برادران و بیهوش کردن و منتقل کردن ای سی یو چون علائم سرما خوردگی داشتم ..
فک کن همه ساعت ۳ میان ملاقات مادر و بچه همراهی های من سرگردون دنبال من میگشتن ک فاطمه رو کجا بردین هیشکی هم جواب درست نمی‌داده و من تو ای سی بچه تازه متولد شده من تو بخش نوزادن ...

۴ پاسخ

منم یه همچین تجربه ای داشتم،دچار هماتون بخیه شدم ۴بار بخیه خوردم و آخرم شب تا ۱۲ ظهر تو آی سیو بودم و چون همراهامم فرستاده بودن خونه و گفته بودن نیازی نیست اینجا باشین به دخترم پرستارا رسیدگی کردن...هروقت یادم میفته گریم میگیره حس میکنم اون لحظه خیلی بی کس بودم

وااااااای 😑😑😑

خونریزی خطرناک بوده

چرا خونریزی کردی

سوال های مرتبط

مامان سیوان مامان سیوان ۷ ماهگی
تجربه زایمانمو بلخره میخوام بذارم
1️⃣خوب ما قرار شد بریم بیمارستان اریا با یه پکیج زوری ک طبق گفته خودشون شامل اتاق خصوصی و پمپ درد و ماما همراه میشد و قابل تغییر هم نبود ب مبلغ ۲۳ونیم. دکترمم چونه زدیم بش ۸ دادیم.
تاریخو یک دو سه انتخاب کردیم دکترمم دید میخوره ب وقت زایمانم گف اوکی شنبه ناشتا ساعت ۶ بیمارستان باش.
رفتم زایشگاه آریا اونجا یه مدت طولانی ان سی تی وصل بود بم در همون حینم پروندمو داشتن درس میکردن بعد ک دیدن دیر داره میشه ساعت ۸ منو هول هولکی بلند کردن گفتن بپوش بریم کاراتو بکنیم ک دکترت اومد. من هی میگفتم بابا من خدافظی نکردم! حالا شوهرمم فرستاده بودن دنبال پرداخت پول و این کاراش. خلاصه بردنم تو یه اتاق دیگه یه دکتر روانپزشک اومد ازم پرسید سزارین میخوای بشی فوبیا داری؟ گفتم اره برا بچه میترسم چیزیش بشه، گف اوکی و رفت! بعدش پرستارا اومدن خون گرفتن و انژیوکت زدن و اخرسر سوندو بم وصل کردن حالا اون وسط یکی اومد کلی کاغذ اورد گف امضا کن وقت نداریم من همشو نخونده امضا کردم. بعدش ویلچر اوردن نشستم منو بردن سمت اتاق عمل ک داخل زایشگاه نبود. دم در زایشگاه شوهرمو دیدمو خدافظی کردم باهاش.
مامان كمال مامان كمال ۶ ماهگی
گفتم بستريم كن ك اصلا ديگه نميتونم تحمل كنم اونم با گريه ..گف اوك عزيزم لباس بم داد عوض كردم رفتم تو بخش زايشگاه اينقد زنا داد ميزدن با اينكه بچه سوومه ولي واقعا ترس وجودمو گرف ..تا ساعت ٤برام پرونده و اينا درست كردن ..ساعت ٦ همينجور من دردام فاصلش كمتر ميشد ك شيفت عوض شدو شيفت جديدي شروع شد ..ماما بشون گف براش سرم بزارين ك سرم فشار بود اونو ك برام گزاشتن بعد ي ده ديقه ي درد شديدي اومد و نرف من ك حرف نميزدم يا جيغ نميزدم فقد گريه ميكردم و سرمو ميزدم ب ميله هاي تخت بعد گف درد داري گفتم اره زياد ..اومد معاينم كرد بشون گف فول شده ببرينش رو تخت زايمان ..رفتم اونجا ميگف فشار بده واااي چ لحظه هاي بدي بود اينقد ك فشار ميدادم ميگف تو فشار نميدي ولي من از جون و دل فشار ميدادم ساعت ٨شد و بازم ميگف تو درست فشار نميدي ..بچه داره خفه ميشه يهو با تمام دردها و عذابي ك كشيدم شروع كردم فشار دادن با زور ك بچه اومد بيرون سرش ك اومد بيرون ي حالت سوزشي بود اما پاهاشو حس كردم چجور ليز خورد وقتي گزاشتش رو شكمم تمام دردهام رف خصوصا وقتي صداي گريه هاشو شنيدم ....
مامان لیا💕🐣 مامان لیا💕🐣 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
#پارت_سه
ساعت ۸ و نیم دخترم بدنیا اومد
خلاصه منو بردن سمت ریکاوری
اونجا همه میلرزیدن ب جز من😐🤣خیلیم شلوغ بود اون روز بیمارستان
شش بار اومدن شکممو‌ ماساژ دادن ک بی حس بودم نفهمیدم
دوس داشتم زودتر برم بخش دخترمو ببینم چون اصلا چیزی ک زاییده بودمو ندیده بودمش🤌😐🤣
سعی داشتم بخابم ولی نمیشد یه مرد عمل آپاندیس کرده بود همش داد میزد
ساعت ۹ بود رفتم ریکاوری ساعت ۱۰ و نیم رفتم بخش
از بعد عمل همش سعی می‌کردم سرمو تکون ندم فقط
منو بردن اتاقم جا ب جا کردن زنگ زدن همراهم ک مامانمو شوهرم بودن اومدن
ک اونجا فهمیدم دخترمو نشون شوهرم ندادن و دلهره گرفتم شدید
اونا میگفتن بردن بخش نوزادان ولی من ترسیده بودماااا
ک چرا نشون ندادن چیشده مگ

خلاصه کم کم داشت بیحسیم‌ میرفت و دردام شروع میشد
اولش فقط ناله میزدم ولی یکم بعدش فقط داد و بیداد از درد
میگفتم مسکنی شیافی چیزی بزنید میگفتن تازه زدیم
پمپ درد میگفتم بیارید میگفتن دکتر بیهوشی صلاح ندیده تجویز کنه برات😐🫠
خیلی درد داشتم وحشتناک بود
مامان دلوین مامان دلوین ۷ ماهگی
دخترم ۸ و نیم صب دنیا اومد
آوردنش و بهم گفتن ببین دخترتو ولی من تار میدیدم با ناله میگفتم نمیبینم ...اونام گفتن اشکال نداره بعد گذاشتنش رو سینم ک واقعا حس خیلی خوبی بود گرماش به تن سردم منتقل شد
یه پرستار دیگه اومد از کنارمون رد شد و گف وای این نینی چه خوشگله
و من اینجا یکم دلم خوش شد ک ندیدمش میگن خوشگله😂
سریع بردنم بخش اتاق خصوصی داشتم و راحت بودم
خلاصه از این تخت ب اون تخت منتقل کردنم
گلوم خشک بود و سرفه هعی میومد و من درد داشتم دوتا شیاف برام زدن و رفتن ‌. تا ۱۰ شب بدون آب و غذا
بعدش دو سه باری تو بخش اومدن برای ماساژ شکمی که میتونم بگم بدترین قسمت سزارین واسم این بود ک اونم خب یه لحظه اس
من جیغ میزدم دستامو نگه داشته بودن مامانمم گریه میگرد😐
ساعت ۱۱ شب اومدن سوند دراوردن و بهم گفتن باید تو یکساعت اردار کنی وگرنه دوباره سوند وصل میشه
رفت یه ساعت دیگ اومد و گف چیشد گفتم نداشتم گف سعی کن نیم ساعت هم وقت داری وگرنه میام سوند وصل میکنم😑 دیگه مایعات خوردم و اینا موفق شدم بلخره
مامان kaya مامان kaya ۲ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من🥰
پارت۱..
سلام بعد ی ماه و خورده تصمیم گرفتم بگم
اول ک من ماه آخر پیاده روی و ورزش های مخصوص زیاد انجام دادم اسکات و..
بعد از ظهر بود ی لکه خون دیدم و تا شب انقباض داشتم و انقباض هامو یادداشت کردم هر بیست دیقه بود و هعی کم و کمتر میشد تا اینکه ساعت ۹یا ۱۰ شب بود زنگ زدم ب دکترم ک فرشچیان بود ایشونم خیلی بد جواب داد و گف الان تازه اومدم خونه و گفتم میایی گف حالا برو و برا من تعیین تکلیف نکن شما
من بشدت ناراضی ام و هیچوقت نمیبخشم این خانومو چون کلی ویزیت میشدم پیشش و نامه داشتم ازش ایجوری کرد
خلاصه رفتم بیمارستان امام حسین معاینه شدم گف ۴ سانتی باید بستری بشی من تعجب کردم چ زود باز شدم و بدون درد خاصی بود
منم چون تجربه اولم بود گفتم ماماهمراه بی دردی اینا میخام
ساعت ۱۱ونیم شب بستری شدم ساعت ۱ ماما اومد خانم عاطفه حسینی خانوم خوب و مهربونی بودن و کلی ورزش انجام دادیم و ساعت نمیدونم ۲ یا ۳ بی دردی رو برا من تو سرم ب صورت ماسک اکسیژن تزریق کردن و من دیگه هیچی نفهمیدم تا رسیدم ۹ سانت ساعت ۴ صبح بود دکتر شیفت خانم مریم سرحدی بودن اومدن معاینه گفتن چرا باز نمیشه کلا استپ زده بودم رو ۹ سانت گفتم حاضرم سز بشم نمیخام بچم کاری بشه اینا گف نیم ساعت زمان میدم باز شد می‌بریم طبیعی تو این نیم ساعت ماما همراهم ورزش گف اینا خلاصه بردنم اتاق عمل و من ک انقدر گیج بودم اصلا نمیفهمیدم چیزیو فقط میگفتن زور بزن موها بچه دیده میشه و من ک از شوک میترسیدم در صورتی ک دردی نداشتم فقط ترس و ترس
آخر دل زدم ب دریا ی زور محکم دادم دیدم بچه اومد
مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ ماهگی
پارت دوم
پرستاره اومد دوباره nst وصل کرد
یکم ک گذشت اومد بهم قرص فشار داد گفتم من نمی‌خورم به دکترم زنگ بزنید
گفت باشه به دکترم زنگ زد باهاش صحبت کردم گفتم اینا دارن بمن قرص میدن🤣🤣
گفت اشکال نداره عزیزم بخور بااون یک دونه هیچی نمیشه
در ضمن قرص فشار نصف کرده بود اندازه یه دونه عدس بود اومد بهم داد
گذاشت تو دهنم رفت منم از ترسم ک دردم نگیره از تو دهنم درآوردم نخوردم 🤣
خلاصه همین طور nst بهم وصل بود هی میومدن نگاه میکردن
پرستاره گف قرص خوردی پ چرا انقباز اصن نشون نمی ده گفتم نمیدونم🤣🤣🤌
منم همچنان منتظر بودم ساعت ۱۲ بشه دکترم بیاد
مگه ساعت میرفففف😵‍💫😵‍💫
خلاصه ساعت ۱۲ شد دکترم نیومد ساعت ۲ اومد
معلوم بود خیلی سخت گیری کرده بودن بهش برای سزارین خیلی معطل شده بود دکترم ساعت دو شد اومد پیشم گف خوبی گفتم آره اینا میگن طبیعی باید زایمان کنی گف نترس درس میشه
دو نیم شد پرستارا اومدن گفتن آماده باش میخایم ببریمت اتاق عمل
منو میگی داشتم بال درمیاوردم🤣
بعد تو نفر دیگ اومدن برای سون گذاشتن گفتم نمیشه موقع بی حسی بزارین گف نه درد نداره نترس
دیگ شروع کردن به گذاشتن اصلا درد نداشت فقط بعدش همش احساس دستشویی داشتم اما از اون طرف کیسه سون پر میشد🤣🤣خیلی باحال بود ک نیاز نداش بری wc
اینم بگم روزی ک من عمل داشتم ۶/۲۶ بود بخاطر اینکه تاریخ رند بود و هم عید بود بیمارستان خیلییی شلوغ بود همه پرستارا خسته بودن
خیلی معطل شدیم ک اتاق عملا خالی بشه
دیگ سون وصل کردن منو سوار یه تخت دیگ کردن بردن ی جایی ک منتظر باشم اتاق عمل خالی بشه
یک ساعتی بازم منتظر بودم
اون ن گفتن اتاق عمل خالی شده دارن تمیز میکنن آماده باش ک میخایم ببریمت
گفتم باشه
مامان مائده مامان مائده ۳ ماهگی
پارت 3:
معاینه کردن دوسانت بودم کیسه رو کامل پاره کردن کارای بستریو انجام دادن وبلاخره بستری شدم.
تو اتاق زایمان دوتا باردار بودیم اقا یه وضعیه دو نفر تو اتاق برا طبیعی...اومدن نوار قلب گذاشتن برا بچم ک دیدن قلبش بیشتر از صد نمیزنه و یه موقع هایی هم 90میشه ک ب دکتر خبر دادن و اعلام سزارین اورژانسی دادن منی ک بشدت از اتاق عمل و سزارین میترسیدم کلن فوبیاشو دارم وقتی گفتن بدنم شروع کرد ب لرزیدن واشک ریختن پرستارا بهم میگفتن باید خدا رو شکر کنی ک سزارین میشی چرا گریه میکنی ولی حال من توصیف شدنی نیس..
اومدن طلاهامو در اوردن سوند وصل کردن منو پوشوندن بردن اتاق عمل ..یه جوری همراهامو نگاه میکردم انگاری میخان ببرنم اعدامم بکنن 😂😂😂 بهم گفتن از این تخت خودتو جابجا کن اون تخت خواستم خودمو برگردونم تخت عمل نزدیک بود تخت ها ازهم جداشن من بیفتم ولی خدا رحم کرد یه اقا اونجا بود بلندم کرد گذاشت اونجا. 😂😂 بدنمو رنگ کردن با برس خب تموم شد دکتر هم قیچی دستش بود من بهشون گفتم منکه هنوز همچیو حس میکنم میخاین چکار کنین ک پرستار گف تو چرا صبر نمیکنی بعدش بهم اکسیژن وصل کردن ورفتم تو هپروت ویه خوابه خیییلی عمیق....
مامان آقا کیان💕👑 مامان آقا کیان💕👑 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت #۲

خیلی زیادی از آب ریخت بیرون همینطور میریخت😬کل تخت و لباسم خیس شد مامای بیمارستان گف معلومه کیسه آبه بعد معاینم کرد گف هنو ۲ سانتی دیگ
اومدن زنگ زدن ب دکترم دکترم گف بستریش کنین تا فردا صوب خودم بیام معاینش کنم چون هیچ دردی نداشتم جز درد پریودی
منم فوری ب مامام پیام دادم گف یکم کنار تختت قر کمر برو دردات ک بیشتر شد بهم خبر بده بیام خلاصه منو بردن تو اتاق زایمان بستری کردن بعد گوشیمم گرفتن😑من یکم دردام زیاد تر شد اما ناامید شدم و دلم میخواست گریه کنم رفتم دفترچمو برداشتم ک حداقل بشینم بنویسم ک همون موقع دیدم ماما همراهم اومد داخل😍با اینکه نتونسته بودم بهش خبر بدم اما خودش اومده بود😍ینی از ذوق دلم میخواست بغلش کنم🥹حالا این داستان یه طرف دیگه هم داره🤣از اونجایی ک دکتر گفته بود صوب میاد و ماما های بخش ب خانوادم گفته بودن این تا صوب نمیزائه و تو اتاق زایمانم همراه نمیشه داشته باشه ماما همراهم تا ۴ ساکت نمیشه بیاد(چون کادر همون بیمارستان بود اومد😍)خانواده کلا جمع کردن رفته بودن خونه فقط شوهرم بود بیمارستان اونم از همه جا بی خبر😁
مامان پسری🩵 مامان پسری🩵 ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین(بارداری اول)
من بشدت میترسیدم از طبیعی رفتم نامه فوبیا گرفتم برا سزارین بشم..روزی ک نوبت عمل داشتم صبح رفتیم بیمارستان دکترم ساعت یکو نیم عملاش شروع میشد بهم گفت صبونه بخور بعد بیا من نخورده بودم ب شدت گشنه و تشنه بودم.رفتم لباسای زایشگاه رو دادن پوشیدم گفتن ازمایش خون باید بدی ازم ازمایشو ک گرفتن ظرف ادرارم دادن برم پر کنم ب حدی حالم بد شد ک افتادم رو زمین سرم وصل کردن بهم.حالا بگذریم دکترم تقریبا ده دیقه ب دو اومد منو صدا زدن برم در مورد سوند انقد اینجا بد گفتن ک کابوسم بود گذاشتن برام یکم سوزش داشت ولی ن اونقدی ک اینجا میگن رفتم طبقع پایین زایشگاه ک اتاق عملا بود ی اقای پیری اومد گفتم من فشارم پایینه میترسم بمیرم🤦🏻‍♀️گف نه کاری نمیشی من انتخاب صددرصدم بی حسی بود تا اونجارو دیدم گفتم الا بلا بیهوشی😂پمپ دردم از خانومی ک شرح حال میگرف خاستم خلاصه رفتم دراز بکشم تو اتاق عمل دکترم گف اسپانیال بشه گفتم نه بیهوشی میخام داشتم با امام رضا حرف میزدم یهو نفهمیدم دیگه چیشد بعد حس کردم ساعت شیش صبحع شوهرم داره بیدارم میکنه انقد خواب شیرینی بود ک نگم..اقاهه میگف خانوم فلانی چشمات بازه نفس بکش اخساس تنگی نفس داشتم بهم اکسیژن زدن خواب الود بودم گریه کردم فقط گفتم بچم کو ی خانومی ندیدم کی بود گف عالیه بچت ازم پرسیدم چیه بچت
مامان 🦋ꪑꪖꪀⅈꪖ🦋 مامان 🦋ꪑꪖꪀⅈꪖ🦋 ۲ ماهگی
پارت آخر
رفتم پیش مامانم و همسرم با گریه گفتم این دکتره بمن دروغ گف منو سزارین نمیکنه همسرم گفت چطور گفتم اخه اومد همه مریضارو چک کرد سمت من نیومد گفت نگران نباش من الان باهاش صحبت کردم گفت که نگران نباشین من یکی دوساعت دیگه میبرمش اتاق عمل الان نباید کاری کنیم ک گزارشمون بدن دردسر میشه واسه هممون خلاصه باز من باور نکردم منو بردن تو اتاق گفتن بهم شرو کن ورزش کن بیکار نشین دردام کم کم داشت شرو میشد منم فوبیا زایمان طبیعی داشتم حال روحیم افتضاح بود امیدم ناامید شده بود با همون چشای اشکیم رو کردم به آسمون گفتم خدایا خودت میدونی من چقدر میترسم از زایمان طبیعی هیچیییی نمیگم فقط ازت میخام تا قبل از تاریک شدن آسمون منو سزارین کنن
همینجور داشتم گریه میکردم دردامم کم کم داشت شرو میشد ک اومدن معاینه کردن گفتن تو حالا حالا ها زایمان نمیکنی خلاصه شد ساعتای پنج و نیم اینا شنیدم دکترم زنگ زد بهشون حال مریضاشو پرسید
گفت حال مهسا چطوره پرستاره گفت مهسا اصلا پیشرفت نداشته
دکترمم گفت امادش کنید واسه اتاق عمل ک پرستاره صدای ماماعه زد گفت مهسارو اماده اتاق عمل کنید واااای منو میگی پاشدم بشکن میزدم🤣🤣 دیدم ماماعه اومد گفت هااا خانوادتو فرستادی رفتن از دکتر خاهش کردن بیاد سزارینت کنه؟؟؟ گفتم من؟؟ نه
گفت اخه کار دکتر خیلی عجیبه
خلاصه منو اماده کردن بردن اتاق عمل و بالاخره سزارین شدم اما بعد کلی سختی ولی خب همینکه دخترمو دیدم انگار دوباره از نو متولد شدم واقعا ی حس خیلی عجیبه مادر شدن ان شاالله که همههه بتونن تجربه اش کنن
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
پارت ۳
دکترم دائم با بخش و پرستارادر تماس بود و گفتن چرا دیر کردم و زنگ زدن بهش و گفتن ک حالم خوبه، معاینه کردن و شده بودم دو فینگر، دیگه لباسامو عوض کردم اول لباس معمولی بهم دادن ولی بعد اومدن و لباس اتاق عمل بهم دادن انگار دکترم گفته بود ک من نمیتونم طبیعی زایمان کنم، چون هم بچه درشت بود هم لگنم کوچیک بود،ولی من طبیعی میخاستم ، دیگه دستشویی رفتم و روتخت دراز کشیدم و بهم سرم وصل کردن و گفتن بدون اطلاع بلند نشو و دستشویی هم تنهایی نرو، یک ساعت گذشته بود و من همچنان بدون درد بودم،ی خانومی بود ک مسئول پرستاراو بخش بود ولی خودش خیلی رسیدگی میکرد با دکترم درتماس بود، دوباره اومد معاینه کرد و همچنان دو فینگر بودم سرم بعدی رو وصل کردن و امپول فشارو داخل سرم زدن، شنیدم اون خانمه با دکترم صحبت میکرد و دکترم گفته بود کیسه ابمو پاره کنن، دکترم برای زایمان طبیعی گفته بود فقط برای زدن بخیه ها میاد ،ولی شنیدم ک خانم اسماعیلی می‌گفت من کیسه ابشو پاره میکنم ولی خودتم بلند شو بیا بیمارستان، دیگه اومد و دستشو تا آرنج کرد داخل و یهو ی حجم زیادی اب ازم خارج شد. ،وقتی کیسه ابمو پاره کرد فشارم افتاد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن وحشتناک ک اصلا نمیتونستم کنترل کنم ،دوباره دستگاه ان اس تی وصل کردن و انقباضامم چک میکردن