۲۲ پاسخ

مادر شوهرت چقدر گور به گوری و تو مخه

ناراحت نشو عزیزم بدرک که چی دوست داره
ببخش اینجور صحبت میکنم
ولی گاهی بهتره بیخیال نظر شوهرامون باشیم
خصوصا وقتی میدونی اون پشت صحنه مار افعی یعنی مادرشوهرت داره کارگردانی میکنه
من باز شوهرم بچه اولم پسر دوست داشت تا فهمید دختره پنچر شد،الانم دخترم اصلا باهاش جور نیست منم به یه ورمه
دودش تو چشمه خودشه

بدت نیاد ولی شوهرت کمبود داره🤣🤣

والا فاز بعضی ادما رو درک نمیکنم، یکی واسه دختر ناراحته یکی واسه پسر، این رفتاراچیه.انسانیت وجودنداره اصلا.ادم احمق زیاده عزیزم به فکر خودت ودخترکوچولوت باش خدا بزرگه. من خودمم دنیا اومدم بابام قهرکرده بود رفته بود حتی خرجی ام نذاشته بود که چرا دختره

چقددد بدم میاد و متنفرم که بچه رو به یه سمت نسبت میدن!مثلا بعضیا میگن پسر مامانیه،بعضیا میگن دختر بابایی!!
اگه واقعا پد و مادرید ،بلد باشید چجوری برخورد کنید با بچه، بچه عمراااااا به یه سمت کشیده نمیشه.. یه مشت بی سواد دوزاری با رفتارای زشتشون احساسات بچه رو نسبت میدن به یه سمت. درحالیکه بچه جونش میره برا مامان باباش..
چقد این مادرشوهرت عوضی و نخاله اس که اینطوری گفته و یه درس درست حسابی لازم داره😒

ای بابا دهن خانواده شوهر و نمیشه بست
منم مادر شوهرم هر وقت منو میبینه هی میگه الان همه چی راحت شده حاملگی راحت بارداری راحت یه جور با حسرت خیلی خیلی خاصی میگه
خب میگم چیکار کنم برات؟ تقصیر منه که ۹ تا زاییدی یا تو اون زمان بودی
مثلا من خودمو با کسی که قراره ۸۰ سال دیگه حامله بشه مقایسه کنم ...
به یه طرفت دایورت شون کن عزیزم منم خیلی بی مهری دیدم از سمت خانوادش

به مادرشوهرت بگو تو که پسر آوردی به تو افعی رفته دیگه دشمن شده

لعنت به مادری که مادری کردن بلد نیست لابد پسرای خودش بد تربیت کرده و به دردش نمیخورن اینجوری گفته شوهرتم نا آگاهه که وقتی مادرش این حرفو زده باید جواب میداده چون اول به خودش توهین کرده

فدای سرت که ناراحته بگو هی چی کاشتی همونو برداشت میکنی
بعدم مادرشوهرت ناراحت نیست که پسر خودش دختر نشده چون پشت ننه هاشونن برای بچه ی تو ناراحته که پسره پشت تو در میاد من الان ۳تا پسر دارم اینم که باردارم پسره جنسیت به مرد مربوطه نه زن عزیزم بزار کونشون بسوزه که پسره و پشت مادر در میاد

به شوهرت میگفتی که میدونم مادرت پُرت کرده چون جوری پسرشو تربیت نکرده که به دردش بخوره یا جوری با زنش رفتارکنه که بگه رحمت به شیری که خوردی... جز اینکه هی بخای منو عذاب بدی کاردیگه ای بلدنیستی
خداروشکرمیکنم که بهم دخترنداد مثه مادرش بخاد این بی محلی و بی اعتنایی هارو تحمل کنه و دم نزنه
به لطف خدا پسرمو جوری بارمیارم که همه بگن خداخیرش بده مادری که این بچه رو تربیت کرده عجب پسری تحویل جامعه و تحویل خانواده ی زن اینده اش داده

وای چرا فامیلای ما همه میمیرن برا پسر
من دوتا پسر داشتم این یکی هم که شد پسر بیشتر ذوق میکردن مادر شوهرم هر روز میاد براش شعر میخونه قربون صدقش میره
میگه
شکر خدا دوباره رحم کرد منه بیچاره ‌😄😄🤣

بذار بچت به دنیا بیاد دلش میره واسش بعد اونجا تو تلافی کن

یا ابلفضل چه مادرشوهر بدجنسیییی بنظرم شوهرت بچرو ببینه عاشقش میشه
ولی چرا با تو اینکارو کرد تو که مقصر نبودی تو که بی گناه بودی🥲بهش یکم حق بده ولی منتظرم تاپیک بزاری که شوهرم عاشق پسرمع اپنموقع میام پارش میکنم شوهرتو غصه نخوریا

شوهرت دیونس همه مردا عاشق پسرن، من بچم پسره فقط ازین که پسره خوشحاله اگر نه شرایطم مثل تویه توی هیییچی کمکم نکرد تازه طلبکارم هست بارداری قبلیمم همینجوری یه بار نشد هوس چیزی بکنم بره بخره

دقیقا شوهرمن

اینام برعکسن. خانواده شوهر من له له پسر میزنن من دوتا دختر دارم

خدای من ناراحت نباش گلم منم حس می کنم شوهرم پسر میخواست چون همیشه وقتی بچه نداشتیم می گفت اولی پسر دومی دختر باشه حتی وقتی گفتم دختره فکر کرد شوخی کردم چون مامانش از قبل گفته بود خواب دیدم پسر دار شدم دوباره یعنی نوه اش پسره و منتظر پسر بودن

وای فقط شکر خدای مهربون
سلامتی مهمه فقط سالم باشن انشاااااالله

خیلی ها دوست دارن بچه داشته باشن
چقدر حرف بدی
بگو شکر خدا کنه

والا شوهر من انقد غده اشتباهاتش رو نمیپذیره

عجیبه واسه تو دختر میخوان برا من. پسر میخوان
از دست این خانواده ی شوهر!

چه خوب که حداقل اعتراف کرد یعنی پشیمونه

گفتم اینهمه محبتت رو دریغ کردی . گفت کاش دختر بود 😢.
همش گفت کاش دختر بود

سوال های مرتبط

مامان Augustin ♌️ مامان Augustin ♌️ ۳ ماهگی
مامان پرتقال کوچولو💙 مامان پرتقال کوچولو💙 ۴ ماهگی
سلام خانما منم میخام تا چیزی یادم رفته از تجربه زایمان سزارینم بگم
دکتر من ماندانا محمودی بود کسی که منجی جون بچه م شد و من تا اخر عمر تشخیص و راهکار درستش رو یادم نمیره من مجبور به سزارین اورژانسی شدم چون تو سونوگرافی دو دوربندناف گزارش شده بود از شب قبلش بستری شدم ۳۵ هفته و ۶ روز و امپول بتا گرفتم فرداش روز عمل من ۳۶ هفته کامل شده بودم اماده شدم و با استرسی که انگار قلبم تو دهنم میزد وارد اتاق عمل شدم که یهو دکتر طبق معمول با روی گشاده اومد و استقبال خیلی خوبی کرد خدایی تجربه اول تمام اون لحظات استرس زاست میتونم بگم تو اتاق عمل تنها لحظه دردناک همون انژیوکت گذاشتن بود بعدش اسپاینال شدم که دردی حس نکردم خیلی مهمه اون لحظه قوز کنید و نفس عمیق بکشید وقتی بی حسی گرفتم همون لحظه پاهام داغ شدن که شروع کردن به سوند گذاشتن که چون بی حس بودم هیچی نفهمیدم دکتر اومد و تنها حرفی که زد گفت بچه ها هیچی بهش نگید من هی میپرسیدم دکتر رفت؟چرا شروع نمیکنه من استرس دارم بقیه
مامان جوانه ای جوان مامان جوانه ای جوان ۵ ماهگی
خلاصه رفتم اتاق عمل
دکتر بیهوشی اومد امپول بی حسی رو که زد گفت  انگار من راحت شدم تمام دردهام دود شد رفت
کلی اونجا باهمه گفتم خندیدم دکتر هم بچه رو کشید بیرون
در کمال تهجب بچه بسیار کوچک بود دو کیلو و ششصد درحالی گه سونوگرافی قبلی که ماه قبل داده بودم و ماه قبل ترش بسیار وزن بچه خوب و حتی جلوتر از نرمال بود و خیلی تعجب کردم
نی نی خیلی خوشگل بود
پرسیدم گفتم مو دلره گفتن زیاد
سر تولد بچه قبلیم وقتی دنیا اومد همون لحظه به نی نی شیر دادم اما اینجا نی نی رو دیدم و سریع بردنش
دکتر گفت بند ناف دو دور پیچیده بود دور گردن بچه و اینکه بچه مدفوع هم کرده بود
بهم گفت خدا رحم کرده که بچه مونده و شرایط خیلی خطرناکی بوده
اونجا بهم گفت با این همه انقباض های پشت هم و سریع بچه وارد کانال نشده بود ،و اصلا زایمان طبیعی خوبی در انتظارم نبود
نوبت دوخت دوز درد های من شروع شد انگار
شکمم میسوخت
معده درد شدید....زمان کش میومد و تموم نمیشد
القصه بلخره تموم شد و من رفتم ریکاوری
 
توی ریکاوری حالم بد و بدتر
دوبلر ماساژ شکمی گرفتم
اثر بی حسی داشت میرفت و درد ها رو میفهمیدم با اینکه پمپ درد هم داشتم
پاهام تکون نمیخورد اما درد رو میفهمیدم
همش فکر میکردم چرا نمیرم بخش....
دلم مادرم رو میخواست
مدام باهاشون تو دلم صحبت میکردم و ازش کمک‌میخواستم(مادرم دوسال نشده که فوت شدن)
بلخره رفتم بخش
پسر ۷سالم و همسرم منتظرم بودن
ذوق داشتن مدام میبوسیدنم و میگفتن دخترکوچولومون چقدر ظریف و کوچکه
من اما خیلی درد داشتم